در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فرزانه نوری | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:33:59
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
منتظرممممم
بازی پدرخوانده نسبت به سریال شبهای مافیا تا اینجا چند تا نقطه قوت خیلی خوب داشته به نظرم
1. طرح و سناریوی خیلی قوی تر
2. دکور مناسب
3. موسیقی متن خیلی خوب و مناسب
4. نورپردازی خیلی بهتر
5. فیلمبرداری خیلی بهتر
6. اینکه هر قسمت مجید واشقانی و بهاره افشاری بودن تا به الان (قسمت چهارم) امیدوارم بقیه قسمتها هم باشن

نقاط ضعف از دید من
موسیقی پایانی ... دیدن ادامه ›› که کاوه افاق خونده بود رو خیلی بیشتر دوست داشتم. با احترام به اقای زند به نظرم ایشون صداشون بیشتر مناسب کارهای عاشقانه است اما صدای اقای افاق یه ابهامی داره که برای این کار مناسب تره
لباسهای شبهای مافیا رو بیشتر میپسندیدم. خصوصا لباسهای اقای واشقانی خیلی نواوری در طراحی داشت این سری به نظرم خیلی معمولیه



در پایان خسته نباشید به همه عوامل خصوصا اقای ابوطالب. امیدوارم تا اخر دنیا برامون پدرخوانده بسازه چون واقعا بهترین تفریحیه که من جوان این مملکت این روزها دارم
امیر مسعود، سپهر و سمانه این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و من منتظرم .... منتظر قسمت بعد
Reza1991s و امیر مسعود این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دکورها نسبت به شبهای مافیا جهش مثبت عالی داشته. پیچیدگی بازی بیشتر شده. به نظرم خیلی خیلی از شبهای مافیا بهتر شده
.
میخواستم
میخواستم کمی برایت از بهار نارنجها بگویم
آن هنگام که زیر بارش باران شهرهای شمالی
همان بارانهای سیل اسا
عجول ترینشان روی زمین می افتد
در اغوش باد
و سرسخت ترینشان
انقدر محکم به شاخه میچسبند
که تا پاییز دوام می اورند
و میشوند نارنجهای زردرنگ روی شاخه
میخواستم کمی برایت از اقاقی ... دیدن ادامه ›› ها بگویم
اقاقیای بنفش و سفید
اوایل اردیبشهت
صبح زود
که عطرشان تمام کوچه را پر میکند
میخواستم برایت از یاسها بگویم
یاسهای زرد و سفید
روی شاخه های درخت
یا که نه از نرگسها
در دست گل فروشهای پشت چراغ قرمز
سر چهار راه صبا
یا پشت میدان توحید
میخواستم برایت چند خط شاعرانه بنویسم
از عطر قهوه و بوی عود مشک و صندل
از گرمای آتشی که یک روز برفی کنار خیابان روشن شده
از برگهای زرد و نارنجی و قرمزی که هر پاییز
میان برگهای دفترم خشک میکنم
تا رویشان شاعرانه ای جدید بنویسم
میخواستم برایت از تمام فیلمهایی که دیده بودم بگویم
از تمام شعرهایی که دوست داشتم
از تمام کتابهایی که خواندم
میخواستم
کنارت سکوت کنم
و با تو به کفشدوزک روی برگهای ریحان نگاه کنم
میخواستم اما
کمی تردید داشتم
که باید اینها را به تو بگویم یا نه
به جایش گفتم
سلام
"معذرت میخواهم امروز چندم مرداد است؟"
و هیچ نگفتی
اتوبوس که آمد
رفتی
و من ماندم
با یک برگ سبز
چند شاعرانه سروده نشده
و اتوبوسی که به گمانم دیگر
به ایستگاه بعد رسیده بود

پ.ن: به یاد شعر مرحوم زنده یاد حسین پناهی که گفته بود "ما مدیونیم به آنان که گفتند معذرت میخواهم امروز چندم مرداد است؟ و پاسخ ندادیم ..."
پ.ن: دوباره دلنوشته های من بعد از چند سال سکوت ...
فریبا نوری، شاهین نیک آپان و دایانا منظوری این را امتیاز داده‌اند
جریان عاطفی در این متن قوی ترین عنصری است که در پیوند با طبیعت نمود پیدا می کند و به اندیشه می رسد
من فردی راوی در ارتباط با مخاطب درون شعری برخوردی بسیار لطیف دارد. بهار نارنج، نارنج، اقاقیا و ...
من اجتماعی و من بشری او در مواجهه با سختی های روزگار از سیل گرفته تا گل فروش پشت چراغ قرمز راه حل های مسالمت آمیز مانند سکوت ، سلام، رویای نگاه کردن با هم به کفشدوزک های روی ریحان و ... را در تردید امتحان می کند.‌ جرات من فردی در سلام و پرسش از گرمترین ماه سال سرانجام تحقق می یابد اما زمانی که مخاطب درون شعری سوار اتوبوس شده است و رفته است. تصویری که تنهایی بشر را در جهان مدرن و تکنولوژی زده با دور شدن او از طبیعت و عواطف طبیعی و درونی نشان می دهد. و مخاطب برون شعری را در این اندیشه با تجربه عواطفی مانند اندوه و حسرت به حال خود می گذارد شاید بازنگری و بازگشت به اصل خویش داشته باشد.
۱۷ دی ۱۴۰۱
فریبا نوری
جریان عاطفی در این متن قوی ترین عنصری است که در پیوند با طبیعت نمود پیدا می کند و به اندیشه می رسد من فردی راوی در ارتباط با مخاطب درون شعری برخوردی بسیار لطیف دارد. بهار نارنج، نارنج، اقاقیا ...
خیلی از نظر تخصصی و بسیار ارزشمندت ممنونم فریبای نازنینم
۱۷ دی ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من برگشته ام وای وای ... من برگشته ام وای وای
Reza1991s این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مانند سیگار در دست آدمی که سیگار نمیکشد
یا زندگی برای آنکه قرنهاست مرده
یا داشتن دل برای آنکه عشق ورزیدن نمی‏داند
همانقدر بیهوده است
همانقدر بی حاصل
پنجره ای در ظهر تابستان
که نمیدانی ببندی یا باز بگذاریش
حاصل هردویشان یکی است
مثل سرودن شعرهایی که روی هوا مینویسی شان
هزاران هزار تایشان را سروده ام
مولکولهای هوا پر است از این اشعار
چندتایی ... دیدن ادامه ›› هم زیادی خوب شده بود
باد می آمد وقتی می سرودمشان
پرده در آغوش باد میرقصید
و از تو چه پنهان از تو هم اسم بردم
هی در هوا نوشتم و نوشتم
تا نیمه های شب
هنوز می نوشتم
حرفهایی که تمامی نداشت
حرفهایی که کسی نمیخواست بشنود
بی مخاطب
مانند زندگی برای آنکه قرنهاست مرده
حرفهای جالبی بود
سفارش کردم کسی نفس نکشد
که حرفهایم در هوا بماند
نرود قاطی غصه های کسی در هزار توی قلبش
شعرهای من در قلب مردم چه میکند؟
آنهم وقتی مخاطبش نیستند!
سفارش کردم کسی نفس نکشد
خودم هم نفس نکشیده ام
حالا
ساعت همان است
پنجره هنوز باز است
پرده جایی میان زمین و آسمان مانده
صدای بوق ماشینی که قطع نمی شود
واژه‏هایم در هوا می چرخند
من اما نگاهم تنها به یک کدامشان است
نکند کسی نفس بکشد
نه این واژه نه
آنهم وقتی مخاطبش نیستند
قاصدک، امید درویش زاده و شروین دهقان شرق این را امتیاز داده‌اند
واقعا عالی بود.
۱۵ مرداد ۱۳۹۸
ممنونم دوست گرامی
۳۱ مرداد ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوست نداشتم. در واقع اصلا دوست نداشتم
کار جالبی‌ نیست

از معدود نکته‌های قابل تعریف اون شب اجرا که ما حضور داشتیم، و کسی‌ دیگر هم قبلا به آن اشاره کرده است، سر در گمی تماشگر آشفته‌ای بود که می‌خواست بره بیرون و طفلی پشت در بسته گیر کرده بود
۲۱ دی ۱۳۹۷
من که نبودم. درسته دوست نداشتم ولی چنین رفتارهای دور از تمدنی از من بعیده
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هیچ غرق شدنی طبیعی نیست. غرق شدن در هنر، سیاست و... به نظرم اونی که عمدی یا غیر عمد خودش رو در چیزی غرق میکنه یه روزی یه جایی یه نیمه از خودش رو از دست داده حالا میخواد باهاش اون یه تیکه از روحش رو پر کنه ... اینهمه کتاب خریدنهای من که طبیعی نیست. هست؟
آدمها
در خیال شان با یکدیگر حرف می زنند
کافه میرند و چای می نوشند
شعر میخوانند و شاعر می شوند
و از تمام درد های شان،فارغ می شوند
.
.
در سالن سینما
کنار هم می نشینند
تمام سنگ فرش های
خاطره انگیز خیابان ها را
آهسته و ... دیدن ادامه ›› آرام،با هم قدم می زنند
.
.
آدمها
شب ها درد و دل های زیادی می کنند
حتما حس خوبی دارد
که حرف می زنند و خیال شان
خوب گوش می دهد
خوب خوب
.
.
آخر،تمام مردمان فراموش کار شهر
روزی آنقدر مجنون خوبی بودند
که امروز
نقاب را به صورت دارند و با خیال شان
لحظه های شان را زندگی می کنند.

#مجتبی
۲۹ مرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من زنده بودم اما انگار مرده بودم

از بس که روزها را با شب شمرده بودم

یک عمر دور و تنها ، تنها به جرم اینکه

او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم

یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم

از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد

گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم

وقتی غروب می شد ، وقتی غروب می شد...

کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم

محمد علی بهمنی
"... یه وقتهایی پیش خودم میگم دنیل تو یه یابویی ..."
دوست داشتم؟ بله دوست داشتم!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهای بلیط 1500000 تومان؟؟؟؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بازی بسیار عالی... من و خانواده بسیار پسندیدیم. توصیه میکنم فرصت تماشای این نمایش رو از دست ندید
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلم چیزی میخواد که نمیدونم چیه. دوست دارم کتابی بخونم که اسمش یادم نمیاد. یه آهنگی گوش بدم که گمش کردم. یه حرفی بزنم که تو ذهنمه اما کلمه هاش رو پیدا نمیکنم. یه جایی برم که آدرسش رو نمیدونم. به کسی زنگ بزنم که نمیدونم کیه.... و من برای همه اینها یک لیوان چای می ریزم...
اگر بغضی نباشه تا ازش خالی بشی، هیچی کارساز نیست،
ببخشید، تجربه ی خودم رو گفتم.
۰۴ آبان ۱۳۹۳
سپاس از رویای عزیزم، سپاس از مهدی و مجید گرامی برای راهکارهای پیشنهادی. با تلفیق هر دو موافقم. ممنون
۰۵ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دردهای من زیاد نیست

درد نبودن تو و نداشتن تکیه گاه امنم

درد نبودن تو و بی اعتمادی من به تو و سایر انسانها

درد نبودن تو و تنهایی

درد نبودن تو و اینکه هنوز دلم با تمام ابعادش تو را میخواهد

درد نبودن تو و درد نبودن تو و درد نبودن تو ...
بسیار زیبا

درد نبودن تو ....
۲۴ مهر ۱۳۹۳
سپاس از حبیب خادم عزیز و ریما عزیز
۲۵ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزهاست که واژه هایم سر هم نمی شوند تا بنویسم

روزهاست مقابل آینه نرفته ام

حالی از اقوام نگرفته ام

کتابی نخوانده ام

گیاهی آب نداده ام

روزهاست که چیزی در من مرده است

و من

بی التهاب مردنها

تنها نفس می کشم

و دیگران می گویند زنده ام
فرزانه جان زیبا بود
۲۱ مهر ۱۳۹۳
سپاس از شیدا عزیز، لیلا عزیز و مینا عزیز.
۲۲ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بارانهای موسمی چشمهای من همه در تابستان بارید

اشکهایی که پایانی نداشت

و دردی که هیچ اشکی از آن نکاهید

من بودم و طوفانهای بی پایان خاطره

رعد خشم

برق نگاهت

و دلی که می پنداشت تا ابد گریستن هم از او بر می آید

و حالا پاییز من است

دیگر طوفانی نیست

بارانی نیست

خشکسالی احساس من است

بی تفاوتی من است

و من به انتظار بهار نشسته ام...
کاش همان اول فکرهایت را کرده بودی

تو که رفتنی بودی نباید تارهای خاطراتت را بر بالهای من می بستی

حالا که رفته ای

من دیگر پرواز نمیدانم

راه رفتن نمی دانم

فقط مانده این چند نفس

و خاطراتی که هر کدامشان شادترین روزهای زندگی من بود

من نگرانم

در این روزهای پر خاطره

روزی فراموشت کنم

آن وقت چه کسی برایت دعا کند؟

تمام این روزها

تمام دعاهایم

شادی تو بود

پس از من

چه کسی برای شادیت اشک خواهد ریخت؟
عاشقانه ای صمیمی و تلخ...
۳۱ شهریور ۱۳۹۳
زیبا،پاک،مهربان
مرسی
۰۱ مهر ۱۳۹۳
سپاس از تک تک دوستان و محبت و لطفشون
۰۱ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من و خانواده رفتیم نمایش باغ دلگشا و بسیار لذت بردیم و بسیار لذت بردیم و بسیار لذت بردبم
پرند محمدی و شهرزاد شفیعی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عشق، بازی نبود در چشمم

من خودم باختــــم! نمی بردی!!

عقل آمد دوباره حــــــکم کند

دل به این هیچ چیز نسپردی

من برایت عزیز! می مـردم

تو برایم عزیز! می مردی؟!
داستانهای من همه تکراری اند

یک تصویر تکراری

من تلاش کردم عوض شوم

یا که ذهنیتم را کمی مثبت کنم

نمیدانم تقصیر پاییز بود یا که بد غذایی من

که افکارم

در مثبت ترین حالتشان

کمی از افکار دیگران منفی تر بود

من تلاش کردم عوض ... دیدن ادامه ›› شوم اما

یک روز میان خنده هایم چنان گریستم

که دیگر نقابم افتاد

و حالا این من پاییز زده

در روزگار زمستانیش

با قلموی ترسهایش

تصویر تکراری دیروز را در فردا می کشد