این نمایش با بازی نسیم ادبی و توماج دانش بهزادی داستان مردی است که با ازدستدادن وطنش، بسیار بیرحم شده و زنی که با ترکشدن از سوی همسرش و نبودن عشق، ماحصل آن را که یک فرزند پسر است در رودخانه غرق میکند.
دکور، دو اتاقک یا دو سلول را در کنار هم نمایان میکند و انگار این دو، لحظات بههمپیوسته را با همدیگر دارند مرور میکنند و هر یک در خلوت خود واگویههایی از عذاب انسانی را به دلیل حضور در فضایی شقاوتانگیز نمایان میکند و البته هردو به دنبال اعتراف و فراتر از آن انکار کشتن هستند. زیبایی متن هم در همینجاست که گرهگاههایی برای بیان اینهمه خشونت و شقاوت لحاظ شده است، اما انسان گناهکار همیشه زیرش میزند و این همان انگیزه اصلی میتواند باشد برای تداوم گناه و دامنهدارشدنش که مفهوم انسان را زیر سؤال خواهد برد.