پس از دوبار تماشا و گذشت چند روز از دومین مشاهده، بالاخره فهمیدم چه میخواهم دربارۀ تنافتاده بگویم.
نخست دربارۀ ماهیت بلکباکسی و ابعاد کوچک صحنه و تاثیرش بر «حل شدن تماشاگر در اثر» که از اولین تا آخرین ردیفها قابل احساس بود. من معمولاً هیچگاه با گارد پایین با اثر نمایشی مواجه نمیشوم و تنافتاده از تنها تجربههایی بود که اگر تکان تماشاگرها نبود؛ خودم را کامل از یاد میبردم.
در ادامه متن، مواجههای مناسب با پرداخت ابزورد داشت و خوشحالم که هنوز با یک کاناپه در توضیح صحنه، میشود حرفهای تازهای زد. نثر بسیار ساده و قابل فهم (با وجود پیچیدگی محتوایی) که کاملاً مناسب ریتم تند دیالوگها بود و مخاطب جز فرامتنهایی که شاید بعداً به ذهنش برسد، با کمی دقت، نافهمیده سالن را ترک نخواهد کرد.
دربارۀ بازیها هم پیش از من، گفتهاند. و اتفاقاً برخلاف کامنتی که به دراپ شدن بازی اشاره کردهاند، با وجود محوریت کاراکتر دلقک و نقش ریتمدهندۀ حسام افسری به اثر، من در یک سوم پایانی نمایش هارمونی کمنظیری بین سه بازیگر دیدم که هیچ سمت از صحنه و بازیها، به دیگری برتری نمایشی نداشت. وزنی یکسان میان دیالوگها و میزانسنها برقرار بود که من را بیش از توجه به یک اکت، به کلیت دستگاه و تمامی اجزایش جلب میکرد.
تنها ایراد وارد به کارگردانی که البته از محدودیتهای طبیعی تئاتر است، تاثیرگذاری کمتر میزانسنهای معنادار در صندلیهای گوشه، نسبت به صندلیهای میانی بود (و شاید تأثیرگذاری بیشتر برخی میزانسنهای دیگر نسبت به صندلیهای میانی)
در نهایت، خوشحالم که مخاطب تنافتاده هستم.