تنها صدایی است که برایم مانده
صدای قلمم پیچیده در شب سکوتِ کافه
و رویاهایم پشت هاشور دانه های برف
هزار ثانیه ی واژگون ، عقربه هایی که برعکس میشود
پلک زدن های ممتد، بدون سانسور حقیقت
بوف کور و دغدغه های هدایت
تکرار ناگزیر یک اسم که در وجودم پیچیده
چیزی که مرا هست میکند و نیست
آنچه مرا نیست کرد و نماند.
الف.خ، در خیابان نیستی،کافه هدایت
از: خودم