کیف کردم. به دهه ۸۰ برگشتم، زمان دانشجویی، سینما آفریقا... فیلمای مهرجویی... بمانی که چند روزی بعد از اکران پروانه نمایشش لغو شد. در عین حال که داستان روایت میشد من به عقب پرتاب میشدم و انگار دوباره گذشته رو زندگی میکردم. گذشتهای که کی میدونه شاید من و احمد و مینا همزمان تو صف بلیط سینما آفریقا بودیم. انقدر لذت بردم که دلم نمیاد با خطکش و متر در موردش حرف بزنم و نقدش کنم به قدری حسها خوب منتقل میشد که کاستیها به راحتی قابل چشمپوشی بود.