این آخر مسیر است در شهر عشق و شهوت
گویا رسیده بن بست در کوچه ی محبت
من ماندم و تو تنها با خاطرات زیبا
یک روز میان جنگل یک شب کنار دریا
یک ساز نیمه کوک است این حس عاشقانه
بودن در آغوش تو دارد دوصد بهانه
من گمشده میان یک بودن و نبودن
یک پیک و یک دل تنگ این شعر را سرودن
من تا کجا کنارت؟ تو تا کجا گسستن؟
این کار تو حرام است قلب مرا شکستن
من تشنه ی تو هستم وارش به او بفهمان
اینبار اگر نیایی این تشنه می دهد جان