"مادردو اپیزود"
[اپیزودِ یک]
پدر!
از موی سفیدت،
به سیاه-رویِ جوانیم بریز!
نمی خواهم جوانی کنم دیگر
مادر!
از موی سفیدت،
به سیاه-موی جوانیم بباف؛
همه چیز گسسته، مادر!
-
... دیدن ادامه ››
آن قابِ کهنه هم دیگر -
وقتی گذشته تورِ قهوه ایش را می انداخت
ما همه لبخند بودیم و
آن قاب،
کهنه نبود...
نوروز بود
داشتی فرش های سوخته می شستی
دست که توی موی مشکی ات بُردیم
داشت به خنده های پدر می خورد،
که برای همیشه پشتِ لب های سوخته اش
کِز کرد
حیاط ماند و طُرقه هاش
باید یک جوری رویای تورِ تو جمع می شد
با گذشته گذشتیم
و دانه های تلخ قهوه ای
اعتیادآور بود
[اپیزودِ دو]
بزرگ افتاده ام روی فرش
با هزار قاب چوبی
با چند اسبِ کوکی
و هنوز حیاتِ وحشِ کودکیم،
اهلی ست
با هزار قاب چوبی
با بوی ماندگاری و
عطرِ موهای بازِ این عکس
انگار قرن ها
قاب های دست جمعی را
بیهوده پنجره کردم
ببین چگونه در تحجّر دیوار
- با هم -
جدا جدا می خندند!
- دست بر گردن هم می بافند –
من هم که مدام بر این ترنج غَلت می زنم
اسب هایم را که کوک کنم،
تو موهایت را باز کرده ای
و من به نیابَتِ شهــر برای تو می بافم
اسب هایم را که کوک می کنم،
همیشه تو موهایت را باز کرده ای
چقــدر برای قاب لب های سوخته
دیوار شدی!
چقــدر دیوار دیوار سکوت کردی و
بازوانت شالِ گردنِ من است
درست در انتهای شب؛
وقتی میش ها را زمین می زنند
کـَرکَس دور دار و ندارَت حلقه می شود
و وقتی ماه کامل می رود،
تو آنقدر بالا می روی
که تمام کوچه های شهر
توی چشمت پرسه می زند ،
و من،
می خواهم از دارِ قالی ات
تُرنجی قاب کنم
حالا که حتی چهارشنبه ها هم بزرگ شده ام،
باید ترک کنم
قبلِ نوروز!
یک قابسوزی بس است،
تا خنده مان هم بگیرد
تا بوی موهای سوخته،
پرهای ریخته ی کفِ حیاط را
با خود
ببَرد
شاهکاری از پژمان مهرآذین