در اساطیر یونان آمده است روزی سایکس، همسر جسور و توانمندِ دخترِ پادشاهِ بادها، به همسرش یعنی آلسیونه اظهار داشت که برای امری تجاری مجبور است به سفری دریایی برود. آلسیونه با شناختی که از بیسامانی بادها داشت و در زمان غیبت پدر بارها به نظارهی ویرانی کشتیها نشسته بود شدید درهم شد و دلآشفته از همسر التماس کرد تا او را هم با خود ببرد؛ بلکه اگر مصیبتی وارد شد با هم در مرگ و زندگی سهیم بمانند. اما همسر نپذیرفت و صلب جان را بر صلب آسایش آلسیونه ارجح دانست. روز خداحافظی در بندر رسید و آلسیونه چنان با التهاب به وداع خواست که گویی دلش گواه از جدایی ابدی میداد. از قضا بادها باز سر به جنون گذاشته بودند و همان شب طوفانی درگرفت. سایکس تا دم مرگ تنها نام همسر بر لبش جاری شد و خرسند از نبودِ آلسیونه در این مصیبت، راهی دیار زیرین شد. آلسیونه اما ناغافل تا روزها و روزها پس از مرگ همسر با دلپریشانی به بارگاه هِرا، خدابانوی ازدواج و زندگی متاهلان، دعا میکرد تا همسرش سالم به خانه بازگردد. هرا که از این میزان پایبندی موثر شده بود به خداوندگار خواب و رویا یعنی هیپنوز دستور داد تا به شکل سایکس درآمده و به آلسیونه خبر مرگ همسرش را برساند. هیپنوز دستور هرا را اجرا کرد؛ اما به نیابت، پسرش مورفیوس را به سوی آلسیونه فرستاد. او هم به آلسیونه در خواب خطاب زد که:《ای همسر بیچاره، من شوهرت هستم که تا دم مرگ نام تو را از زبان نیانداختم. برای دیدار من به ساحل بیا....》 بنا نبود آلسیونه جسد همسرش را ببیند. اما او که میدانست این خواب از سوی خدابانوی تعهد و تاهل آمده به سوی بندر شتافت و تا صبح چشم از افق برنداشت. کمکم از دوردست جسمی شناور معلوم شد. آلسیونه بیمهابا به آب زد؛ اما به جای شنا متوجه شد بر روی بستر آب پرواز میکند. او به پاس وفاداری و ایمانش به پرندهای تبدیل شد... و سایکس نیز که لحظهای از نام او غافل نشده بود پاداشش را گرفت و به صورت پرندهای از بستر آب برخواست و در کنار همسرش به آسمان رفت. هر سال هفت روز است که دریا آرام میگیرد. این روزها همانهایی هستند که بادها به دستور خداوندگار باد میایستند تا پرندگانِ دریا بر لانهشان تخم بگذارند و بینگرانی به زندگی بپردازند. این طلسم، با سر از تخم بیرون آوردن جوجهها میشکند و به انواع دسیسههای جاری از بادهای طغیانگر به نبرد برمیخیزد. به این ایام در برخی فرهنگها آلسون و در برخی سایکسون نام دادهاند..... باشد دل داغداران سانچی خوش باشد که جایی پرندهشان با نام آنها بر زبان منتظر روزی است که به سوی هم بال بکشند و به آسمان پرواز کنند.