دستانت را به من بده
چشمهایت را بر این روزگار لعنتی ببند .
کبوتر خیالت را از بند رها کن
با من پرواز کن ...
در اسمان بیرنگ عشق ،
از میان مرغزارها
از جنگلهای پوشیده شده از ابر ؛
عبور کن .
ان روستا را می بینی؛
که بچه هایش عروسکهای خیالی را
چه زیبا
با ذوق مادرانه در آغوش کشیده اند ؟؟؟
حالا !!
دستانم را
محکمتر
... دیدن ادامه ››
از قبل در دستانت بگیر .
نگاهم کن!!
اعتمادت را بر بیشتر
از قبل بر من ببخش
به دریا نگاه کن !!
به عظمتی
که دنیایی را محو خویش ساخته ..
دوست دارم
کبوتر خیالت را
بر قایق بادبانی زندگیمان فرود اوری ،
تا سهمگین ترین طوفانهارا
از سر بگذرانیم ..
دلم می خواهد
مثل خون در رگهایت
در تمامی لحظاتت جاری باشم
تا بشکوفم و بشکوفی
تا بشکنم وبشکنی
این کبر و غرور را
تا الماسی بی بدیل
از جنس ناب لحظات عاشقی
خلق کنیم
الماسی که روح فرشته ای
به پاکی وبزرگی تو در آن دمیده
"ای مهربانم "
م. خانی