*صبوری میکنم تا برفهای درونم آب شوند.. پیش از آنکه بهمنی فروریزاندم..
«بهمن».. فیلمی که در بهکلرساندن خود بسیار موفق عمل کردهاست.. فیلمی که در هر پلانش، نشانههای شایانِ بسیاری پردازشگر اثر شدهاند..
بهمن را بسیار پسندیدم.. و در هر لحظه از دیدنش، هماهنگیها مرا به شعف میرساندند..
برف، با پیوستهباریدنش، مکث را طلب میکند.. آهستگی را.. گاه کاویدن.. گاه تلاشی جانکاه.. برف حصرست.. در خود فرورفتنست.. سنگیت میکند.. گاه بیحس.. کورت میکند.. اما کر نه.. صدا میماند.. حتا با استحاله.. برفِ زمان.. برفِ عمر.. برفِ رخوت.. برفِ تکرار.. برفِ تردید.. برفِ ترس.. برفِ عادت.. برفِ غفلت.. برفِ جنون.. برف، هجومِ حجیمِ مواجهههای آدمیست..
نویسندگان،کارگردان، فیلمبردار، صدابردار، تدوینگر، بازیگر (فاطمه معتمدآریا)، همه و همه بهخوبی در دریافت و خوانش تفسیریشان از این برفِ درد، پیش
... دیدن ادامه ››
رفتهاند..
آرایش خانه، جایگاههای اجتماعی سوژههای فیلم و حتا موقعیت جغرافیایی، نشان از نظم و زیبایی و کیفیت داشت.. (و البته به نظر من برای رساندن سوژه، نیازی به چنین سطحی از رفاه و ارتقا نبود..).. ولی مثل دیوار سالنپذیرایی خانه که نم داده و آسیب دیدهبود، برف (بخوانید همهی آن نامهای ازپیشگفته.. همچون ترس و تردید..) بهتدریج بر هر آنچه تو را و زندگیت را شکل دادهاست، آوار میشود.. با آغازی فریبنده و عادتزدا..
بجنگی با آن، اسیرت میکند.. ضعیفت میکند.. (صحنهی در گلبرف ماندن خودروی پرستار شبکار.. صحنهی از بیخوابی شیدا و بیجانشدن پرستار/مادر/همسر/دوست..).. از در صلح با آن رویارو شوی، مینشاندت تا کمی درنگ کنی.. بیندیشی.. تا آن زمان که گرمای خورشید برفت را بهتدریج بر تو گرم و سبک کند.. (صلح پرستار و بیمار.. صلح فرزند و مادر.. صلح همسرو همسر.. صلح مرگ و بیمار.. صلح زن و زندگی.. صلح خود و دیگری..)..
من برخلاف برخی که ریتم را بسیارکند و لطمهزننده دیدهاند، ریتم را دقیقا هماهنگ با سنگینتر و سبکترشدن تدریجی برف (همهی آن مواجهههای بشری) میدانم.. بازی بسیارباورپذیر فاطمه معتمدآریا با گریم خوب، دشواری این مواجههها را نه تنها برای بانوان میانسال، که برای هر انسان کنکاشگر و چالشدوست، بهخوبی بازنمایی کردهاست..
در کمتر پلانی مکث بیشازحد و نابهجا دیده میشود.. تغییر زاویهدید که همواره از آغاز تا پایان فیلم حضور دارد، نه تنها به زیبایی قابهای تصویری یاری رسانده است؛ بلکه در شناخت و درک بهتر اثر هم گامی پیشبرنده است..
صداها، لحظههای اوج کشمکشها و تمنای آرامش را میرسانند.. خواهش جاریشدن چونان آب.. و نه ماندن و فرورفتن چونان برف.. (برهمکنش صحنههای موج بر ساحلکوبنده و خبرهای رادیویی و محوشدن تدریجی جغرافیا در پوشش پنهانکنندهی برف..).. حتا خشدارشدن سیدی و با برشهای مکررشنیدن موسیقی هم، نشان از قطع و وصل پیوستهی سوژه با درک زیستش است..
تنها لحظهای از فیلم که برای من حشو کلامی داشت، جملهی پرستار در توضیح رفتارش بود.. گویی مخاطبی را که کمتر ارتباط گرفتهاست فرابخواند..
قابهای بسیار خوب تصویری.. صداهای درخشان و کارشده.. مونتاژ بسیار دقیقپرداختوفکرشده.. دکوپاژ ظریفاندیشیدهشده.. سوژهی تاکنون بیهمتای خوبفکرشده.. فیلم را به اثری دیدنی و ستودنی و خواستنی رساندهاند..
گفتنیها دربارهی این اثر بسیار است و بازدیدنش را میطلبد..
زمان آن رسیدهست بپذیریم، داستان، تنها گونهای نیست که با اوج و فرودهای رویدادهای عجیبوغریب و ناطبیعی، سرگرممان کند.. همین آبرفتنهای تدریجی در عین انطباق با طبیعت هستی، شگرفترین مواجهههای آدمی با خویشست که راوی زیستمان در رسانهی سینما میتواند بود..