«مرگ یزدگرد» در قزوین، نمونهای قابل احترام از مواجههی یک گروه جوان با متنی پیچیده و اندیشهمحور است. انتخاب متن بهرام بیضایی، خود بهتنهایی ریسک بزرگیست که نشان از جسارت و اعتمادبهنفس گروه دارد.
در اجرا، تمرکز بر بازیگری و دیالوگمحوری بهدرستی جایگزین شلوغیهای بصری شده است. بازیگر نقش زن آسیابان با کنترل صدا، ریتم و بیان، بار اصلی متن را به دوش میکشد و بازی آسیابان نیز با ترکیب بندی خوب و پرهیز از اغراق، شخصیت انسانی و قربانیگونهی نقش را باورپذیر میکند. حضور بازیگر جوان نقش زن اسیابان، با توجه به دشواری متن، قابلتوجه و امیدبخش است.
نمایش در انتقال مفاهیم محوری متن، نسبیبودن حقیقت، سازوکار قدرت و محاکمهی انسانِ بیپناه، موفق عمل میکند، هرچند در برخی لحظات میشد با ایجاز بیشتر، ریتم صحنه را فشردهتر کرد.
این اجرا یادآور این نکته است که تئاتر جدی و اندیشهمحور، حتی با امکانات محدود، میتواند اثرگذار و ماندگار باشد؛ به شرط آنکه دیده و حمایت شود.
تماشای چنین آثاری نهتنها یک انتخاب فرهنگی، بلکه مشارکت در زندهماندن تئاترِ باکیفیت در شهرهاست.
اگر تئاتر زبانی است برای دیدن و شنیدن هنر، پس چگونه میشود که منفعت در این صحنه بازی میکند؟
هرساله جشنواره تئاتری در شهر قزوین برگزار میشه برای کسایی که عاشق این هنر هستن و حالا بنا به دلایلی نتونستن اجرای عموم رو شرکت کنن، دیروز اولین روز این جشنواره بود (۲۵ آبان ۱۴۰۴)، به اتفاق دوستانم برای اجرای یکی از نمایشها در تئاتر شهر حضور پیدا کردیم، هرسال رسم بر این بود که این جشنواره رایگان برگزار میشد، اما دیروز خیلی اتفاقی اعلام شد که برای دیدن اجرا باید بلیت تهیه شه، و جالب اینجاست که این موضوع اطلاع رسانی نشده و گفته شد که از سه ساعت قبل کسانی که در تئاتر شهر حضور داشتن این موضوع رو میدونستن و بلیت رو خریداری کردن، پس تکلیف افرادی که فقط برای اون اجرا اومده بودن چی میشه؟ و توجیه این حرف اینه که این جشنواره برای دیدن خانوادههاست نه عموم مردم، اجرا هروقت رفت عموم یا عموم بود شما برید ببینید، اگه این توجیهه، پس چرا کلمهی عموم برای این جشنواره در نظر گرفته شده؟
متاسفانه با شرایطی که پیش میاد همون ذره علاقه و امیدی که نسبت به تئاتر قزوین هست، از بین میره.
دیشب به اتفاق خانواده به دیدن نمایش پایانی تئاتر موش ها و آدم ها رفتیم. این اولین بار بود که نمایشی در تئاتر شهر قزوین میدیدم. بسیار تجربه مأیوس کننده و پشیمان کنندهای بود. در تیکت نوسته بود حتما نیم ساعت جلوتر در سالن حضور پیدا کنیدو نمایش ۱ ساعت و ده دقیقه دیرتر شروع شد و کسی هم در رابطه با این بی برنامگی توضیحی نداد. شماره بلیط ها با شماره بلیط های رزرو شده روی تیوال متفاوت و در نتیجه پیدا کردن صندلی ها گیج کننده بود. راه دسترسی به صندلی ها پله هایی فلزی و نوک تیز به ارتفاع ۵۰ سانت بود و صندلی ها به شدت ناراحت و غیر استاندارد. سالن گرمایشی نداشت و در حالی که در حین نمایش فریادهای یک کارگردان تئاتر افسرده و سویسایدال را تحمل میکردیم از سرما میلرزیدیم. امید به زندگی به ما در حال برگشتن بود وقتی دیدیم بلاخره بازیگر مرگ موش رو نوش جان کرد و پایان نمایش طولانی و میکس شده از چند کتاب که در نوجوانی خوانده ایم و زندگی عشقی کارگردان نزدیک به نظر میرسید که تازه رسیدیم به مراسم تقدیر و تشکر پایانی و دست زدن و بلند شدن اجباری برای عوامل که همه به صورت ابزردی در حال اشک ریختن بودند! خلاصه ۸ آمدیم سرحال و مشتاق هنر و اجرا و ۱۱:۳۰ با بدبختی خود را نجات داده و با کمر درد و زانو درد و آب بینی آویزان به منزل رسیدیم و توبه و استغفار از رفتن به تئاتر شهر شهرمان.
با سلام چرا نمیشه بلیط خرید؟؟؟؟
بسیار سپاسگزارم از همه شما دست اندرکاران این تئاتر زیبا،بنده که بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم،بازی ها عالی بود وموسیقی با متن سنخیت خوبی داشت،و نور هم حس خوبی به آدم میداد، و جالب این بود که دختر قرمز پوش میدان فردوسی هدایت رو با نگاهی دیگر در ذهن مخاطب القا میکرد. واقعا خوب بود،ممنونم،ارادتمند