در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | صمیم ع اسماعیلی: در انتهای وحشت ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۹ صدای پیوسته و بی‌امان زنگ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:08:59
در انتهای وحشت

۲۳ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۹
صدای پیوسته و بی‌امان زنگِ گوشی، تارهای خوابم را درید و مرا از آغوش رؤیایی مشوش بیرون کشید. همچون دفعات قبل، با دلهره‌ای نامرئی از بستر پریدم. گوشی را با دستانی لرزان برداشتم: تماس کوتاه بود، اما سهمگین و پر تهدید.
با اعصابی درهم تنیده، اینترنت را روشن نمودم، و در خبرهایی غوطه‌ور شدم که چندان باورش آسان نبود، آری جنگ آغاز شده بود.

اکنون، ۲۸ خرداد ... دیدن ادامه ›› ۱۴۰۴ است.
دل‌پریشان و سرگشته، چون جغدی با پرهای سوخته، در کنج اتاقی خاموش نشسته‌ام. نمی‌دانم انتظار چه را می‌کشم. تبِ تلخ بی‌قراری بر تنم خزیده و جانم سرریز گشته از وحشتی چند‌ساله که در پستوهای روانم لانه کرده است. چند روز از شعله‌ور شدن این آتش جنگ گذشته، و آن تماس‌های تهدیدآمیز، اکنون در سکوتی وهم‌آلود خاموش شده‌اند. ظنّم بر این‌است همان تماس روز آدینه، واپسین تماس‌ها بود.

اکنون احساسِ کوفته‌ام مرا می‌خواند تا اندکی در پی‌ رهایی‌ باشم، در تمنای شکافتن بندهایی که روحم را چون طناب دار، بی‌صدا خفه می‌کنند. ولی… نمی‌توانم.
می‌خواهم از جنگ بنویسم، اما گویی خودم از جنگی دیرپای بازگشته‌ام؛ فرسوده، بی‌رمق، و شکسته. حتی لمس این گوشی لعنتی، لرزه بر انگشتانم می‌نشاند. می‌ترسم حتی این پنجره‌ی در غبار فرومانده را بگشایم و چشم بدوزم به سیمای مهتابی که از پشت نخل‌های کهن‌سال آهسته سرک می‌کشید.

ظهر باز برق‌ها رفته بود، مادرم شتاب‌زده از حیاط برگشت و زیر لب پریشان گفت: «از پشت دیوار صدا می‌آید… به گمانم باز هم آنها آمده‌اند.»

دلم لبریز بیزاریست از این زندگی پنهان، باید از این خلأ خاموش بگریزم؛ بروم، بایستم، و آنگونه که سرو در برابر طوفان قامت راست می‌کند، فریاد برآورم:
به کدامین گناه؟

صمیم ع اسمعیلی

چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴...۱:۴۷ ق.ظ
امیر مسعود و سپهر این را خواندند
علی عبدالرحیم این را دوست دارد
به همدیگه روحیه بدیم.امیدوار باشیم.این روزهای سخت میگذره....بله اسیب روحی هم میخوریم ولی هربار باید خودمونو از نو ترمیم کنیم.این قانون ِ ناچار ِ زندگیه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید