دیوار هـــای این کافـــه را
تلخی حرفهای مـــا سیـــاه کرده ...
در ته فنجان هـــای قهوه
ردی از چشمان قهوه ای ات را میگیرم ...
با سیگار های خاکسـتـری
دود میکنـــم خاطراتت را ...
صندلی هــــای این کـــافه
غبار تنهایـــی گرفته
و چشم های کافه چی
هنوز از رفتن ناگهانــــی تو
خیـــس مانــــده
باز هم صدای باران ...
صدای قلب من ...
سکوت کافه را میشکنـــد ... .
از: ناشناس