در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمد نجفی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:58:12
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب…

اسب در حسرت خوابیدن گاریچی…

مرد گاریچی در حسرت مرگ…

از: سهراب
هر کاری میکنم از سهراب خوشم نمیاد!!!
:(
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
فکر کنم میشناسمش
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
سلام خانواده دیواری

سلام جناب نخعی درود برشما و انتخاب شما
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

بدان زمان که شود تیره روزگار، پدر!
سراب و هستو روشن شود به پیشِ نظر.



مرا ــ به جانِ تو ــ از دیرباز می‌دیدم
که روزِ تجربه از یاد می‌بری یکسر
سلاحِ مردمی از دست می‌گذاری باز
به دل نمانَد هیچ‌ات ز رادمردی اثر



مرا به دامِ عدو مانده‌ای به ... دیدن ادامه ›› کامِ عدو
بدان امید که رادی نهم ز دست مگر؟
نه گفته بودم صدره که نان و نور، مرا
گر از طریق بپیچم شرنگِ باد و شرر؟



کنون من ایدر در حبس و بندِ خصم نی‌اَم
که بند بگسلد از پای من بخواهم اگر:
به سایه‌دستی بندم ز پای بگشاید
به سایه‌دستی بردارَدَم کلون از در.



من از بلندی‌ِ ایمانِ خویشتن ماندم
در این بلند که سیمرغ را بریزد پر.
چه درد اگر تو به خود می‌زنی به درد انگشت؟
چه سجن اگر تو به خود می‌کنی به سجن مقر؟
به پهن دریا دیدی که مردمِ چالاک
برآورند ز اعماقِ آبِ تیره دُرَر



به قصه نیز شنیدی که رفت و در ظلمات
کنارِ چشمه‌ی جاوید جُست اسکندر
هم این ترانه شنفتی که حق و جاهِ کسان
نمی‌دهند کسان را به تخت و در بستر.



نه سعدِ سلمانم من که ناله بردارم
که پستی آمد از این برکشیده با من بر.



چو گاهِ رفعتم از رفعتی نصیب نبود
کنون چه مویم کافتاده‌ام به پست اندر؟



مرا حکایتِ پیرار و پار پنداری
ز یاد رفته که با ما نه خشک بود نه تر؟
نه جخ شباهتِمان با درختِ باروری
که یک بدان سال افتاده از ثمر دیگر،
که سالیانِ دراز است کاین حکایتِ فقر
حکایتی‌ست که تکرار می‌شود به‌کرر.



نه فقر، باش بگویمت چیست تا دانی:
وقیح‌مایه درختی که می‌شکوفد بر
در آن وقاحتِ شورابه، کز خجالتِ آب
به تنگبالی بر خاک تن زند آذر!



تو هم به پرده‌ی مایی پدر. مگردان راه
مکن نوای غریبانه سر به زیر و زبر.
چه‌ت اوفتاده؟ که می‌ترسی ار گشایی چشم
تو را مِس آید رؤیای پُرتلألؤِ زر؟
چه‌ت اوفتاده؟ که می‌ترسی ار به خود جُنبی
ز عرشِ شعله درافتی به فرشِ خاکستر؟
به وحشتی که بیفتی ز تختِ چوبیِ خویش
به خاک ریزدت احجارِ کاغذین‌افسر؟



تو را که کسوتِ زرتارِ زرپرستی نیست
کلاهِ خویش‌پرستی چه می‌نهی بر سر؟
تو را که پایه بر آب است و کارمایه خراب
چه پی فکندن در سیل‌بارِ این بندر؟
تو کز معامله جز باد دستگیرت نیست
حدیثِ بادفروشان چه می‌کنی باور؟



حکایتی عجب است این! ندیده‌ای که چه‌سان
به تیغِ کینه فکندندِمان به کوی و گذر؟
چراغِ علم ندیدی به هر کجا کُشتند
زدند آتش هر جا به نامه و دفتر؟



زمین ز خونِ رفیقانِ من خضاب گرفت
چنین به سردی در سرخی‌ِ شفق منگر!
یکی به دفترِ مشرق ببین پدر، که نبشت
به هر صحیفه سرودی ز فتحِ تازه‌بشر!







بدان زمان که به گیلان به خاک و خون غلتند
به پایمردی، یارانِ من به زندان در،
مرا تو درسِ فرومایه بودن آموزی
که توبه‌نامه نویسم به کامِ دشمن بر؟
نجاتِ تن را زنجیرِ روحِ خویش کنم
ز راستی بنشانم فریب را برتر؟
ز صبحِ تابان برتابم ــ ای دریغا ــ روی
به شامِ تیره‌ی رو در سفر سپارم سر؟
قبای دیبه به مسکوکِ قلب بفروشم
شرف سرانه دهم وانگهی خرم جُلِ خر؟







مرا به پندِ فرومایه جانِ خود مگزای
که تفته نایدم آهن بدین حقیر آذر:
تو راهِ راحتِ جان گیر و من مقامِ مصاف
تو جای امن و امان گیر و من طریقِ خطر!

از: احمد شاملو
با صدای شاملوی عزیز نیز بسیار زیبا و تاثیر گذار است.
۲۰ آذر ۱۳۹۰
شاملو با آن نوع روایت و خوانش شعری اش هنرمندانه و استادانه میتواند زوایای ناپیدائی از مفهوم شعر را پیش روی مخاطب بگذارد . زاویه ای ( از نگاه شاعر را ) که اغلب در خواندن های به اشتباه ما از دست میرود .
۲۰ آذر ۱۳۹۰
سند قدرت بی انتهای شاملوی بزرگ در ادبیات کهن همین شعرست...
۲۱ آذر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام
فقط می خواستم نظرتون رو درباره فیلم شرایط ( Circumstance ) ساخته مریم کشاورز بدونم . متشکرم
مـحمّـدمـهـدی ندّاف و علی . این را خواندند
درود من این فیلم رو دیدم. بسیار ضعیفه. شاید یک بار دیدنش هم ارزش نداشته باشه.
۱۸ آذر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اعراب فریب ام دادند
برج موریانه را به دستان پرپینه ی خویش بر ایشان در گشودم
مرا و همه گان را بر نطع سیاه نشاندند و
گردن زدند.

نماز گزاردم و قتل عام شدم
که رافضی ام دانستند
نماز گزاردم و قتل عام شدم
که قرمطی ام دانستند.
آن گاه قرار نهادند که ما و برادرانمان یکدیگر را بکشیم و
این
کوتاهترین طریق وصول به بهشت بود!

به یاد آر
که تنها دست آورد کشتار
جل پاره ی بی قدر عورت ما بود.

از: احمد شاملو
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم ،
دلت را می بویند ،
روزگار غریبیست نازنین .....

از: احمد شاملو
هیچ وقت از دوباره خوندن این شعر خسته نشدم ممنونم:)
۲۲ مهر ۱۳۹۰
سروده شاملو در سال 58
۲۲ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
http://www.facebook.com/#!/pages/%D8%B1%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%BA%D8%B1%DB%8C%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D8%B2%D9%86%DB%8C%D9%86/104058206351475


دوست اش می دارم
چرا که می شناسم اش ،
به دوستی و یگانگی .

ــ شهر
همه بیگانگی و عداوت است . ــ

هنگامی که دستان ِ مهربان اش را به دست می گیرم
تنهایی ِ غم انگیزش را در می یابم .....
خوش آمدید دوست گرامی
۰۸ مهر ۱۳۹۰
احمد شاملو...
۰۸ مهر ۱۳۹۰
شاملو...
این شعرش فوق العادس:)
ممنون
۰۸ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید