باز باید زد به کاغذ تازیانه
با قلم باید نوشت یک شعر بی حد عاشقانه
از همان دستی که جان را غصب کرده
از خمار آن دو چشمی که به دل داده بهانه
شرح یک بوسه که باید ثبت گردد
شاید اما آن شود دیگر به رویاها روانه
یک عطش یک آه... ماه و یک شب تار
گیج و مدهوشم چو مرغی که دگر گم کرده خانه
من شراب از جام دستان تو خوردم
بی وفایم پس چرا اینک گرفتی قلب وارش را نشانه
وارش(م.آ)