ژاپن قرن یازدهم. فرماندار تایرو بهخاطر مخالفتش با فساد فئودالی برکنار و تبعید میشود. همسرش «تاماکی» (تاناکا)، پسرش «زوشیو» (هانایاگی) و دخترش «آنجو» (کاگاوا) عازم ملحق شدن به او در تبعیدگاه هستند. در طول راه مردانی آنان را به زور به بردگی میگیرند؛ «تاماکی» به یک خانه بدنام فرستاده میشود و بچهها نیز در املاکی خصوصی که زیر نظر «سانشوی مباشر» ِ بیرحم اداره میشود، به خدمت گرفته میشوند. سالها بعد که آنان بزرگ شدهاند، خبر زنده بودن مادرشان را میشنوند و «آنجو»، «زوشیو» را به فرار ترغیب میکند…