در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | ساسان گلفر
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:40:55
 

نویسنده/مترجم/بازیگر/کارگردان

 ۰۱ مرداد ۱۳۴۹
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
درباره نمایش «کاتیوشا»
تکنیک در میدان رنگ
ساسان گلفر (پایگاه خبری تحلیلی سینماسینما 1403/09/18)

صلح و آرامش و عشق احتمالاً اولین چیزهایی هستند که هر آدم معمولی و معقولی بعد از برآورده شدن نیازهای اولیه‌اش مانند آب و غذا و سرپناه به آن‌‌ها نیاز پیدا می‌کند و -اگر خیلی مته به خشخاش هرم مزلو نگذاریم- می‌توانیم آن‌ها را جزو نیازهای اساسی هر انسانی بدانیم. اما فرماندهان جنگ انگار عمدی دارند که به همین نیازهای اساسی روان بشر حمله کنند و معمولاً نیازهای اساسی جسم انسان را – خود این فرماندهان هم گویی در یک خلأ عظیم درونی هرچه می‌خورند و می‌چاپند، نیاز جسم‌شان برآورده نمی‌شود- بهانه قرار می‌دهند و حتی اگر در جامعه کمبودی وجود نداشته باشد هم کمبود مصنوعی درست می‌کنند تا انسان‌های درگیر معضل تأمین خوراک و پوشاک را به جان هم بیندازند و از این رهگذر، صلح و آرامش و دوستی و عشق را هم از آن‌ها دریغ کنند.
فرناندو آرابال نمایشنامه‌نویس، فیلمنامه‌نویس، رمان‌نویس و شاعر اسپانیایی در حال حاضر 93 ساله هم حدود هفتاد سال پیش که اولین نمایشنامه‌اش ... دیدن ادامه ›› با عنوان «پیک‌نیک در میدان جنگ» را می‌نوشت، لابد چنین مفهومی را در ذهن داشت. می‌گویند آرابال بیست ساله در آن زمان، در سال 1952 تحت تأثیر جنگ کره بود که این نمایشنامه‌ی تک‌پرده‌ای کمدی‌سیاه مکتب معناباختگی را نوشت، گرچه عده‌ای دیگر مانند گونتر گراس نویسنده آلمانی او را متأثر از وقایع جنگ جهانی دوم در اروپا و حتی جنگ جهانی اول می‌دانند و عده‌ای دیگر به سلطه فاشیسم ژنرال فرانکو و جنگ داخلی اسپانیا که پدر نقاش فرناندو در جریان آن ناپدید شد و خود او را نیز اندکی بعد از نوشتن این نمایشنامه به اقامت در فرانسه واداشت، اشاره می‌کنند و نمایشنامه را متأثر از رویدادهای اسپانیا می‌دانند. هرچه هست، فرناندو آرابال داستان دو سرباز به نام‌های زاپو و زپو و پدر و مادری به نام آقای تپان و خانم تپان را که در یک جبهه‌ی جنگ پیک‌نیک برگزار می‌کنند و با دو مأمور صلیب سرخ هم روبرو می‌شوند، طوری نوشت که معلوم نباشد این ماجرا دقیقاً در کجای دنیا و در چه تاریخی دارد اتفاق می‌افتد و به این ترتیب نمایشنامه‌ای بسیار تأثیرگذار و فارغ از محدودیت‌های زمان و مکان پدید آمد که همه فرزندان انسان در همه دوران‌ها را به یک اندازه شامل می‌شود.
نمایش «کاتیوشا» به کارگردانی آرش داودی و فرشاد ارج که تا بیست آذر 1403 در تهران، در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه خواهد بود، برداشت آزاد گروه نویسندگان آفرینش است از نمایشنامه «پیک‌نیک در میدان جنگ» فرناندو آرابال با ترجمه خانم پریسا جوان‌فر. اثر آرابال البته در سال‌های گذشته به زبان فارسی برگردانده و منتشر شده و از جمله داریوش مؤدبیان نیز آن را ترجمه کرده و نمایش «پیک‌نیک در میدان جنگ» پیش از این نیز بارها به زبان فارسی روی پرده رفته است. در اجرای جدید با عنوان «کاتیوشا» عناصر و عواملی اضافه شده تا جذابیت اثر برای تماشاگر ایرانی باز هم بیشتر شود. یکی از این تغییرات افزوده شدن بر تعداد بازیگران است که هم در قالب شخصیت‌های تازه و هم گروه اجرای موسیقی، خوانندگان و گروه کر و پرفرمنس فضای زنده و پویا و جذابی می‌‌آفرینند و البته استفاده از تکنیک‌های مختلف در طراحی صحنه، نور و رنگ و کوریوگرافی به سرزندگی و جذابیت فضا کمک بیشتری می‌کند. دیالوگ‌ها هم برای افزودن بار طنز در بسیاری موارد بسط داده شده‌اند و در مواردی هم از تکنیک‌های فاصله‌گذاری برشتی مانند خطاب مستقیم به تماشاگر برای درگیر کردن بیشتر تماشاگر در این میدان استفاده شده است. بازیگران نقش‌های گوناگون این اثر نیز با جنس بازی متناسب با این فضا در تمام مدت زمان هفتاد دقیقه‌ای اثر جذابیت آن را برای تماشاگران خنده بر لب حفظ می‌کنند.
در «کاتیوشا» به ندرت نامی از شخصیت‌ها می‌شنویم و شاید شخصیتی به نام استپان که هرگز اثری از او نمی‌بینیم یک مورد استثنایی باشد؛ اما با توجه به یونیفرم یکی از شخصیت‌ها می‌توان حدس زد که اجرا کنندگان «کاتیوشا» دوران جنگ جهانی دوم را در نظر داشته‌اند و نوع لباس‌ها و موسیقی ابتدای اثر و حرکت‌های موزون جایی در اروپای شرقی –احتمالاً رومانی- را القا می‌کند، گرچه در دقایق بعدی شاید به فضاهایی مانند گرانادا در اسپانیا وارد می‌شویم و جاهایی هم صحبت نژادهای گوناگون مطرح می‌شود و موسیقی هم انواع مکتب‌های مختلف از سراسر قرن بیستم در نقاط مختلف جهان را در برمی‌گیرد. با این تمهید هوشمندانه باز هم بر جهان‌شمول بودن مسئله‌، بر این‌که جنگ و جنگ‌افروزان دشمنان روال عادی زندگی و حقوق اولیه مردم هستند، تأکید می‌شود.
نمایش «کاتیوشا» یکی از آثارصحنه‌ای این روزها در تهران است که تماشای آن‌ها توصیه می‌شود. شاید مردمی که با هنر نمایش انس و الفت بیشتری داشته باشند یا پیدا کنند، کمتر مستعد آن باشند که چشم‌هایشان را ببندند و زیر لب برای آدمی که ممکن است بکشند، دعا کنند!
https://cinemacinema.ir/?p=203089
اینستاگرام @golfarsasan
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره نمایش «از میان نهنگ‌ها»
ساعت تلخ رفتن
ساسان گلفر (روزنامه اعتماد، سه‌شنبه 23 بهمن 1403، صفحه 12)

دلتنگی‌های آدمی را، باد ترانه‌ای می‌خواند
رؤیاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می‌گیرد
و هر دانه‌ی برفی به اشکی ناریخته می‌ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق‌های نهان
و شگفتی‌های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت ... دیدن ادامه ›› تو و من...
مارگوت بیکل، نرجمه احمد شاملو

حقیقت انسان را باید در سکوت‌های‌ او جست‌وجو کرد و حقیقت درام را در سخنان بر زبان نیامده باید جست؛ در همان چیزی که در اصطلاحات ادبیات دراماتیک «زیرمتن» نام گرفته است. همین نکته که به سکوت‌های آثار دراماتیک ارزش و معنا می‌بخشد، به نقطه‌ی قوت و همزمان نقطه‌ی ضعف نمایش «از میان نهنگ‌ها» بدل می‌شود.
«از میان نهنگ‌ها» با نمایشنامه‌ای از امیرحسین جوانی و نیکو بستانی به کارگردانی حسین حیدری‌پور که در روزهای پایانی دی‌ماه و ابتدای بهمن‌ماه 1403 در تماشاخانه هما در تهران روی صحنه رفته، به تنهایی و دلتنگی انسان‌ها می‌پردازد؛ به ناامیدی و پریشانی درونی افرادی که در دریایی از انسان‌ها شناورند اما همچنان تک‌افتاده و بی‌پناه به راهی برای گریختن از همه و در عین حال به ارتباط برقرار کردن با دیگران می‌اندیشند.
صحنه‌ی نمایش «از میان نهنگ‌ها» یادآور حداقل‌هایی است که انسان‌ها در چنین فضایی به دنبالش هستند: یک کاناپه، یک میز خیلی کوچک، یک چمدان، یک کوله‌پشتی، مشتی خاک و گوش‌ماهی و خزه‌های کنار دریا یا شاید بتوان گفت خاک وطن و البته پس‌زمینه‌ای پست‌وبلند که هم به جنگل آپارتمان‌های یک شهر بزرگ اشاره دارد و هم احتمالاً –اگر سفیدی آن را سیاه و سفید در نظر بگیریم- به کلاویه‌های ساز موسیقی؛ پیانویی که در اپیزود اول بارها به آن اشاره می‌شود و به‌طور کلی موسیقی‌ای که در سراسر نمایشنامه به حضور -و همچنین فقدان آن- کنایه زده می‌شود. همین مینیمالیسم که از جمله در اشیا و وسایل صحنه به‌وضوح خودنمایی می‌کند در عین باارزش و مثبت بودن، غیرمستقیم و در سکوت به مسئله‌ی آزارنده و زمین‌گیرکننده‌ای نیز اشاره دارد که بلای جان هنر تئاتر سرزمین ما شده است؛ به کمبودها و تنگدستی‌های مالی و اقتصادی هنر ما که دولت به جای سوبسید دادن به آن، در میان دریایی از مشکلات رهایش کرده است و چه بسا تلاش می‌کند به شکل‌های مختلف از آن بهره‌برداری و حتی سوء‌استفاده کند.
نورپردازی کمابیش ساده‌ی این نمایش با تصویری ضبط شده که پیش و پس از اجرای بازیگران بر کف صحنه می‌تابد متعادل می‌شود، تصویر نهنگ‌هایی که عنوان اثر را توجیه می‌کنند و موسیقی مینیمالی که فقط در لحظه‌های کوتاهی از زمان یک‌ساعته‌ی نمایش به گوش می‌رسد نیز تنها صدایی است که دو بازیگر را همراهی می‌کند؛ البته اگر صدای نهنگ‌های زیر آب را در لحظه‌های خارج از اجرای بازیگران در نظر نگیریم. بخش کلیدی موسیقی این اجرا ترانه‌ی «نهنگ» زنده‌یاد ابراهیم منصفی است که از «ساعت تلخ رفتن» حکایت دارد:
موا بِرَم تَهنا بَشُم
تَهنا فقط وا سایَه خو
وقت سیاه رفتِنِن
مه خوب اَفَهمُم غایه خو
...
آدم پوچی مثل مه
کجا بِریْت که جاش بَشِه
وا چه زَبُنی گپ بِزَنت
تا یکی آشناش بَشِه
...
موات از ایجا دور بَشُم
جایی برم که چوک اَرُم
غیر از خیال خوبِ خوم
چیزی نَهَستَه تو سَرُم
مانند هر نمایش دیگری، مهم‌ترین عنصر این نمایش هم پس از متن نمایشنامه طبیعتاً بازیگران آن است و دو بازیگر «از میان نهنگ‌ها» که هر کدام در نیمه‌ای از اجرا وظیفه‌ی تک‌گویی را بر عهده دارند، به شایستگی از عهده‌ی آنچه بر عهده‌شان گذاشته شده برمی‌آیند. کیانا منتجبی در نیمه‌ی اول نمایش با لحنی صمیمی و خودمانی و البته نوعی گویش نزدیک به زندگی واقعی و طرز گفتار قشری خاص از جوانان جامعه در نقش دختری مردد در آستانه‌ی مهاجرت از دردها، غصه‌ها، حسرت‌ها و فقدان‌هایش می‌گوید و مرتضی درویش‌زاده با گفتاری به اصطلاح «تئاتری»تر یا «بازیگرانه»تر در نیمه‌ی دوم، تک‌گویِ نقش راننده‌ی خودروی اسنپی است که حس‌وحالش در برخورد با مسافران گوناگون و نقش موسیقی و هنر و تعاملات انسانی را شرح می‌دهد و به یک فقدان بزرگ در زندگیش و حسرتی که بر جای گذاشته اشاره‌هایی می‌کند. این تفاوت جنس بازی دو بازیگر اتفاقاً، بر خلاف انتظار، بر پویایی و تأثیرگذاری نمایش می‌افزاید؛ چون اساساً هرگز گفت‌وگویی میان این دو شخصیت شکل نمی‌گیرد و تماشاگر غیر از دو قاب ساکن ابتدا و انتهای نمایش هرگز این دو را در یک صحنه‌ی مشترک نمی‌بیند. نمایش «از میان نهنگ‌ها» حکایت انسان‌های ازدست رفته و از دست داده است و این دو شخصیت، در قالب دختری پدر از دست داده و پدری دختر از دست داده در کشمکش عناصر چهارگانه‌ی تشکیل‌دهنده هستی انسان در دانش قدیم -همان «آب، باد، خاک و آتش» که در متن نمایش به ظرافت مورد اشاره قرار می‌گیرد- مانند دو نیمه‌ی گردونه‌ی یین و یانگ هرگز به هم نمی‌رسند.
‌راستی، آیا این آدم‌هایی که صدایشان انگار از ته دریا بیرون می‌آید، اصلاً زنده هستند؟
نمایشنامه‌ی «از میان نهنگ‌ها» البته تماشاگر را در سکوتی که پس از اجرای آن می‌آید به جست‌وجوی حقیقت ترغیب می‌کند؛ اما به نظر من به سکوت بیشتری در میان اجرا نیاز دارد. می‌توان گفت وجود جمله‌های بامعنایی چون «از اینکه آدم‌ها بهم خیره بشن می‌ترسم»، «کاش می‌شد همه‌چیز را فراموش کرد و به هیچ چیز فکر نکرد»، «دلم می‌خواست به هیچ‌چی فکر نکنم؛ هیچ دغدغه‌ای نداشته باشم از ته دل خوشحال باشم» و « خیلی شانس می‌خواد توی شهری که همه یه عالمه حرف دارند آدم یک نفر را پیدا کنه که به حرف‌هاش گوش کنه» بر خلاف انتظار به نقطه‌ی ضعف و پاشنه‌ی آشیل این اثر تبدیل می‌شوند. شاید بهتر بود چنین مفاهیمی به زیرمتن‌ها واگذار می‌شد تا تماشاگر در سکوت آن را کشف کند. هر چه باشد: سکوت سرشار از سخنان ناگفته است.
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/229371/%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AA-%D8%AA%D9%84%D8%AE-%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%86
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» به کارگردانی قطب‌الدین صادقی
آنجا که نان گران و جان ارزان است
ساسان گلفر (روزنامه اعتماد، چهارشنبه 15 اسفند 1403، صفحه 7)

«وقتی به ناصرالدین‌شاه گفتند بچه‌های معقول درب‌خانه‌ها و جاوانان و شاهزادگان می‌خواهند برای استفاده از اوقات فراغت خود کلوپ داشته باشند، برآشفت و گفت: بچه‌ها غلط می‌کنند. […] ساختار ایلی حکومت قاجار سبب می‌شد میان برادران، عموها یا شاهزادگان تعارضات درون‌قبیله‌ای و طایفه‌ای شدیدی در بگیرد و ملکه‌ی مادر، اعیان و رجال هریک کشور را به سویی بکشند. وجود حرمسراها و همسران متعدد نیز مزید بر علت می‌شد. هریک از شاهدخت‌ها با حکام، روحانیان و مقامات مختلف ازدواج می‌کردند و مجاری نفوذ پیچیده‌تر می‌شد و تعارض‌ها و کشاکش‌ها فرونی می‌گرفت. […] عرصه‌ی سیاسی بسیار ناپایدار، پیچیده و تیره‌وتار بود و تنش‌ها، تشنجات، کشاکش‌ها و تغییرات مبهم و نامنظم یک فضای سیاسی مشحون از دسیسه‌چینی، بدگمانی، بی‌اعتمادی و صحنه‌گردانی ایجاد کرده بود. […] تحولات سیاسی بسیار بی‌قاعده و ناپایدار سبب می‌شد محیط مناسب نهادی برای شکوفایی و رشد اخلاقی، توسعه، اجتماعی شدن، مسئولیت‌پذیری، هنجارپذیری، مشارکت‌گرایی، انتقادپذیری، نقادی و سازندگی، تفاهم و شفافیت فراهم نشود.»
ما ایرانیان، زمینه‌کاوی تاریخی و اجتماعی خلقیات ایرانی
مقصود فراستخواه، تهران، نشر نی، چاپ پنجم، ... دیدن ادامه ›› 1394، صفحه‌های 154-152

برای بازگو کردن داستان زندگی اجتماعی مصیبت‌بار ایرانیان در چند قرن اخیر و ریشه‌یابی مسائل و چاره‌جویی برای آینده‌ی این زندگی و این سرزمین هزاران مقاله و صدها کتاب چاپ شده که باز هم کافی نیست و البته خواندن این‌همه تاریخ استبداد و خودپرستی و آزمندی و تنگ‌نظری و نکبت و جنایت برای خوانندگان عادی این کتاب‌ها و مقاله‌ها احتمالاً جز ملال و دلشوره‌ی بیشتر ارمغانی نخواهد داشت. اما می‌توان چنین وظیفه‌ی دشواری را به دست توانای هنرمند سپرد تا با اعجاز زیبایی و و جادوی هنر، همه را بگوید و حتی بیشتر از آن، مخاطبش را از سطح تأسف خوردن و زانوی غم در بغل گرفتن فراتر ببرد و به چاره‌اندیشی وادارد. نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» که دکتر قطب‌الدین صادقی نوشته و کارگردانی کرده، این وظیفه را بر عهده گرفته و به نظر نویسنده‌ی این یادداشت، به شکلی شایسته از عهده‌‌اش برآمده است.
داستان «سفرنامه آبجی مظفر» در جریان سفر مظفرالدین شاه قاجار به فرنگ برای حضور در نمایشگاه بین‌المللی پاریس و آشنایی با تازه‌ترین دستاوردهای علم و فناوری در آغاز قرن بیستم اتفاق می‌افتد. یک سرباز فرانسوی دلباخته‌ی دختری از عمله‌ی طرب می‌شود که همراه حرمسرای شاه قاجار به فرانسه رفته است و در جریان این سفر، به ناچار و از سر دلباختگی، مجبور است پا‌به‌پای شاه و درباریانش به گوشه و کنار پاریس که برای زمانه‌ی خود پر از شگفتی است سرک بکشد و با هوس‌بازی‌ها و هراس‌های همیشگی مظفرالدین کنار بیاید و گاهی بر ساده‌لوحی و کوتاه‌بینی او سرپوش بگذارد. پس از مدتی شاه به ایران بازمی‌گردد و مرد فرانسوی تصمیم می‌گیرد با او و درباریانش همراه شود.
قطب‌الدین صادقی در نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» عناصری از انواع نمایش‌های سنتی ایرانی را در یک قالب نو و بسیار جذاب آمیخته و به این ترتیب با آمیزش کهنه و نو، سنتی و مدرن، رویکردی پست‌مدرن در پیش گرفته است. عناصری از نمایش تقلید (انواع تقلید؛ اعم از تقلید تاریخی، تقلید زندگی روزمره، تقلید شبه‌اخلاقی)، تخت‌حوضی، چهار صندوق، معرکه‌گیری، خیمه‌شب‌بازی، وجه‌المستهزی، شبیه‌خوانی، مرثیه‌خوانی، تعزیه مضحک... را می‌بینیم که هرکدام به‌جا و به اندازه در بخش‌های مختلف نمایش به کار گرفته شده و عجیب اینکه حاصل آمیختن این‌همه عناصر گوناگون کاملاً متوازن و یکدست درآمده است.
در صفحه‌های پایانی کتاب بهرام بیضایی درباره‌ی نمایش ایرانی چنین می‌خوانیم: «ما امروزه از خود می‌پرسیم آیا نمایش قبلی قابلیت تحول را نداشت یا تحول بخشیدن به آن از قدرت این واسطه‌ها ]روشنفکران[ خارج بود؟ - وجواب را زود در دسترس می‌بینیم: حصاری که طبقه‌ی جدید مرفه و برخوردار از فرهنگ نسبی بین خود با عوام و نمایش عامیانه داشته و معمولاً مانع از آن می‌شد که نسل اخیرش آشنایی نزدیکی با این نمایش عامیانه داشته باشد. پس این نسل واسطه که شیفتگی‌اش نسبت به تمدن فرنگ هم چشم او را بسته بود، به خود زحمت واپس نگریستن و کوشش در شناختن آن نمایش را نداد و آسان‌تر دید که وجود ارزش‌های آن را انکار کند. این‌گونه بود که این واسطه‌ها اغلب از آن نمایش عامیانه بی‌خبر ماندند یا آن را کاری از مقوله‌ی دلقکی می‌دانستند و یا اصلاً منکر نمایش بودن آن شدند. این‌ها ندانستند که ممکن است بشود با استفاده از سبک اجرایی و ارزش‌های سنتی نمایش‌های عامیانه و پیش بردن محتوای آن به سوی تفکر و واقع‌بینی روشنفکرانه‌ی امروزی، یک نمایش ملی در خور شرایط و تحول‌های تازه به‌وجود آورد. همچنان‌که غرب کرد و می‌کند.» (نمایش در ایران، بهرام بیضایی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ دوم، تهران، 1379، ص 208) اکنون که بیش از سه دهه از انتشار کتاب «نمایش در ایران» گذشته، شاهد تلاش‌هایی جسته‌گریخته در داخل و خارج از ایران برای احیای «نمایش ملی در خور شرایط و تحول‌های تازه» هستیم و نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» یکی از تازه‌ترین تلاش‌ها در این حوزه است.
تماشاگری که در یک شب سرد و خشک و بی‌رونق اواخر بهمن یا اوایل اسفند 1403 بالاخره موفق شده به مجموعه‌ی تئاتر شهر راه پیدا کند -از ورای خندق‌ها و حصارهایی که شهرداری تهران دور مجموعه تئاتر شهر کشیده و حتی یک تابلوی راهنمای درست و حسابی را هم از شهروندان دریغ کرده تا آن مجموعه که زمانی چشم‌وچراغ هنر نمایش در ایران بود، به «قصر» کافکا شبیه شود- وقتی در سالن اصلی می‌نشیند پیش از هرچیز با یک ارکستر مجلسی در کنار صحنه مواجه می‌شود و بعد دکوری مینیمالیستی را می‌بیند که عبارت از چند پرده پارچه‌ای ساده و یک تابلوی سردر «بنگاه شادمانی قدمشاد» است؛ اما بر خلاف انتظاری که در او ایجاد می‌شود قرار نیست با یک اثر مینیمالیستی سر و کار داشته باشد. برعکس؛ با شروع نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» تماشاگر با موجی از رنگ، نور، حرکت، موسیقی، ریتم، حس، شور و شوق و احساس مواجه می‌شود. صحنه‌ی ظاهراً ساده و مینیمالیستی با طراحی لباس‌های متنوع و رنگارنگ و اکسسواری که مدام جلوه‌های تازه به صحنه می‌آورد، چهره عوض می‌کند. حدود سی بازیگر نمایش در هماهنگی با موسیقی، نواها و آواها و افکت‌های صوتی که از سازهای ارکستر مجلسی برمی‌خیزد و به پشتوانه‌ی ریتم موسیقی این کمدی/درام را پیش می‌برند و تماشاگر یک لحظه از اتفاقات روی صحنه چشم برنمی‌دارد. اوج ضیافت ریتم و حرکت در این نمایش یکصدو‌پنج دقیقه‌ای در حدود یک سوم پایانی آن رخ می‌دهد؛ در صحنه‌ای که مظفرالدین شاه و همراهانش سوار بر قطار به ایران برمی‌گردند و هماهنگی و حفظ ضرباهنگ گروه بازیگران همراه با موسیقی و افکت صوتی صحنه‌‌ای خنده‌دار و فراموش‌نشدنی خلق می‌کند.
سیر ماجراهای نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» (مطمئن نیستم ولی حدس می‌زنم که نویسنده موقع نوشتن نمایشنامه نیم‌نگاهی هم به اپرای «دستبرد از حرمسرا» موتسارت و اپرانامه‌ی برتزنر برای این اثر داشته است) که بخش‌هایی از آن نیز برگرفته از رخدادهای واقعی سفر شاه قاجار به فرنگ است، به‌گونه‌ای است که تماشاگر را ناگهان از فضای شاد و زنده و لذتبخش فرنگ به فضای مخوف و رنج‌بار و غمناک درون سرزمین مبتلا به مصیبت قاجاری پرتاب می‌کند و در این تغییر لحن ناگهانی بسیار موفق عمل می‌کند. تماشاگری که چند دقیقه‌ پیش قهقهه می‌زده و شاید دقیقه‌ای بعد بر حال و روز شخصیت‌ها و سرنوشت‌شان اشک بریزد، اگر بر این نکته آگاه باشد که ایجاد هر کدام از این دو حس در مخاطب نمایش تا چه اندازه دشوار است، متوجه خواهد شد که در ساحت احساسی نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» چه کار خارق‌العاده‌ای انجام شده است.
آخر شب سردی و تاریک در زمستان 1403 تماشاگری که از تنها روزنه‌ی خروج فصر کافکایی که شهرداری تهران برای تئاتر شهر درست کرده، بیرون می‌زند، ذهنش همچنان مشغول است. به آنچه دیده فکر می‌کند که چندان با واقعیت زندگی امروزش تفاوتی نداشته و حتی گاهی نیش و کنایه‌هایی به اوضاع امشب او زده است. تماشاگر از خود سؤالی را می‌پرسد که در آخرین لحظه‌ها بر زبان شخصیت‌های «سفرنامه آبجی مظفر» آمده. می‌پرسد: «چرا نان این‌قدر گران است؟ چرا جان این‌قدر ارزان است؟»


https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/230469/%D8%A2%D9%86%D8%AC%D8%A7-%D9%83%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%86-%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
Amir Sharifi و سوگند روستایی این را خواندند
امیر مسعود این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«سفرنامه آبجی مظفر» نمایشی بسیار جذاب و تأثیرگذار است که تماشاگر را در تمام مدت اجرا با خود همراه نگه‌می‌دارد و البته از استاد بی‌چون و چرای تئاتر امروز ایران، دکتر قطب‌الدین صادقی جز این انتظار نمی‌رود. دست مریزاد. باشد که مشکلات و حواشی‌ای که برای این نمایش پیش آمد و البته مشتی نمونه خروار از مشکلات بیشماری است که بر سر راه تئاتر و بطور کلی هنر و جامعه در ایران قرار گرفته، برطرف شود و باز هم امکان به تماشا نشستن همین نمایش و آثار جذاب و تأثیرگذار دیگر بر صحنه‌های تئاتر در ایران فراهم شود. به امید فرا رسیدن روزهای خوب.
امیر مسعود، Amir Sharifi و solaris این را خواندند
ایمان کارجو و Samaneh Shahrabi این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

سینما
تئاتر
شعر و ادبیات

تماس‌ها

sasangolfar@gmail.com