اتفاقا ً اصلا دوست ندارم ببافم . میدونی چرا ؟ چون بافتنی های ما رو قبلا بافتن . اون از مادرم که هی برام شال میبافت . این هم از تو که هی برام قصه می بافی . مادرمم مثل تو مرض بافتن داشت. اینقدر بافت و بافت و بافت تا کور شد. بهش میگفتم مادر من شال به این بلندی رو میخوام چکار ؟ صد دورم که دور خودم بپیچم باز تموم نمیشه. میگفت تو نمیدونی یه روز یه زمستون سختی میاد که به یه لا دو لا شال رحم نمیکنه. پدرم میگفت این شال تموم پسری زمینه