اولین سؤالی که الان دارم و فکر نکنم بفهمم این است که این پوستر چه ربطی دارد به فیلم؟ نه نقش دختری که روی پوستر است آنقدر تأثیرگذارتر از بقیه بود و نه اصلا این شکلی بود!
اما در مورد خود فیلم. فیلم خوبی نیست و متاسفم که باید بگویم میتوانست باشد. کلا نمیدانم چرا فیلمهای ایرانی را اکثرا این طور میسازند. انگار تفنگ گذاشتهاند روی سر نویسنده (که اینجا کارگردان هم هست) که فیلمنامه را وقتی نوشت همان طوری ببرد بسازد. فیلم چندین باگ و اشتباهات فیلمنامهای دارد که به خاطر نحوهی روایت خاص فیلم خیلی تأثیر منفی گذاشته است. حلقههای زمانی ایدهی بسیار خوبی است اما نویسنده در دو جا ضعفی بزرگ دارد: اول اینکه بسیار پیشبینی پذیر است و تقریبا هرکس میتواند ماجرای اصلی فیلم را حدس بزند. آن مقدمهی متنی اول فیلم چیست آخر؟ مگر جنگ ستارگان است که اولش بیاییم مقدمه بدهیم و مهمترین برگ برندهی انتهاییمان را از دست بدهیم؟ این یک ریسک بزرگ بوده که نویسنده مرتکب شده بدین ترتیب که اگر آسی بالاتر از آن داشت میتوانست همین اول این یکی را رو کند ولی وقتی ندارد (انتهای فیلم مشخص میشود که ندارد) چه دلیلی دارد که بیاید و اول فیلم به من مخاطب بگوید؟ و دیگر اینکه، آن براساس یک پروندهی واقعی چیست؟ اصلا مگر برای کسی که آمده سینما مهم است که براساس واقعیت باشد یا نه. خب آمدهایم فیلم فیکشن ببینیم نه مستند. خوب بودنش مهم است نه واقعی یا خیالی بودنش.
ضعف دوم نویسنده ارائه ندادن توضیحی قابل قبول برای حلقهی بستهی زمانی است. این چیزها بی خود و بی جهت اتفاق نمیافتند (لااقل یک دلیل علمی-تخیلی باید باشد) و آنجا که قضیهی جمشید مطرح میشود خوشحال شدم که حتما دلیلش این است، ولی باز هم خبری نمیشود و فقط چند دیالوگ است که فقط در همان صحنه کاربرد دارند.
اشکالات دیگری هم هست مانند حرفزدنهای درونی شخصیتها که نه مهم است و نه جالب، مدت زمان طولانی فیلم که وقتی اتفاق خاصی نمیافتد و جذابیتی
... دیدن ادامه ››
اضافه نمیشود یک هدر رفتن وقت به حساب میآید و چندتای دیگر.
اما از خوبیهای فیلم یک به نظرم بازی خوب بازیگران است که اکثرا خوب و فقط بعضی جاها مصنوعی شده، و اینکه به نظرم نویسنده/کارگردان سعی خودش را کرده که یک فیلم خوب بسازد، اما کاش بارها و بارها فیلمنامهاش را میخواند و اشکالاتش را میدید و آن وقت میشد گفت که فیلمی ساخته که حتی شاهکار است.
و حرف آخرم اینکه اگر من به جای کارگردان بود، صحنهی آخر را این طور تمام میکردم که محمود و مارال پس از گوش کردن آهنگ «ماهی و گربه» بلند میشوند که بروند و فیلم تمام میشد در همان تعلیق. اینجوری بهتر بود لااقل از اینکه همان چیزی که ابتدای کار گفته شده میشود، بشود و بعد هم یک آهنگی پخش بشود که انگار همهمان در این دو ساعت و خردهای سرکار بودهایم.