سال ۱۳۶۹ است. کیوان پسر کرمانشاهی دانشجوی سال آخر پزشکیست خود را برای ازدواج با دختر عمویش آماده میکند. به او گفته اند پدر و مادر او زمانی که شیر خواره بوده از دنیا رفته اند. مصادف با آزادی اسرای جنگ تحمیلیست. به کیوان خبر میدهند مادرش زنده است. اسیر بوده و برمیگردد. عمو بازگشت اسیر زن در طائفه را خفت و خواری می داند. از کیوان میخواهد که قبل از آمدن مادرش داخل طائفه او را بکشد.