ایده خلاقانهای بود که تلاش داشت مرز بین روایت اول شخص و سوم شخص رو بشکنه. چیزی شبیه " اگر شبی از شبهای زمستان مسافری " از ایتالو کالوینو. اگرچه کارگردان به مثابه دانای کل ظاهر شده بود؛ خدایی ناشناخته در میان تماشاگرها که از صحنه بعدی آگاهه؛ ولی به نظرم اگر کارگردان هم ناآگاه میبود زیباتر میشد.
فضای کابوس وار به وضوح رعایت شده بود. رویای کابوس وار دختری که ارادهای برای کنترل پرش زمانی این کابوس نداره.
شاید اگر کمی تمِ وحشت یا رنج هم اضافهتر میشد فضای کابوسوار زیباتر میشد.
در پایان، لذت بردم.🤍