در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمد رضا رحیمی: غزل غربت ... مرگ یعنی همین که بنشینی،تا شب و روز از تو رد بشود روزها
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:47:09
غزل غربت ...
مرگ یعنی همین که بنشینی،تا شب و روز از تو رد بشود
روزهای جوانی ِ خوبت ، در لجن زار لحظه بد بشود
مرگ یعنی همینکه هر روزه روح روحانی ات قیام کند
قامتت را ببندد و هربار تا رهایی ت مرتد بشود
"بشود" گفت و میشود! هیهات! باز کن فَ یکون این "شدنم"
کاش اشکی رها کندم ، از غروری که خواست سد بشود
واژه ها را به باد می برد این تک سوار ِ سیاهپوش زمان
رفت ..." آغاز شب... وتنهاییست ، کاش این فعل "آمد..." بشود"
باز هم سیم آخر شاعر، انتحاری ست در دل شعرش
گرچه ویرانه است این خانه، هرچه تقدیر خواهد... بشود
ششم اسفند ماه 1392- کرج
چه خوب بود...مرسی
۲۳ تیر ۱۳۹۳
مرگ یعنی روزمرگی
مرگ یعنی اینکه تو دنیا به این بزرگی کسی دوستت نداشته باشه و عاشق نباشی
صحبت از مرگ روح است نه کالبد تن
ممنون اقای رحیمی ترکاندی مارا
۲۳ تیر ۱۳۹۳
ممنونم علیرضای عزیز .
۲۴ تیر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید