...
چند بار تلاش کردم تا جمله ای مناسب برای آغاز کلامم پیدا کنم که اگر مخاطبی با این نوشته روبرو شد و حوصله اش نکشید تا انتها آن را بخواند دستگیرش شود که با چه دنیای مینیمال اما شگفت انگیزی دیدار خواهد کرد.
شگفتی تارتف نه در ادا و اطوار و غلونمایی بی هدفِ مرسوم این روزها و کمرنگ کردن محتوای، که در تالیف داستانی کاملا اجتماعی با طعم عاطفه و احساس و البته با رعایت تمامی عناصر دراماتیک خودنمایی میکند. روایتی که اگر چه مستقیم به دلدادگی ژولیت وار و سرگشتگی عاشقی چون مجنون اشاره نمی کند اما جنس پرداخت دیالوگ ها و رفتار دو کاراکتر لذت کشف گره های نمایشی را دو چندان می کند.
بازی هر دو بازیگر به اندازه و همسو با تمام عناصر دیگر است و به خوبی آنچه از تکمیل یک کاراکتر انتظار می رود را به فعل بدل کرده اند. و تمام این محاسن به یک دلیل است : "آگاهی کامل گروه از آنچه متن در نظر دارد به مخاطب منتقل کند" پس با این تفکر همه چیز به اندازه ، زیبا و متناسب است.
خسته نباشید به تیمی که تا همیشه تماشاگرشان خواهم بود