در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | یاسمن اسمعیل زادگان درباره نمایش پنهان خانه پنج در: شاگرد این پنهان‌خانه من بودم! در این روزهای خاموشی و فراموش
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:18:35

شاگرد این پنهان‌خانه من بودم!




در این روزهای خاموشی و فراموشی که زیستن در مقابل چشمانمان در مغاکِ تاریکِ نیستن فرو می‌رود و گویی یارای دوباره برخاستن و بیداری واقعی تنها در رویا ممکن شده است، «آرش فلاحت پیشه» با نمایش «پنهان خانه پنج در» به قلم «حسین کیانی»، تشری به مخاطب خواب مانده و جا مانده‌ی روزگار می‌زند و به ذکاوت و ظرافت با تئاتری که آیینه‌ی زندگی است، ذهنمان را درگیر می‌سازد و کاری می‌کند که هنوز به هنر ایمان داشته باشیم، هنری که هنوز می‌تواند جهان را به ... دیدن ادامه ›› مکانی قابل زیستن و اندیشیدن بدل سازد.


«پنهان خانه‌ی پنج در» روایت زنی است به نام «عطری جان» که یک‌تنه، مکانی پنهانی را برای آموزش به زنان راه انداخته است تا به اسارت زنان در امر تولید مثل پایان دهد و بیداری نسل خود را رقم بزند، اما کم‌کم خبر این پنهان‌خانه به بیرون درز پیدا می‌کند و سر و کله‌ی میر‌شهردار و مشتقاتش پیدا می‌شود و مقاومت و مخالفت در برابر آگاهی و خرد شروع می‌شود و پس از آن هم هجوم مغول شکل می‌گیرد و هر کدام به شکلی بر پیکر از نفس افتاده و نیمه جانِ ایران دشنه فرو می‌کنند تا خاموشی و جهل را بر کرسی حاکمیت بنشانند.


نمایش به زبانی آرکاییک و بر محوریت موضوعی تاریخی با شکل و شمایلی خوفناک و تنش‌زا، از مکتب‌ خانه‌‌ی پنهانی زنان که زنی به نام «عطری» آن را می‌چرخاند، شروع می‌شود. «عطری جان»، زنان را در خفا گرد هم می‌آورد، خواندن و نوشتن و اساسا توانایی اندیشیدن و مطیع نبودن را آموزش می‌دهد تا به نوعی خواسته‌ی قلبی خودش و آرزوی شوهر مرحومش را که زمانی از بزرگان شهر بوده، عملی سازد. شاگردان اما با انبوه مشکلات و موانع فردی و اجتماعی که عموما از سوی مردان به آن‌ها تحمیل می‌شود، پنهانی به این خانه می‌آیند تا نزد «عطری جان» آموزش ببینند. پس از چندی اما وجود پنهان‌خانه، آشکار می‌شود، مخالفت‌های مردان شروع می‌شود و «عطری» و شاگردانش به هر شکلی که شده مانع می‌شوند، اما این مخالفت‌ها بدین‌جا ختم نمی‌شود و حمله‌ی مغول به سرزمین شکل می‌گیرد و این امر را شدت می‌بخشد و تمام تقصیرات، ویرانی‌ها و تباهی‌ها به گردن «عطری» و شاگردانش می‌افتد و حاکمان آرام نمی‌گیرند تا تقصیر کار را قربانی کنند و شهر به امن و امان برگردد. در نهایت «مشکناز»، اولین شاگرد پنهان‌خانه و «عطری‌جان» قربانی این تصمیم و تحمیل می‌شوند و پسش متهاجمین با یک استراتژی عامدانه برای القای وحشت، نابودی، مقاومت در برابر بیداری، خفه کردن صدای تمامی اجتماعات و ایجاد تفرقه میان اعضا،‌ جنایاتشان را آغاز می‌کنند و در حالی که هنوز رد خون آن دو پاک نشده است، پنهان خانه را بدل می‌کنند به یک مکتب‌خانه همگانی که باید فرهنگ و آئین مغول را در تمام سرزمین ترویج دهد و سرباز کناسشان را برجای می‌گذارند تا جای عطری را پر کند. سربازی که کم‌کم به عطری جان نسخ می‌شود تا امورات را در دست گیرد و با ایدئولوژی مدعی حقیقت، دروغ را به شکل حقیقت بسط دهد. سپس دروغ می‌ماند که آرام‌آرام رنگ و لعاب می‌گیرد و در کنارش مرگ و نگاتویتیه‌ی پا گرفته از این تباهی که شادی و سرخوشی را در این سرزمین اشغالی به ارمغان نمی‌آورد و دگربار سرزمین، در خاموشی فرو می‌رود.



آنچه‌ که در جای‌جای نمایش «آرش فلاحت پیشه»، به عینیت می‌رسد، مسئله‌ی تکرار تاریخی است، مسئله‌ای که به دلیل تاخیر داشتن در آگاهی نسبت به ضرورت عینی تاریخی، مدام تکرار می‌شود. و آنچه که به زعم «هگل»، در این گذار اتفاق می‌افتد تنها تغییر از نام «سزار» به عنوان یک فرد، به «سزار به عنوان یک امپراطوری» است. قتل «سزار» در نهایت منجر به نهاد «سزاریسم» می‌شود و مسئله همان است؛ تنها شخص، در عنوان تکرار می‌شود. این‌جا هم دگربار صفحات تاریخ با تکرار حمله‌ای به نام مغول سیاه می‌شود، مغولی که توحش را بر تمدن یک سرزمین قالب می‌کند و عنوان «تمدن نو» را بر روی آن می‌گذارد. قومی که قتل و غارت و تجاوز را به همراه می‌آورد، هویت یک سرزمین را می‌گیرد و پس از استقرار و ایجاد وحشت در میان مردم، زبان، فرهنگ، سنت و آئین‌ها و اعتقادات خود را دگرگزین می‌کند. مغولی که قاضی‌اش چینی است، سردارش تاتار و سربازش بی‌بته‌ای بی رگ و ریشه.

مغول‌ همان «سزاریسمی» است که «هگل» مطرح می‌کند، سزاریسمی که در ادوار مختلف در اشکال مختلف ظاهر می‌شود. به نوعی عارضه‌ی اجتماعی که بارها در طول تاریخ تکرار شده است. نقطه‌‌ی سیاهی که در تار و‌ پود جامعه نهادینه شده است. نقطه‌ای که در آنجا روشن می‌شود که جامعه را اتفاقی افتاده است. عارضه‌ای که بی‌نظمی و فروپاشی و فساد نوامیس اجتماعی را از بیرون وارد می‌کند و بدل به اصلی اساسی می‌کند و چنان رخدادی تروماتیک را رقم می‌زند که تبعاتش بر هر آن‌که در این خاک ریشه دارد، ماندگار شود.


اما نکته این‌جاست که در طول آنچه که کارگردان نشانمان می‌دهد، جریان دیگری هم شکل می‌گیرد: «هم‌هویتی» با عارضه. فی‌المثل، شاگردان پنهان‌خانه هم که گویی به درستی و آن‌چنان که باید درس‌ها را فرا نگرفته‌اند و از ابتدای نمایش نسبت به حضور داشتن در پنهان‌خانه مردد بودند و با ترس و لرز ادامه می‌دادند و بنا به حفظ منافع رنگ عوض می‌کردند، در انتها با عارضه «هم‌هویت» شده‌اند تا بقا را به خوارترین شکل ممکن تداوم بخشند. فی‌الواقع تنها شاگردی که درس‌ها را از بر شد و ادامه دهنده‌ی راه «عطری» می‌توانست باشد، به دست مغولان کشته شد. در میان باقی شاگردان اخلاقیاتی وجود ندارد و اساس همدلی وجود ندارد، همدلی که باید به آینده گسترش یابد و نباید خود را به اکنون محدود کند. و این‌ فقدان باعث می‌شود پس از مرگ «عطری»، اختلافات بر سر نشستن بر جایگاه او شکل گیرد و البته در نهایت به سازش منتهی شود. سازش میان متهاجم و مدافع و در نهایت غلبه‌ی متهاجم. متهاجمی که این‌بار با عنوان مغول بر این سرا سایه افکنده است.


در نهایت می‌توان گفت «آرش فلاحت پیشه» با این اجرا در مقام کارگردان نشان می‌دهد که دغدغه‌مند است، و به فراتر از نمایش برای تزکیه هیجانات تماشاگر فکر می‌کند. این کارگردان تاثیرگذاری بر ذهن مخاطب را با سازگاری امر شورمند و امر اجتماعی که مستلزم هم هستند و در کنار هم به وحدت می‌رسند، مخاطب خسته و دلزده جهان این روزها را بیدار می‌کند. بی‌شک این نمایشی است که با جان و دل بر روی صحنه رفته است و «فلاحت‌پیشه» در مجموع با کارگردانی هوشمندانه، انتخاب متنی قوی، میزانسن‌های دقیق، بازی‌های درخشان و موسیقی که نبض درام را به تپش می‌اندازد، کل منسجمی را رقم می‌زند که پس از پایان، شروع دیگری را رقم می‌زند.

یاسمن اسمعیل‌ زادگان

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید