در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
همراهان گرامی، با توجه به راهپیمایی مناسبتی امام رضایی‌ها در تاریخ جمعه ۱۹ اردیبهشت در محدوده مرکز شهر، لطفا حتما در زمانبندی حضور خود در سالنها، تمهیدات لازم را در نظر بگیرید.
تیوال | سپهر سعیدی درباره نمایش لوکوموتیو: «من این صحنه رو قبلاً یه جایی دیده بودم» «زندگی خوب یا بد نیست، اجتنا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:52:42
«من این صحنه رو قبلاً یه جایی دیده بودم»
«زندگی خوب یا بد نیست، اجتناب ناپذیره»

از دید من: «لوکوموتیو» اجرای دوست داشتنی و با پتانسیلی بود ... دیدن ادامه ›› که امیدوارم در ایستگاه‌های بعدی‌اش بتواند از تمام ظرفیت و قدرتش استفاده کند. از رضا کنگازیان پیشتر نمایشنامه‌خوانی ابط‌الجوزا را شنیده‌ام؛ این دو متنش من را یاد خودم و زندگی‌ام و رویاهایم می‌اندازد. پیشنهاد میکنم اگر به تماشای این اثر می‌روید سعی نکنید بفهمید چه اتفاقی دارد می‌افتد، فقط حسش کنید. در ادامه به چرایش هم میپردازم. (البته این‌ جمله را یکی از آدمهای بزرگ جهان هنر گفته است) از لحظه‌ای که وارد شدم شروع میکنم: برای ورود، تصمیم تیم یا کارگردان این بود که سالن خاموش باشد تا ما خودمان در تاریکی راهمان را به صندلی‌هایمان پیدا کنیم. من به شخصه بدون روشن کردن فلش گوشی‌ام بسمت صندلی‌ام رفتم چراکه نمایش از همان بدو ورود تماشاگران و حتی شاید پیش از آن شروع شده بود و نمیخواستم با نور فلش گوشی مزاحم بازیگر یا تماشاگران بشوم. (بدی یا خوبی تئاتر این است که به تماشاگرانش وابسته‌است؛ در طول اجرا سه نفر پشت سرم مدام حرف میزدند و من هم سعی کردم با نگاهم متوجه‌شان کنم نباید در حین اجرا حرف بزنند تا حواس کسی پرت نشود اما متاسفانه نگاهم کارساز نبود! ضمن اینکه آقای پنجاه ساله‌‌ی بد عنقی کناری‌ام هم مدام بجای نمایش به من نگاه میکرد و حتی وقتی به نمایش میخندیدم گفت «به چی میخندی؟ اصلاً خنده دار نیست!» به هرحال آن ابتدا نمیدانستیم چه اتفاقی در حال رخ دادن است) اول فکر کردم چه تصمیم اشتباهی‌است، اما بعد که هرکس فلش گوشی‌اش را روشن کرد دیدم چه فضای وهم آلود زیبایی ساخته شد. کمی بعدتر که مسیح معتمد شروع به دیالوگ‌گویی کرد و تصویر کلی ‌از چیزی که قرار است ببینیم به ما ارایه کرد بیشتر علاقه‌مند شدم تا ادامه‌ی کار را ببینم؛ پرده‌ی شفافی که جلوی دیدمان را گرفته بود و بعد کنار رفت نیز بی‌تاثیر نبود. از نظر من مسیح معتمد در ادامه‌ی کار نیز بازی موثری داشت اما دوست داشتم بیشتر با آمادگی بدنی‌اش غافلگیرمان کند. نوشته‌ی رضا کنگازیان روایت زیبایی داشت و کاراکترهای دوست داشتنی و آشنایی ساخته بود، گرچه فکر میکنم میتوانست بهتر روایت کند تا ما بیشتر بتوانیم با داستانش همراه شویم تا با کارگردانی‌اش. (مرد صندلی کناری‌ام که خوابش گرفت، رفقایم نیز چیز خاصی دستگیرشان نشد و من هم بیشتر غرق رنگ و لعاب و ریسک‌هایی که بازیگران و کارگردان کرده بودند شده بودم و از آنها لذت میبردم تا داستان) این از داستان و روایت کار. طراحی لباس‌ها نقص خاصی نداشت اما بجز زیبایی خود لباسها، بنظرم فارغ از زیبایی دراماتیکی بود. پیش از اینکه سراغ بازیگران و میزانسن‌ها و صحنه بروم دوست دارم این را بگویم که رضا کنگازیان را آدم باهوشی میبینم چراکه علاوه بر اینکه کل اجرای لوکوموتیو خیال‌انگیز و زیبا بود و من را دچار رویاپردازی و تخیل میکرد و گاهی انقدر فانتزی بود که کودک درونم را زنده و سرزنده میکرد، کاری با من کرده که تا همین لحظه که دارم مینویسم دچار نوعی آشناپنداری یا دژاوو باشم و قوه‌ی تخیلم همچنان از دیشب فعال بماند. شاید تنها ضعفی که کار داشت (اگر ضعف بعضی بازیگران را قلم بگیریم) صدای زیاد موسیقی بود آن هم در حالی که ما به سختی داشتیم صدای غزل صفری و محمد کشوری را میشندیم. میزانسن‌ها و نورها به روند وهم آلود و رویاگونه بودن کار کمک میکردند، گرچه ای کاش کمتر بازیگران را نشسته روی صندلی میدیدیم تا بیشتر بتوانیم از کنش‌هایشان لذت ببریم تا نشستن و هیچ‌کاری نکردنشان. صدا و بیان خوب آتنا آقاعلیان و مصطفی فرهادی را دوست داشتم اما بازی خاصی از ایشان ندیدم. مهسا شهریاری، غزل صفری و محمد کشوری میتوانستند خیلی بهتر بازی کنند. مهدی معین و بیان و بدن و خلاقیتها و توانایی‌هایش را تحسین میکنم. از سجاد محمدی‌نیا هم برای طراحی فوق‌العاده‌اش تشکر میکنم. و دست آخر صحنه… اگر دایره‌ی وسط رنگ دیگری داشت چه؟ اگر پرده‌های انتهای صحنه که گمان میکنم بیشتر بخاطر اسپانسر اثر آویزان شده بودن تا به داستان کمک کنند حذف شوند چه؟ ممنونم از شما که این متن را خواندید و تشکر میکنم از همه‌ی عوامل لوکوموتیو و به همه‌شان تبریک میگویم، لذت بردم.