باران صدایم میکند
از هرچه در ذهن من است
اینک رهایم میکند
جانم کجایی؟خفته ای؟
باز از چه چیز آشفته ای؟
با من بیا تا قصه ها
تا شهر دور از غصه ها
جاییکه باران می رود
آنجا که آهو بچه ای
مست و خرامان می رود
در دست من جام و قدح
در روبرو یک روی مه
ما سرخوش و خندان و مست
آن روبرو ... دیدن ادامه ›› یک کوه هست
کوهی بلند و پرغرور
دیدی بگو آن دور دور
خسته شدی؟ آرام تر
من بی تو ام بی بال و پر
جانم بیا سکنی کنیم
یک آتشی بر پا کنیم
من مینشینم پیش تو
حالا شدم هم کیش تو
مات توام اینجا بمان
با من ز عشق از نو بخوان