در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علی رجائی درباره نمایش بمون، بخون، بخندون: وقتی ماندند و خواندند و خنداندند... روایتی سر راست و ساده از رنج و حر
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:16:42
وقتی ماندند و خواندند و خنداندند...
روایتی سر راست و ساده از رنج و حرمان تئاتر و هنرمندانش از تئاتر نصر و لاله زار تا کلید و پریز و کابل و استحاله ی ظالمانه و اجباری که بر پیکره ی خیابانی پر خاطره و سر زنده تحمیل شد. از مرگی که برای خیابان خواستند و شد تا تئاترش که نشد و نمی شود که رگ و پی آن هر روز از نسلی به نسل دیگر عاشقانه در حال بازسازی است. از عشق به کاکا و چرایی صدایی آشنا که از همان عشق کور دیروز آغاز شد و تا به امروز موتیف وار برای ما شناسنامه ی صدای سیاه دل سفیدی است که گره انداز و مشکل گشای نمایش های ایرانی است، دیروزی که تیاتر و هنرش و فهم و اندیشه اش با بر چسب مطربی جرم بود و تعهد از توقف این خبط، که یک جانشینی هنر و اندیشه ورزی با خبط نشاید... هنرمندانش آواره، رانده شدند و درها به رویشان بسته اما پنجره بود و پس از آن هر روزنی برای ورود که راه خرد و اندیشه بسته نمی ماند. اما استمرار و کوفتن به درهای بسته برای جسم خاکی رنجور می سازد ابزار انتشار خرد را و چون هنرمندان بسیار ناچار به جلای وطن می شوند و هجرت به پهنه ای که قدر شناسد. اینجاست که ذهن نگران و وجدان بی تاب سمیه مهری ها تاب نمی آورد و چون این نمایش با همراهی زوج دیر آشنای جواد خان جان انصافی و امیر خان جان پارسی، حسن جان اسدی، انصافی جوان و سامان شکیبا و جمعی همراه باز یادآوری می کند جفاهای رفته را و گریزی تاریخی به وضع رفته می زند. ایشان با مشاورت دکتر ناصر آقایی و نگاه هوشمندانه ی سمیه مهری در مقام قلم و کارچرخانی با ما می مانند و می خوانند و زیر جلکی گاهی گریستن آغاز که دل درد دارد و از این اوصاف نسیمی تیره بغچه پیچ آهی می شود و غمگنانه لبها نعلی شکل وارونه، که می مانیم می خوانیم و می خندانیم و حرف می زنیم که اذهان جستجوگر پایان نمی یابند. نمایش حرف ها دارد و بستری چون قدیمی ترین سالن فعال شهر تهران (سنگلج خودمان) به حق آب و گل برای درد دل، همساز می شود و یادمان می آورد که واگویه های ایرانی در نمایش ایرانی این حرف ها را از جنس خودمان به ما می گوید و سر آخر حال خوش که پس از خروج از سالن با ما می ماند که امروز هم چیزی به آموخته هایمان اضافه شد و یادمان هست که در آغوش گیریم این میراث کهن را و حراستش کنیم از تندبادهای دیروز و امروز و هر روز.
بازی ها روان و حظ کمدی ... دیدن ادامه ›› به قاعده به غایت ... دست مریزاد.
یادم آورد که به قول یغما گلرویی که؛ همین فردا باید برم لاله زار، دلم واسه حال و هواش لک زده
حالا شیر رو کاشی کاریش دیگه لابد پیر شده حتما عینک زده...
دیدن نمایش بمون بخون و بخندون رو به همه ی رفقامون توصیه می کنم... شاید شما هم چون من ره آوردی از ساعتی ماندن و خواندن و خندیدن با رفقامون با خود از سنگلج به سوغات آوردید...
نمایش هر روز به استثناء شنبه ها ۱۸:۴۵ دقیقه خواندن و خندیدن ساز می کنند و تا بیستم آبان ماه با ما می مانند.