در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
همراهان گرامی، با توجه به راهپیمایی مناسبتی امام رضایی‌ها در تاریخ جمعه ۱۹ اردیبهشت در محدوده مرکز شهر، لطفا حتما در زمانبندی حضور خود در سالنها، تمهیدات لازم را در نظر بگیرید.
تیوال | مهدی بخشی: مجبور شدم نیم ساعتی منتظر بمانم.جمعه صبح زود بود.ساده ترین راه را انتخ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 03:59:24
مجبور شدم نیم ساعتی منتظر بمانم.جمعه صبح زود بود.ساده ترین راه را انتخاب کردم،یک پارک کوچک در فرعی یک محله خلوت پیدا کردم.از این پارکهایی که 4 تا درخت دارند،یک میدان کوچک و چند تا نیمکت. یک نیمکت خالی پیدا کردم و نشستم بقیه نیمکتها پر بود. 4 تا پیرمرد روی 2 تا از نیمکتهای پارک نشسته بودند،پیرمردهایی با عصا وعینک که شلوارشان را تا زیر سینه شان میکشند بالا و هر کاری میکنی نمی توانی دوستشان نداشته باشی.اگر از گرانی حرف نزنند از بچه هایشان حرف میزنند که خارجند و شغلشان که چقدر مهم بوده و قرار شطرنج میگذارند.
دوست داشتم به حرفهایشان گوش کنم .یاد بابا بزرگ خودم افتادم که کلاه شاپو داشت و هر روز با کت و شلوار وجلیغه می رفت پارک اما یک پیرزن با لباسهای کهنه روی صندلی 4 پارک اشاره میکرد که بروم پیشش این وقت صبح حوصله گدا را نداشتم فکر کردم وقتی خواستم بروم یک پولی هم بهش میدهم سرم را انداختم پایین و شروع کردم به ور رفتن با انگشتهایم و گوش دادن به حرف پیرمردها که چشم تو چشم پیرزن نشوم اما یکهو صدایش را شنیدم داشت با صدای بلند با خانوم و آقایی که از آن سر پارک آمده بودند سلام و احوالپرسی میکرد . خانم و آقا نزدیکتر شدند پیرزن جعبه ای که دستش بود را بطرفشان دراز کرد یکهو یخ کردم جعبه اش پر از آبنبات بود خانم و آقا سهمشان را برداشتند و رفتند

از: ناشناس