در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مجید دیندار درباره نمایش غلامرضا لبخندی: کالبدشکافیِ اجتماعی که خفّاش می‌زاید «مجید دیندار» کهبد تاراج نمایشِ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:12:28
کالبدشکافیِ اجتماعی که خفّاش می‌زاید
«مجید دیندار»
کهبد تاراج نمایشِ «غلامرضا لبخندی» را با ارجاعِ به یکی از جنجالی‌ترین پرونده‌های جنایی تاریخ ایران در تماشاخانه‌ی ایرانشهر به صحنه برد. این نمایش که به روایتِ مستندی از پرونده‌ی قاتلِ سریالیِ دهه‌ی هفتاد معروف به خفّاش شب می‌پردازد در عینِ استناد و وفاداری به جزئیاتِ پرونده، در شیوه‌ی مواجهه با حوادث نیز خلاقانه عمل می‌کند تا از سطح یک گزارشِ ژورنالیستی فراتر رود. این نمایش که زندگیِ غلامرضا خوشرو کوران کردیه را از بدو تولّد تا لحظه‌ی اعدام در بر می‌گیرد به موازات و در بافتِ ساختارِ کونولوژیکش، پرداختن به وجوهِ روانیِ او را در نسبت با بافتار فرهنگی اجتماعیِ جامعه در دستور کار قرار می‌دهد و همین است که متن و اجرای این نمایش، در قامتی چند سر و گردن بالاتر از آثارِ پیشینِ خالقش و همین‌طور نمایش‌های فرم‌زده‌ی این روزهای تئاتر ایران می‌نمایانَد.
اگر چه در این نمایش نیز همچون دیگر متون و اجراهای کهبد تاراج، ارائه‌ی اطّلاعات به طورِ غالب از طریقِ مونولوگِ‌ شخصیت‌ها منتقل می‌شود، امّا این شیوه‌ی روایت را مبتنی بر ساختارِ مستندش می‌توان پذیرفت که کاملاً در خدمت متن است؛ و البته آنجا که نویسنده لازم می‌دانسته دیالوگ را جای تک‌گوییِ شخصیت‌ها ‌نشانده است. همچون دیالوگ بین شخصیت دادستان –یا نماینده‌ی قانون-و قاتل. یا خطاب قراردادن و گفتگوی زنی مُرده با همسرش در پیشگاهِ ... دیدن ادامه ›› تماشاگران.
تنوّع راویانِ جنایت نیز یکی از جنبه‌های جذّابِ این نمایش است که در عینِ حفظِ یک‌پارچگیِ متن و اجرا، از ملالِ تکرار جلوگیری می‌کند. اینکه در جایی مقتول‌ها -یا در واقع روحِ دمیده شده در کالبدِ شخصیتِ نمایشیِ مقتول‌ها- ماجرای ربوده شدن و تجاوز و قتلشان را روایت می‌کنند و در بخشی دیگر بازماندگانِ مقتول و از زاویه‌ای دیگر ابعادِ انسانیِ این جنایاتِ شنیع را بازگو می‌کنند همان «تفاوت و تکرار» است که در عینِ پیشبردِ روایت، سویه‌های متفاوتِ این حوادث را نیز بر مخاطب آشکار می‌کنند.
از همه‌ی این‌ها گذشته همانطور که در ابتدا نیز اشاره شد نکته‌ی درخشانِ متن محتوای اجتماعیِ آن است. آن هم نه به صِرفِ پرداختن به موضوعی اجتماعی همچون قتل و ایجادِ رعب و وحشت در جامعه. بلکه ایجادِ رابطه بین مسائلِ روانی، فرهنگی و اقتصادی که درپیوند با کُلیّتی تحتِ نامِ عامِ امرِ اجتماعی قرار می‌گیرند. به منظور درکِ این پیوندها که برسازنده‌ی امور اجتماعی محسوب می‌شوند ذکر مثال و کالبدشکافیِ متن ضرورتی است که سعی می‌شود در نهایتِ ایجاز و گزین‌گویه‌گی بیان شود:
در قسمتی از نمایش، غلامرضا خاطره‌ای از دورانِ حبسش در زندانِ وکیل‌آبادِ مشهد را بازگو می‌کند. از رفیقِ همبندی می‌گوید که اعدام شده است و از تأثیراتی که از او پذیرفته و در نهادش ته‌نشین شده. زندان به عنوانِ محلی برای تأدیب و جامعه‌پذیریِ مجرمین نه تنها کارکردِ اجتماعیِ مطلوبِ بانیانش را محقّق نمی‌کند بلکه با گردِ هم آوردنِ مجرمین به ضدّ خودش تبدیل می‌شود. زندان که قرار است در خدمتِ جرم‌زداییِ جامعه باشد خود به بسترِ بازتولیدِ جرم و مجرم استحاله می‌یابد. (نگارنده‌ی این سطور مصاحبه‌ی غلامرضا خوشرو در همان سال را به خاطر می‌آورد که از زندانِ وکیل‌آباد تحتِ عنوان جایی شبیهِ جنگل یاد می‌کرد)
در قسمتی دیگر از نمایش دخترِ جوانی که به قتل رسیده از دغدغه‌های یک زن در یک جامعه ی مردسالار می‌گوید. بیانِ ذهنیتِ دختری که مورد ربایش و تجاوز و قتل قرار گرفته از آن ظرافت‌های خلّاقانه‌ای محسوب می‌شود که در نمایش خودنمایی می‌کند. دختری که در بافتِ فرهنگی/سنّتیِ یک جامعه‌ی مردسالار نگرانِ حرفِ مردمِ شهرش است و نگرانِ روسیاهیِ پدر و خانواده، که پُشتِ سرش چه‌ها که نخواهند گفت... آیینه‌ی چنین رویکردی را در شرمساریِ همسرِ زنی دیگر (توران) می‌توان دید که زنش اوّلین مقتول بوده و حالا اوست که گویی بیش از آن‌که مغمومِ از دست دادنِ همسر باشد، سرشکسته است.
با ارجاع به مسائلِ اقتصادی و نسبتش با معضلاتِ اجتماعی، زنجیره‌ی دلالت‌های جرم و جنایات را به مثابهِ مسئله‌ای اجتماعی پایان می‌دهیم. غلامرضا در جایی از حسرت‌هایش می‌گوید. از هرآنچه می‌خواسته و می‌خواهد: ماشین، خانه، زندگیِ خوب، و هرآنچه که به عنوانِ کالای مصرفی برای به دست آوردنش در نظمِ سرمایه‌داریِ حاکم تشویق و تهییج می‌شود، امّا طیفِ وسیعی از مردمانِ طبقاتِ فرودست همچون او از آن بی‌نصیب می‌مانند. در طولِ تاریخ کم نبوده‌اند قاتلانی که متأثّر از ناپایداریِ روحی و روانی دست به ارتکابِ قتل زده‌اند، یا به منظورِ مرتفع کردنِ نیازهای غریزی و جنسی به آزار و قتل دست یاخته‌اند. امّا وجهِ تمایزِ مجرمینی نظیرِ غلامرضا خوشرو در لایه‌مندیِ انگیزه‌های ایشان به انجامِ جنایت است. نیازِ عاطفی، جامعه‌ستیزیِ منتج از تنهایی و ناتوانی در برقراریِ ارتباط، و به تبع نیاز جنسی، و ناتوانیِ اقتصادی و نیازِ مالی. و این نیاز مالی است که خفّاش شب را به بریدنِ دستِ مقتول و سرقت النگوهایش وامی‌دارد.
نمایش «غلامرضا لبخندی» در بیان مسئله و کالبدشکافیِ اجتماعِ جرم‌خیزِ ایران با ساختارِ انتخابی‌اش که فرم و محتوایی همخوان دارد سربلند است. بازی‌ها و بازیگران را از سطحِ متوسّط تا خوب و فوق‌العاده می‌توان نمره‌دهی کرد. طرّاحیِ صحنه با بهره‌گیری از عناصرِ رئالیستی و در تلفیق با فرمِ انتزاعیِ نقاشیِ ساده با گچ بدونِ هیچ تظاهری همه و همه در خدمتِ روایت است. استفاده‌ی بهینه از صدا و میکروفن در نسبت با وسعتِ صحنه‌ی اجرا هوشمندانه است. و نکاتِ ناگفته‌‎ی بسیاری می‌ماند که در این مجالِ اندک نمی‌گنجد. جز اینکه در پایان، مخاطب به پایان‌بندیِ درخشانِ نمایش رجوع کند که: در چنین جامعه‌ای که شرحش رفت، مجید غلامی‌ها (حمید رسولی‌ها) بسیارند و در کمین...
مجید دیندار- آبان 1400
امیر مسعود این را خواند
حسین تاجیک، محمد لهاک ، کهبد تاراج و میشا آشتیانی این را دوست دارند
ارادت
???
۰۹ آبان ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید