«دست من دستها نبود»
یادداشتی بر نمایش اژدهاک
برای من اژدهاک، به عنوان یک اثر نمایشی مورد بحث نیست. دغدغۀ من نسلیست که دیگر از خیل «استاداستادگویان» خسته شده و میخواهد با جسارت و نگاهی نو، با زبان همان جماعت با ایشان گفتگو کند و راه را بر تجربههای جدید باز کند. دغدغۀ فرهنگی و اندیشۀ پشتِ اثر و مولف، برایم بیش از هرچیز محترم بود.
دربارۀ خود اثر اما، یک مسئله برایم آشکار بود و آن مقدار زیادی «دستتنها بودن» بود، بازیگری علی جهانجونیا اگر توسط شخص دیگری کارگردانی میشد، بازیای بهتر و اگر بازیگر دیگری نقش را ایفا میکرد، کارگردانیای بهتر را از ایشان شاهد بودیم. در طراحی نور و لباس و صحنه نیز میشد از اندیشهها و ایدههای متنوعتری بهره برد و از قابها و فرمهای بدنی بهتری نیز استفاده کرد.
امیدوارم این جریان نو، همچنان زنده و پویا بماند، منتظر کارهای بعدی شما هستم.
تماشای مثلث از جهات بسیاری شوکهکننده بود. چرا که با شنیدن تعاریف و اخبارش، توقع نمایشی پرحجم در عوامل، بازیگران و طراحی را داشتم. خلق چنین موقعیتهای تمیزی با حداقل امکانات و حداکثر تاثیر در مخاطب، کار سادهای نیست. اما بزرگترین مسئلهای که فکرم را مشغول کرد، روایت نامعمول مثلث، متن به شدت «اجرامحور»ش و عدم تقارن دراماتیکش بود. عدم تکرار موقعیت آغازین نمایش در انتهای نمایش، عدم شکستن قطعی موقعیت عروسکی و بازگشت به دنیای انسانی (آنطور که ذهن مخاطب به ساختار یک نمایش عادت دارد) تجربهای جالب برایم رقم زد. در کنار دلخوریام از پایان زودهنگام نمایش، احساس کردم شاید صحنهای نهایی از متن حذف شده است که این عدم تقارن، جذابیت متن مثلث بود. متن در لایههای زیرینش، فرامتنی جدی و کمتر کمدی نیز داشت که میخواستم در صحنهی نهایی خودش را بیشتر بروز دهد. از صمیمیت و ظاهر بیتفاخر نمایش و عواملش نیز لذت بردم. باز هم به تماشای شما خواهم نشست.
نمایش ناسور، این توانایی را داشت که با سادهترین چیزها، توجه و اهمیت دادن مخاطب را حفظ کند، شاید بزرگترین دلیلش این باشد که شخصیتها به بیرون از دیوار چهارم، فکر نمیکنند. ریتم و انرژی صحنه، گیرا و صمیمیست و طراحی صحنه و اجرای دکور، تحسینبرانگیز است. بازی -به ویژه بیان- بازیگران خوب است. از نکات منفی قابل چشمپوشی اثر، میتوان به فقدان موسیقی و افکتهای صوتی به مقدار کافی، پایانبندی ضعیف و طراحی و اجرای نور زائد اشاره کرد. نور انتخابشده بر سرامیک سفید، چشم مخاطب را در طولانیمدت آزار میدهد و خط نوری که جای آوانسن را گرفته، تنها تزئینی و فاقد کارکرد دراماتیک است. متن در مونولوگ پایانی بازیگر، اثر نمیکند چرا که با طبیعی شدن ریتم و طنز بالای کار برای مخاطب، از پس غم و اندوهی که در فرامتن هست بر نمیآید.
در مجموع، اجرایی گرم، تمیز و دوستداشتنی که از تماشای آن خوشنود شدم.
زیگموند در ایده و طرح، خلّاق و دوستداشتنیست. البته که در متن میتواند انسجام، روند و ریتمِ بهتری پیدا کند، امّا با این وجود هم نمایشنامه لحظاتِ خوبی خلق میکند.
در کارگردانی، میزانسنها و قاببندیها بسیار بهتر میتواند باشد از چیزی که هست. طراحی گریم و لباس به اندازه و کافیاند. در آکساسوار امّا، استفاده از پاد/ویپ به جای سیگار، اصلا ایدۀ خوبی نبود و تنها کار را مضحک میکرد.
و بزرگترین نقطۀ قوّت اثر، بازیها از جمله آقای پناهنده و خانم نیکاندیش بودند.
«زیگموند» انتخاب خوبی برای تماشا در این روزهاست.
نمایشنامۀ فاطمه رحمتی زیبا و لذتبخش است، بازیها تماشایی بودند و در مجموع تجربۀ خوبی برای مخاطب خواهد بود. کارگردانی امّا ضعفهایی دارد که بازگو کردن تمامیاش در یک پیام، لطفی نخواهد داشت.
مسئلۀ دیگر: گنجاندنِ شوخیهای روز اینستاگرامی در متن (که دو روز هم قدمت ندارند)، شاید سبب خندۀ مخاطب شود امّا در تضاد با موقعیتهای دراماتیک کار است و حواسِ مخاطب را از احساس خالصانۀ واقع در متن دور میسازد، راههای بسیار هنرمندانهتری نیز برای کسب رضایت مخاطب وجود دارد، و متنی که اینچنین بهخوبی توانایی درگیر کردن احساسات مخاطب را دارد، احتیاجی به این روشها ندارد، هرآنچه که «لوندر» میخواست به آن برسد، در روایت حضور داشت و کافی بود.
همچنین پرفورمنس آلمانیها بسیار دیدنی و بهجاست.
در نهایت، خسته نباشید و ممنونم که تئاتر میسازید.
برخلاف تمامی نمایشهای اخیری که دیدهام، نکته قوت «دیوارها» نمایشنامهاش بود، نمایشنامهای که هم دغدغه اجتماعی کارگردان را بیان میکند و هم سوار بر موج دغدغهمندنمایی نیست، تیم اجرایی جملات شعاریای را بر متن تحمیل نکردهاند تا متن را با شرایط امروز ایران وفق دهند.
بازی آقای راهنما حیرتانگیز بود، در حدی که ایشان و بازیشان را به خاطر سپردم تا در ادامه هم دنبالشان کنم، آنقدر اجرای خوبی داشتند که اختلاف سطح بازی دو شخص دیگر به صورتم خورد، با اینکه هر سه سطح خوبی از لحن و بیان را دارا بودند اما اگر برای نقش اوّل، بازیگر سطح بالاتری انتخاب میشد شاهد نتیجه خیلی بهتری میبودیم.
همچنین سطح خوبی از کمدی سیاهی را شاهد بودم که به ذات در متن بود و در بازیها به خوبی نمایان شده بود.
از اینها که بگذریم، باقی چیزها برای من آنقدر قرص و محکم نبود، دکور و میزانسنِ دکور میتوانست با حالت های دیگری جایگزین شود، بازیگرها تقریبا میزانسن فکرشدهای نداشتند و صحنه از قابهای مناسب تهی بود، خارج شدن مداوم بازیگران از خط نوری به اثر هیچ جلوهای اضافه نکرد، نگاههای مستمر بازیگران به دیوار چهارم بر هر دیالوگِ سیاسی، سراسر کلیشۀ تئاتری بود. صحنه نهایی و اوج نمایشنامه هم به نظرم حیف شد، میتوانست خیلی تکاندهندهتر باشد.
با همه اینها، من لذت بردم، تئاتر «دیوارها» بیعقده و بیسروصدای بیهوده است، کارِ خودش را میکند، به بستهبندی و کاغذکادو پیچیدن دور خود فکر نمیکند، روی صحنه راحت است.
با آرزوهای خوب برای تیم اجرایی.
این بسیار قابل تحسین است که با سرازیر کردن مخاطبان عام هنر به هنر منزوی تئاتر و فهم سلیقه مخاطب، در حال گسترش تئاتر ایران هستیم. اگراهای پرهزینه و پرزحمت و پرعوامل را شاهد میشویم، این اثر نیز در همین دسته بود. در ساخت کوشا بود، حاصل ساعتها تمرین که بیشیمی رابطه صحیح در عوامل به وجود نمیآید. این کار از نظر جلوه بصری بهترین چیزیست که تا کنون در تئاتر ایران دیدهام، میزانسن و طراحی دکور و نور و موسیقی و لباس و گریم، در نهایت قوّت خود بود، بازیها هم در جای خوبی قرار داشت. امّا چیز دیگری در ادامه حال مرا گرفت. ریتم کوبندۀ اولیه اثر من را به یک اثر به یاد ماندنی امیدوار کرد، یعنی همانوقت که محور نمایش بر جلوه بصری و فرم بود، وقتی ریتم میافتد و از کوبش بصری کاسته میشود، ما به سطحی تا حدود بسیاری شعاری از دیالوگها و ناپختگی نمایشنامه میرسیم، نمایشنامه روی کاغذ هیچ حرفی برای گفتن ندارد، قصه قدرتمندی نمایان نمیشود، به جای نقد اجتماعی به سطرهای توییت میماند. کاش همانقدر که به فرم تئاتر تاکید میورزیم به محتوا و ارائۀ محتوایش هم حساس باشیم. این متن به سادگی با استفاده از قابلیتهای ادبیات ابزورد میتوانست در نقد اجتماعی و در نتیجه ایجاد احساسات در تماشاگر، دهها برابر غنیتر شود، امّا افسوس.
خوب است که تئاتر میسازید، از شما و زحماتتان ممنونم.
این روزها زیاد خوش نمیگذرد
در «شهر غصّه» خوش گذشت.
هیدن پس از صدای خنده حضار و مانستر، سومین مواجهه من با کوروش شاهونه بود، شاهونه در انتخاب متن و کارگردانی هم به مانند بازیگریاش جنونی زیبا دارد.
هیدن برای من در ساخت موفقتر از ایده بود، پرودوس و کارگردانی، جلوههای صوتی و نوری، طراحی صحنه و لباس مواجههای نو از تئاتر برایم داشت، بازیگری ریحانه رضی و آیت بیغم جالب توجه بود امّا در بازی مجازی آنان چاشنی باورپذیری را کم داشت.
و امّا صادقانه، در متن جای کار بسیاری دیدم، نقطه عطف و پوینتی که مرا موجب کند تمام وجود مخاطبم رو برایش بگذارم را نداشت، شاید این متن با چند دفعه بازنویسی به جای بهتری از تئاتر ختم میشد.
با تمام این اوصاف، حضور کوروش شاهونه در هر قامتی، اتفاقی خوب برای تئاتر کویرگونۀ ایران است.
پرداخت جسارتمند و دور از ترس متین نجاتی از آوازخوان طاس حسادت و تحسین برانگیز بود، دکور و نور و میزانسن های خلاقانهای که همه در جهت آزاری لذتبخش و عامدانه برای مخاطب طراحی شده بودند.
بازی فوقالعاده حسین طهماسبی و ترجمه گیرای مبینا امین دهقان از متن از جمله نکاتی بودند که ثانیهای توجهم از اجرا رو منحرف نکردند.
لحظات مفیدی از زندگیم،با تئاتر و بازیگری خیره کننده❤