در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال جمال هاشمی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:32:08
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اره «تو با کدام باد می‌روی؟»

در مسیر وزش بادها که در سرزمین‌های برزخی می‌وزد

یاداشت محمدحسن خدایی در روزنامه شرق

جهان آشوبناک این روزها، بیش‌از‌پیش بر مرزها تأکید دارد، به‌خصوص مرزهای سیاسی که مفهوم دولت-ملت‌ را امکان‌پذیر می‌کند و همچون شر لازم، به کار همزیستی مسالمت‌آمیز دولت‌ها می‌آید. نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟» تأملی است قابل اعتنا در مواجهه آدم‌ها با مرزهای سیاسی؛ مرزهایی که قرار است آدم‌های یک منطقه جغرافیایی را در قالب ملت، صورت‌بندی کند و کلیتی یکپارچه از منافع و مصالح بسازد. کلیتی که در نهایت توانایی یکپارچه‌سازی تام‌وتمام مردمان ... دیدن ادامه ›› را ندارد و خود نشانی است از شکاف‌ها و تناقضات. نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟» روایت همسفرشدن آدم‌هایی است که سرزمین مادری‌شان را به دلایل مختلف ترک کرده و در پی سرزمین موعود خود هستند. مهاجرانی که خارج از مناسبات قانونی، اقدام به عزیمت و در نهایت گرفتار مرزهای سیاسی می‌شوند. نه امکان به پیش‌رفتن و گذر از مرزها هست و نه امکان بازگشت به وضعیت قبل: متوقف‌شدن در کرانه مرز سیاسی. مرزی که تأکیدی است بر وجود دو کشور، دو
دولت‌-ملت و البته دو قانون. منطقه‌ای تعلیق‌گونه، جایی که دو نظم سیاسی به شکل حادث از هم جدا شده و سازوبرگ متفاوتی را اعمال می‌کنند.
آدم‌های نمایش پنج نفر هستند. شهرام و فروغ، همان زوج جوانی که تن به مهاجرت داده و به نظر می‌رسد رابطه‌شان به انتها رسیده، کیارش که در پی معشوقه خود آلاله مبادرت به ترک موطن کرده، امینه زن افغان که فرزند به بغل از مردسالاری سرزمین خود گریخته و حامد که تاب دوران سربازی را نیاورده و رهسپار سفر شده است. آدم‌هایی که مقابل پاسگاه مرزی، در وضعیتی برزخی، به استیصال رسیده‌اند. خسرو در مقام راهنمای سفر، ناپدید شده است. در غیاب راهنماست که سفر متوقف شده و آدم‌ها در یک ایستایی مطلق، همچون ارواح منقاد در برزخ، مشمول حیرت و تأمل در نفس هستند. تأملی اضطراری که از قضا امکان شناخت را فراهم می‌کند.
 نمایش، در دو سطح ذهنی و عینی بیان می‌شود. دو سطحی که مرز باریک و اغلب غیرقابل تمایزی را می‌سازد که در نسبت با تعلیق‌گونه‌گی موقعیت خود آدم‌های نمایش، معنادار و هوشمندانه است. اول سطح ذهنی روایت است که همچون حدیث نفس، منویات شخصیت‌ها را آشکار می‌کند و زمان گذشته و حال و آینده را در نسبت با یکدیگر متعین می‌کند. دوم، سطح عینی روایت است و اغلب دچار لکنت، احتیاط و محافظه‌کاری است و معطوف به زمان حال نمایش. اصولا در وضعیت ایستایی مطلق مهاجران غیرقانونی نمایش در مجاورت پاسگاه مرزی، روایت ذهنی است که می‌تواند به کار بدن‌های از حرکت بازمانده ‌آید و تحمل وضعیت را ممکن ‌کند. از این منظر روایت ذهنی با استعاره، نوستالژی و قضاوت موتور محرک آدم‌ها می‌شود در امکان ادامه‌دادن. از دل این روایت سوبژکتیو است که می‌توان موضع‌گیری افراد، نسبتی که با جهان برقرار می‌کنند و عاملیتی که اعمال می‌کنند را فهمید.
روایت نمایش دوپاره است. نوعی تقسیم زمانی، به قبل و بعد شلیک گلوله‌ها، به قبل و بعد مرگ. روایت زندگان و مردگان. اگر پاره اول، میان روایت ذهنی و عینی در نوسان است، اگر سکوتی مرگ‌بار و خشونتی پنهان و آشکار بر روابط و مناسبات برقرار است، پاره دوم اما یکسره شکستن سکوت است و بیان استعاری و شاعرانگی. پاره اول روایت انسان‌های زنده و گرفتار بی‌خانمانی است و پاره دوم روایت استعاری از مردگانی که پس از مرگ، همچون درختان در زمین ریشه دوانده و از سرگردانی رها شده‌ و در مقبره‌هایشان به ماه خیره شده‌اند. پاره اول، ترس است و خشونت. پاره دوم، رهایی است و شاعرانگی. نکته‌ای که به‌هرحال نشان از محافظه‌کاری نمایش است در مواجهه با فاجعه و در نهایت زیباشناسی‌کردن مرگ. درواقع جمال هاشمی در مقام نویسنده و کمال هاشمی به‌عنوان کارگردان، روایت فاجعه را تا نهایت خویش به پیش نمی‌برند و با لحن و روایتی شاعرانه، مرگ شخصیت‌ها را در ساحت زیباشناسیک آن به نمایش درمی‌آورند. ساحتی که از پلشتی‌های زندگی روزمره و وضعیت‌های بحرانی به طور کامل تهی شده و وجهی استعلایی به خود گرفته و زیبا و شاعرانه است.
بحران جهان جدید که با منطق سرمایه‌داری متأخر به نهایت خود نزدیک می‌شود، در کنار خیل مشتاقان سفر و صنعت توریسم، انبوهی مهاجران غیرقانونی و پناه‌جویان خسته از جنگ و ناامنی را خلق می‌کند. آدم‌های «تو با کدام باد می‌روی؟» از جنس مهاجران غیرقانونی و پناه‌جویان هستند. اشاره مداوم کیارش به کم‌سوشدن چشم‌ها و ارجاعات تکرارشونده‌اش به روایت اسطوره‌ای اسفندیار در عزیمت و عبور از هفت مرز و البته گرفتارشدن در مرز آخر، نگاه اسطوره‌ای نمایش است به تقدیر تاریخی مردمان خاورمیانه که چگونه صیروریت تاریخی، وضعیت بغرنج آنان را بهبود نداده و همچنان، خانه‌به‌دوشی و سرگردانی، با زیست و زندگی‌شان عجین است. آدم‌های نمایش، درخت‌هایی کاشته‌شده بر سرزمینی هرز، بی‌آنکه باهمگفت‌وگو کنند، رو به چشم‌انداز فراخ و هولناک روبه‌رو، مدام گرفتار حرافی‌های ذهنی و شاعرانه هستند. طراحی صحنه و استقرار ایستا و کم‌تحرک بازیگران، دیالکتیک برهوت و شاعرانگی، همنشینی سفر و گلوله است و از این باب، «تو با کدام باد می‌روی؟» تأملی است در وضعیت هر دم بحرانی‌شونده مردمان خاورمیانه.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از این قاعده بی پروایی
یاداشت رضا آشفته در روزنامه شرق

تو با کدام باد می‌روی؟
نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟» که این روزها در تئاتر مستقل تهران اجرا می‌شود، می‌خواهد به موضوع مهاجرت از منظر تازه‌ای بپردازد. کمال هاشمی توانسته آن نگاه کلیشه‌شده که مهاجرت بد است و دردسر دارد و از این حرف‌ها را کنار بگذارد؛ به‌گونه‌ای دیگر بر آن هست که ما را متوجه انسانی کند که به جای مهاجرت از سرزمینی به سرزمین دیگر، دارد از جهان مادی به جهان والا سفر می‌کند. یعنی از ناسوت دل می‌کند و در لاهوت سیر آفاق‌ و انفس می‌کند. این نمایش باید  شکل و شمایل متفاوتی داشته باشد چون بنابر الگوهای رایج کار نشده، بلکه برخورد متفاوتی با موضوع دارد و در نهایت نیز جنس مواجهه با مخاطب دگرگون خواهد شد و ما درواقع داریم نوعی تئاتر شهودی را می‌بینیم که در آن امر متافیزیکی بسیار حائز اهمیت است.  نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟» دارد از جهانی دیگر می‌گوید که ذره‌ذره درمی‌یابیم  این جهان دیگر ربطی به امر محسوس ندارد، بلکه از عالم مجرد که در آن، ارواح حضور دارند تصویر‌سازی می‌کند و این هنری غیرواقع‌گرایانه است که ما را به سویی پرتاب می‌کند که دیگر ماده نیست. این امر غیرواقعی دلالت‌های نمایش را شهودی می‌گرداند و ما را از منطق گریزان، چون با استدلال ... دیدن ادامه ›› فهم آن ناممکن است با آنکه می‌دانیم دچار یک تئاتر شده‌ایم. در دو سوی این تئاتر، مهاجرت و مرگ برجسته شده‌اند.
این پنج نفر که هر یک داستانی برای بیرون‌رفت از وطن دارند، شش مرز را درگذشته‌اند و باید از هفتمین مرز و خوان هم درگذرند که انگار نمی‌شود و همگی می‌میرند اما در تئاتر ما مرگ را نمی‌بینیم و این زیبایی کار هست که در آن با تداوم جریان زندگی مواجه هستیم. یعنی سنتز مرگ و زندگی در این نمایش درخت‌شدن یا تناسخ است. این مهاجران دقیقا از زمانه در آزارند و باید که بگریزند و دیگران نیز در آن هفت مرز با تهدید مانع از نفوذشان به‌ راحتی و رفاه در دنیا شده‌اند و باز هم جسم و روانشان آمیخته به درد و رنج دوچندان است و مرگ ‌تنانه اتفاقی است برای بیرون‌رفت از حال مادی و این نگره‌ای است که جهان دیگر را برایشان تدارک می‌بیند و ما به جای انسان با پنج درخت مواجه می‌شویم که به‌تدریج از آن حالت‌ انسانی درگیر با دنیای پیرامون تبدیل به درخت‌های سربلند سرسبزی شده‌اند که به نوازش نسیم به رقصی چنین درآمده‌اند.  کمال هاشمی در مکاشفه درونی‌اش نمی‌خواهد پایبندی خود را به اصول متعارف تئاتری نشان دهد و برای گریز از آن خلاف‌آمد آنچه به نام تئاتر متعارف شناخته می‌شود، کار کرده است. اگر پویایی و جنبش و حرکت از ارکان تئاتر است او به دنبال القای فضایی دگرگونه است که در آن هیچ چیزی بر پایه این اصول متعارف که در فن شعر ارسطو نظم بخشیده شده است، کار نمی‌کند.  بنابراین کمال هاشمی به دنبال بیان آیینی از انسان در مسیر زندگی است و برای این  کارش شکل تعریف می‌کند. در یک نور موضعی پنج‌گانه پنج نفر را در یک راه مشترک که دربرگیرنده کوچی دراز و بی‌نتیجه است نمایان می‌کند و بعد اینها هر یک از رنج و عتاب خود در زندگی گذشته‌شان می‌گویند. به‌تدریج این منظر از ویرانی که با تهدیدهای بیرون شکل گرفته، انگار از بین می‌رود و به جای آن تصاویر نابی که بسیار آرامش‌بخش‌اند، ما را به بیداری و آگاهی‌بخشی فرامی‌خوانند. این همان فضای متافیزیکی است که بسیار خیال‌انگیز می‌نماید. در این باغ تماشا اینها دیگر انسان نیستند و از زبان درخت‌هایی خوشبخت ما را به چالش وامی‌دارند؛ چالشی که نه منطقی، بلکه
خیال‌برانگیز است.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید






یاداشت هاله میر میری در روزنامه شرق درباره نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟»

ایده ملال

هاله میرمیری

تجربه دیدن نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟» مصادف شد با خواندنِ کتابِ درخشانِ «فلسفه ملال» اثر لارس اسوِنسن؛ ... دیدن ادامه ›› کتابی حیرت‌انگیز در بابِ جوهر و ذاتِ ملال در دنیایی که تهی و بی‌چیز‌بودن در آن انتهایی ندارد.
 ایده ملال را اسونسن به تفصیل، در چهار فصل و با جزئیاتِ کامل بیان می‌کند. این جزئیات به‌گونه‌ای است که به هنگام آنکه نویسنده می‌گوید: «ملال مردم را از درون می‌خورد» شما با گوشت و پوست آن را درک کرده‌اید. توصیف وی از ملالِ برخاسته از موقعیت و اشباع، ملال وجودی و خلاقانه تناظری دقیق با وضعیتی دارد که همه ما را در چنبره خود اسیر کرده است.
خورده‌شدن از تو، هیاهوی میل‌ورزیدن به چیزی و سپس توخالی‌شدن از درون، رفتن، رفتن، رفتن و باز هم نرسیدن به آنجا که از پیش طلبش می‌کردیم، چسبیدن به یک نقطه و بی‌حرکت‌ماندن، جملگی ریشه در مفهومی دارد که اسونسن به ضرس قاطع آن را «ملال» یا بیماری انسان عصر مدرن می‌خواند.
 این خوانش از ملال و انسانِ ملول قرنِ حاضر، پیوندِ توأمانی با آنچه جمال هاشمی در نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟» به اجرا درمی‌آورد، دارد؛ انسان‌هایی (شما بخوانید پناه‌جویانی) منفرد و جدامانده از یکدیگر، خشکیده و چفت‌شده به یک نقطه، ایستاده در موقعیتی مرزی که در آن نه راه پیش وجود دارد و نه پس! گیریم که این مرز، مرز واقعی باشد که زنِ افغان از ترس شوهر، عاشقِ سوخته‌دل در پی معشوق، سرباز گریخته از دم‌و‌دستگاهِ نظامی و زوجِ آزرده از غم بارِ زندگی روزمره، قصدِ گذر از آن را داشته باشند.
 تفاوتِ چندانی در اصل ماجرا نمی‌کند. زندگی در پیش و پسِ مرز، با همان ضرباهنگ همیشگی و با تندر حوادث خوش و اندوهبار خود کماکان جریان دارد. چسبندگی این افراد به وضعیت مبهم و هراسناک خود تا اندازه‌ای است که منطقِ « مرز» را نیز جابه‌جا می‌کنند.
پیش از این مرز را به مثابه موقعیتی می‌شناختیم که در آن بالاجبار باید میان «‌این» یا «آن» یکی را برمی‌گزیدیم. هاشمی اما سکون و ناتوانی در حرکت را چونان در عمل و اجرای بازیگرانش جای می‌دهد که اندیشیدن به هرگونه انتخاب میان این یا آن گزینه از بن بیهوده به نظر می‌آید.
مسئله آن است؛ چرا ما حرکت نمی‌کنیم؟ یا آنکه چرا به ما گفته می‌شود که حرکت نکنیم؟ با همان منطقِ ملال اگر به ماجرا بنگریم، فضیلتی در پاسخ‌دادن به این پرسش نیز وجود ندارد. چه، ما جملگی انتظار می‌کشیم تا کَس یا چیزی (از جنس امید و شادباشی) از راه برسد و ما را از چسبندگی وضعیتِ موجود برهاند.
هرچند نمایش قصد دارد تا رنجِ پناه‌جویان در راه رسیدن به مقصد خود و گذرِ آنان از هفت خان رستم را به اجرا درآورد، در پسِ این تلاشِ سیزیف‌وار، حتی زمانی که به ظاهر این پنج نفر از مرزِ موردنظر عبور کرده‌اند، امکان هیچِ زندگی دوباره و از‌نویی وجود ندارد.
پنج شخصیتِ نمایشِ هاشمی در پسِ گذر از مرزِ موردنظر نیز تنها با گام‌هایی به پس، در نقطه ثابتِ دیگری چفت‌شده و ثابت و بی‌حرکت باقی می‌مانند. تجربه گذر از مرزها و رسیدن به دنیای آرمانی که یکسره همگان را به دنبال خود می‌کشاند، جملگی تخیل است.

 
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
#نه_در_رفتن_حرکت_بود_نه_در_ماندن_سکون

یاداشتی از مهیار افرا

در میان مسیر برگشتن از اینجا به آنجا
سیارات به تماشا نشسته اند
و پاسخ های پیاپی باد به سرتکان دادنهای شاخه های بالایی را
دست به دست می کنند...
...
و نگاه اندیشمندانه پایین ترین برگ درخت
به سایه خودش و تنه ناتنی درخت را
که هیچ کس خیالش نکرد...
و بادی ... دیدن ادامه ›› که هیچگاه
فرق درخت را نگشود، کجاست..؟..
با چه زاویه ای
پشت به کدام کوه روییده بود
آن تک گل بجا مانده از باد ملایم شبانه
در لحظه ای از کدام سال و چند ماه و سال پیش..؟..
سکوت های خورشید را
کدام روزنه
از کدام برگ
از کدام شاخه درخت را باد میشنید..؟..
که اینگونه کارش را بی پایان رها نمی کرد...
...
دریغا
که نوشتن
کمک به قطع درختان است
...و دریغ و درد
که پیکار انگشتانم بروی یادگار درخت
تنها توجیه دانستن است...
درخت را از چه سالی میشناسد باد
که اینگونه هیچ از او نمیپرسد رازش را...؟..
..
خوشحالی من چیست
در این بلندای پرواز...؟..
سرزمینی که خاکش را بروی من می پاشند
از کدام نگاه عمیق مشتواره کرده اند فرزندانم...
چند روز زمان کافی است
تا آهِ آگاهی را از جهان بگیرم
و به تایید دانستن
بی بازدم نگاهش دارم...؟..
...
نفس من جامانده ی کدام باد
از کدام سال
از کدام قسمت
از سیر روز در شب است..؟..
...
سیارات از نگاه من چه خواهند بود
در آن لحظه
که بی بازدم نگاهم خیره می گردد..؟..
..
و من به خود آمدم و دیدم آن شیشه خواب آلود
که پیکره اش را بر چشمانم تار می کرد در سپیده دم
...
چه چیز را چقدر تکرار کرده است باد
که اکنون صدایی از او بر نمی آید؟..
دستانت را آزاد کن ای روز
که آنچه به تو نسبتی ندارد همین دستان باد است..
و هوایت را حبس کن ای درخت
چرا که پیش از این همه چیز را از تو شنیده ام
و هم اکنون به ذره ای می اندیشم که جا مانده در آن نفس
از همیشه به قبل و از همیشه به همیشه
من چنان می اندیشم که بادها روییده اند، گویی
و درختان بر بادها میوزند..
و دانسته ام که؛
وجود این خطوط آبی را هیچ دلیلی اثبات نمی کند
بر شانه های من...
نگفته ها را بردار
و ندیده ها را بشنو
و نشانی را بپرس
چرا که مسیر را روشن کرد
و ببین، خاکی که فرزندانم مشتواره به خشت زدند
را خانه ای برپا است..
....باید برگردم و بدانم که آمده ام
و بوی هوای مانده در نفسم را به سکوت خورشید
بتابانم
...
تو با کدام باد می روی؟
نویسنده: جمال هاشمی
طراح و کارگردان: کمال هاشمی
بازیگران : #کاظم_سیاحی، #محمد_عباسی، #شیوا_فلاحی، #سونیا_سنجری، #حامد_نجابت.
مدیر پروژه: سارا سجادی
تهیه کننده اجرای ایران: نگار فروتن

تئاتر مستقل تهران،ساعت ۱۹
محمدرضا شیرخانی این را خواند
farhad riazi این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشت رضا گوران
- ایستادن بر شانه های بی قرار باد

تو با کدام باد می روی؟ این تنها نام نمایشی که دیدم نبود، پرسشی است که نمایش تو را دچار خودش میکند با خودت می بری اش و می پرسی از خودت و از جمیع آنان که بر باد شدند و تو بر باد با ایشان نرفتی و ماندی .آری ماندن ،حدیث نمایش ماندن است پای سفت کردن بر نفس ماندن دیگر چه فرق میکند باشی یا نه من با تو زندگی میکنم...ماندن اصلا یعنی چی؟ این را همیشه از خودم پرسیده ام ماندن به کجا؟ از کجا؟ رسیدن به کجا؟ چگونه می شود بی علت ایستاد و جابجا نشد؟ این همان عمل بی دلیل نیست که آندره ژید در کتاب بهانه و بهانه های تازه از آن حرف میزند؟ یا همان لحظه ممتد و ناگزیر که کامو را وادار میکند شخصیت اول را در کهربای هیچ،غوطه ور رها کند؟؟؟ یا همان تأویل کریستوف از جابجایی نسبت در موقعیتی که قصد فروپاشی ندارد اگر چه که پیش از فرو پاشی از هم پاشیده است اما همین میل به ویرانی و ادامه دادن در آگاهی است که از نمایش فوق اثری دلچسب می سازد...
ایستاده اند بازیگرانی زیر نوری که تنها دارایی شان است و گلدانی که انتظار می کشد رها شدن را به بهای زوال ، این غایت منتظر بر تمامی ما خواه باورش کنیم یا نه....
نمایش را دوست داشتم منتقد نیستم و حرف دیگری ندارم تنها به این فکر میکنم چه چیز در این روزهای سخت می توانست بر آنچه پای سفت کرده ... دیدن ادامه ›› ام بر سرش امیدوار ترم کند باید بگویم آن ، این بود : تو با کدام باد می روی؟ 
نمایشی که باید دید و از وحدت متن و اجرا و پرهیز شریف و ستایش بر انگیز بازیگران از خودنمایی و حضور میت گونه بر صحنه ایشان لذت برد 
ساده و خودمانی
دم شما گرم
#تو_باکدام_باد_میروی؟
محمد رحمانی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اُدیسه ایرانی
ترجمه نوشته ی "ماکسین رِیس" در مجله اینترنتی ,Link Art

شنبه شب تاتر بلوآر میزبان نمایش" تو با کدام باد می روی ؟" بود. یک حماسه ایرانی به روی صحنه رفت با 5 پناهنده در مرز میان اسطوره و واقعیت.
قصه ادیسه و عدم بازگشت، آمیخته به قصه پادشاه سرگردان در آبهای مدیترانه، قبل از به دست آوردن قلمرو و رسیدن به ریشه هایش. هر سرزمین جدیدی که ادیسه به آن پا می گذارد تبدیل به مانعی می شود و چالشی دیگر برای مبارزه .
در این دریای طوفانی، بحرانی و خطرناک، نردبانی هست به سوی جهنم، به جایی که بازگشتی از آن ممکن نیست.
نمایش تو با کدام باد می روی؟ آمیخته ای است از تخیل شعر حماسی پارسی از کتاب شاهنامه با خدایان که سفر دوزخی ادیسه وار را ... دیدن ادامه ›› پژواک می بخشد.
5 پناهنده در میان یک جنگل در مرز میان دو کشور بی حرکت ایستاده اند.
فضای مرزی بسیار نامشخص و بی پایان، که تجربه دوزخ را تداعی می کند.
این مسافران در حال از سر گذراندن آخرین مرحله از سفر خطرناک خود، در جایی در هفتمین مرز ایستاده اند.همانند اسفتدیار قهرمان شاهنامه که به دستور پدر خود، پادشاه، محکوم بود به گذشتن ازهفت خوان برای رسیدن به تخت پادشاهی.
با توجه به اجبار به فرار غیرقانونی از کشور خود این مسافران ناچارند که بی حرکت در جایی بایستند تا مانع از متوجه شدن پلیس مرزی شوند از حضورشان.
حرکتشان امیدشان قطع شده برای زمانی نامحدود در جایی که مرگ در کمین شان پشت هر حرکت درختی ایستاده.
در این شب پر از انتظار که همه چیز تحت فشار است، روح شخصیت ها بروز می کند و قصه مسیر 5 زندگی را شاهد هستیم: جوانی گریخته از خدمت سربازی، مادری که در تلاش است فرزندش را به دور از ازدواجی تحمیلی بزرگ کند، زوجی غم زده و ناامید که به دنبال خوشبختی در جایی دیگری می گردنند و مردی که در تلاش است برای یافتن عشق اش.
5 سرنوشتی که بهم گره خورده، ناگهان ما را به جایی در میان مرزهای واقعی سوق می دهد. برخلاف این که نمایش برگرفته از شعر و قصه های حماسی است، اما در دنیای آبستره و به دور از واقعیت نمی ماند. چون از واقعیت تلخ و تجربه ی مشترک هزاران پناهنده بهره گرفته است. آنها در تاریکی شب و در میان بادها، در انتظار لحظه ای برای گذر از مرز هستند، در آرزوی زندگی ای فارغ از ترس و مخفی بودن.
این لحظات معلق درارتباط درست و کارآمد و تاثیرگذاربا میزانسنی استثایی به نمایش در آمده.
درختانی کاشته شده همچون 5 سیلوئت بی حرکت به شکلی عمومی روی صحنه ایستاده اند.
آنها قادر به دیدن نیستن و تنها زمزها و نجواهایشان در این انتظارکشنده، منجر به مقاومتشان می شود.
سید کمال الدین هاشمی کارگردان این نمایش از کدهای مشخص و مستقیم بهره گرفته است. ارتباط شخصیت های نمایش با هم، به شکلی آرام و زمزمه گونه شکل می گیرد و از طریق بلند بلند فکر کردن، ذهنیات خود را با هم تقسیم می کنند.
در واقع تماشاگر به 5 مونولوگ درونی که برملا کننده پریشانی و دردهای درونیشان است، دسترسی دارد.
صحنه هایی از بحرانها و به هم ریختگی در شب، بحرانهایی که پایان ندارد. پریشانی در مقابل مرگ، بحران خستگی از سفری بی پایان و طاقت فرسا، که ممکن است به شکستی در پایان بینجامد.
و مقابله با ترسِ از دست دادن امید، علیرغم همه ی ایستادگی و از خود گذشتگی.

بالاتر از مرزهای جغرافیایی که مشخص شده میان دو کشور همانا مرزهای فردی که باید از آن گذر کنند و از اینجا مرزها بهم ریخته می شود ونمی توانیم چیزی ببینم و تشخیص میان واقع و غیرواقع بهم می ریزد..موهم و غیرموهم بهم
صحنه پایانی نمایش تصویری شاعرانه از امید و آرمان های 5 پناهنده را نشان می دهد.
کجا ایستاده اند؟ چه مرزهایی را موفق به گذراندن هستند. از سرزمین های جدید که در حال ساخته شدن هستند، یا مرزهایی که از زندگی جدایشان می کنند؟
سید کمال الدین هاشمی و 5 بازیگر به دنبال نمایش دادن امیدها و آرمان های پناهنده ها، با تمام حساسیت ها و سختگیری ها و نرمش ها هستند.
این نمایش تماشاگران را با خود به درون ادیسه می برد. در تاریکی و شب که نمی توان چیزی را تشخیص داد.
ادیسه ایرانی آنلاین هست:

Maxine Reys, Odyssée iranienne, www.link-art.org, 27.06.2015
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوشته ی روح الله سمیع در مورد نمایش
" تو با کدام باد می روی؟"


هنر تاتر را می توان به هنری متشکل از اضداد تعبیر کرد، همانگونه که زندگی سرشار از رویداد های متضاد است. بسیاری از حرکاتی که ما در طی روز انجام می دهیم برآمده از تضاد است. ما برای پریدن به سمت بالا و غلبه بر جاذبه ی زمین ابتدا به سمت پایین می رویم یعنی با جاذبه همراهی می کنیم، روی زانو ها خم می شویم، دست ها را در کنار بدن قرار می دهیم و انرژی مان را ذخیره می کنیم، سپس با تمام توان به سمت بالا جهش می کنیم. همچنین برای نشان دادن یک مفهوم یا یک موقعیت در صحنه ی نمایش باید از مسیری متفاوت و در تضاد با رویداد مورد نظر حرکت کرد. برای مثال هرگز نمی توان مرگ را بر صحنه به نمایش گذاشت. مرگ اتفاقی است قابل درک و در عین حال غیر قابل لمس. هرگاه صحبت ا ز " بازی خوب" می شود به معنای قابل باور بودن با تصورات ذهنی تماشاگر است. اما چگونه می شود لحظه ی مرگ را به خوبی بازی کرد؟ برای رسیدن به یک بازی خوب، درست و لحظه ای قابل باور ناگزیریم از آن که لحظه ی پیش از مرگ، یا عبارتی بهتر زندگی را چنان که مملوس و پذیرفتنی باشد بازی کنیم. نمایش " تو با کدام ... دیدن ادامه ›› باد می روی؟" نیز بر همین تضاد ها استوار شده است. نمایشی در رابطه با مهاجرت کردن و رفتن از سرزمینی به سرزمینی دیگر. واژه ی "مهاجرت" جابه جا شدن، حرکت کردن، نایستادن ، نماندن و گریختن از آنچه هست و رسیدن به آنچه که آرزوست را در ذات خود دارد. چنانکه در میان عناصر چهارگانه ی طبیعت "باد" همین مفاهیم را با خود یدک می کشد. اما زمانی که با این اثر بر صحنه ی نمایش مواجه می شویم آنچه بیش از هر چیز به چشم می آید "سکون و ایستایی" است. نمایش "تو با کدام باد می روی؟" به شکل جسورانه ای مخاطب را با تعاریفی جدید در تاتر رو به رو می کند که این تعاریف برآمده از آگاهی و بینش نویسنده و کارگردان اثر است و در تمام اجزاء تشکیل دهنده ی آن دیده می شوند. بگذارید (هرچند مختصر) از نمایشنامه شروع کنیم. اصولاَ در یک ساختار کلاسیک نمایشنامه دارای مقدمه ایست که در آن زمان، مکان، اشخاص و موقعیت نمایشی معرفی می شوند. آنگاه بحرانی رخ می دهد و کاراکتر ها برای خروج از آن تلاش می کنند. درام به اوج می رسد تا اینکه راه حلی برای رهایی از بحران به دست می آید ، گره از کار باز می شود و نمایشنامه از اوج به فرود می رسد. سپس موخره، نتیجه گیری و پایان. اما در اینجا ما با نمایشنامه ای در دو صحنه مواجهیم که گرداگرد یک بحران شکل گرفته است. در صحنه ی آغازین با یک موقعیت غیر معمول (بحران) که کاراکتر های نمایشنامه را اسیر خود کرده رو به رو می شویم، در طول همین بحران که با گذر زمان شدت می گیرد با آن ها آشنا می شویم و در حالی که گره از کار کاراکتر ها باز نمی شود و بحران تا تبدیل شدن به یک اتفاق تراژیک ادامه می یابد، صحنه ی اول تمام می شود. صحنه ی دوم در عین حال که در امتداد صحنه ی قبل است اما کاملاَ مستقل است. فضایی شاعرانه، انتزاعی و آرام گویا آبی است که بر آتش صحنه ی اول ریخته شده است. بنابراین نویسنده ساختار مورد نیاز خود را خلق کرده است. کلام کاراکتر ها را به دو بخش سلولوگ و دیالوگ تقسیم شده است. سلولوگ ها کلماتی هستند که در واقع به زبان نمی آید و در ذهن کاراکتر ها جریان دارند و دیالوگ ها جملات کوتاهی ست که اشخاص نمایش در جواب یکدیگر آرام زیر لب زمزمه می کنند. آنچه هنر نویسنده (جمال هاشمی) را هرچه بیشتر عیان می کند چیدمان کلمات با ساختاری هندسی است. کلمات به گونه مهندسی شده به کار رفته اند که باری آهنگین با خود دارند و نمایشنامه در ذات خود مملو از موسیقی است به شکلی که انگار بازیگران از روی برگه های نت دیالوگ هایشان را می خوانند. کارگردان هم به درست ترین شکل با این نمایشنامه برخورد کرده است. استفاده از میزان سن سکون در تمام طول نمایش و رنگ آمیزی اثر با نور، افکت و پرژکشن باعث شده تا مخاطب با تجربه ای جدید سالن نمایش را ترک کند. بازیگران در یک خط و با فاصله ای یکسان از هم رو به روی تماشاگران ایستاده اند. کاراکترای نمایش در موقعیتی قرار دارند که هرگونه حرکتی می تواند جانشان را به خطر بیندازد. کمال هاشمی یک عکس به شما نشان می دهد و آدم های درون عکس داستانشان را با شما در میان می گذارند. اینبار نوبت اوست که مفهموم دیگری از "کارگردان و کارگردانی" ارائه دهد.

استفاده ی جسورانه از سکون و ایستایی و ایستادگی در برابر وسوسه ی طراحی حرکت و میزان سن حرکتی در این نمایش چنان به جا و صحیح است که نه تنها باعث دلزدگی و خستگی مخاطب نمی شود بلکه بر عکس منجر به همراه شدن آن ها با کاراکتر ها و در نهایت به وجود آمدن کاتارسیس می شود. پیرامه توشار منتقد به نام فرانسوی کاتارسیس را نتیجه ی اضطراب تماشاگر می داند و اضطرابی که مخاطب این نمایش تجربه می کند حاصل میزان سن هوشمندانه ای ست که کارگردان برای بازیگرانش انتخاب کرده است. سکون در این نمایش علاوه بر به تصویر کشیدن موقعیت بحرانی نمایشنامه باعث بروز و کشف احساساتی جدید در بیننده می شود. پس از گذشت اندکی از نمایش و درک مخاطب از موقعیت شخصیت ها و عدم توانایی حرکتشان به طور نا خودآگاه دچار اضطراب در برابر وضع موجود می شود و گاه تا جایی پیش می رود که برای جا به جا شدن در صندلیش تردید می کند و نفسش را در سینه حبس می کند یا به آهستگی نفس می کشد تا مبادا کاراکتر ها را به خطر بیندازد. وظیفه ای که سکون در این نمایش به عهده دارد چنان است که هیچ حرکتی از پس آن بر نمی آید و خود سرشار از حرکت است چرا که عنصر خیال را در مخاطب زنده می کند. آن چه بر صحنه دیده نمی شود در ذهن شکل می گیرد .
یوشی اویدا بازیگر به نام و بین المللی تاتر ژاپن در کتاب "بازیگری پنهان" خود مطلبی دارد که شکل اجرایی آن را می توان در نمایش "تو با کدام باد می روی؟" به خوبی مشاهده کرد. او می نویسد : « در زبان ژاپنی واژه ی "ما" به معنای خلا است و مفهوم آن، هر دو جنبه ی زمانی و مکانی را در بر میگیرد. برای مثال به لحظه ای اطلاق می شود که از انجام کاری یا گفتن حرفی ممانعت به عمل می آوریم. مفهوم "ما" در تئاتر کاربرد فراوانی دارد، زیرا عنصر اصلی سازنده ی آن صدا و سکوت است. از این رو عدم تحرک بر روی صحنه می تواند به خلق نوعی کادر بیانجامد که به برجسته کردن لحظات مهم نمایش کمک کند. این فقدان فعالیت باید رکن اصلی تئاتر باشد، نه مانند لحظات سکون که در جریان آن هیچ اتفاقی رخ نمی دهد. مفهوم "ما" علاوه بر آنچه ذکر شد،ارتباط صحیح میان اشیا و رویدادها را هم نشان می دهد. بازیگر خوب که آگاهانه مفهوم "ما" را به کار می گیرد، می تواند ارتباط صحیح میان دو لحظه، دو فرد، دو ماجرا، دو جمله و دو صحنه را میان تماشاگر و صحنه ی نمایش احساس کند. پس منظور از "ما" حالت ایستا و سکون نیست، بلکه برعکس مفهومی ارتباطی از آن استنباط می شود.» معمولاَ زمانی که ما در جایگاه بازیگر بر صحنه ی نمایش حضور داریم با دو "من" طرف هستیم. یکی منی که در حال بازی کردن است و دیگری منی که در حال مشاهده کردن و اصلاح و هدایت من بازیگر است. من دوم به مثابه وجدان آگاه عمل می کند و همواره نگران چگونه دیده شدن من اول در نگاه تماشاگران است. مقاومت در برابر وسوسه های من دوم چالشی است که بازیگران این نمایش با آن رو به رو هستند. آن ها علاوه بر تمرکز روی دیالوگ ها و انتقال موقعیت بحرانی به مخاطب باید بر روی بدن خود و تمایل آن به حرکت متمرکز باشند و این خود ماراتنی است که توانایی و استقامت بدنی بالا را می طلبد. رنگ آمیزی متفاوت کاراکترها در بازی بازیگران به خوبی مشاهده می شود و نشان از توان آن ها در رسیدن به نقش دارد.
همه ی آنچه در این مجال گفته شد تنها خلاصه ایست از اتفاقات قابل تامل نمایش "تو با کدام باد می روی؟"
روح الله سمیع
#تو_باکدام_باد_میروی؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ترجمه فارسی نقدی که در سایت فرانسوی زبان موومان منتشر شده است.

انتظار و تبعید

17 و 18 ژانویه، کمال هاشمی در فستیوال واگاموند، نمایشی متفاوت را به صحنه برد. «تو با کدام باد میروی؟»، داستان نمی گوید، بلکه یک موقعیت طرح میکند. در یادداشتی در مورد این نمایش، ژانلویی پریه یادآور میشود که از نظر کارگردانش این نمایش یک «میزانسن ایستا» است. پنج بازیگر او که در هاله ای از نور پناه گرفتهاند، از صحنه بیرون نمی روند. دست اتفاق پنج مسیر را به گذرگاه آخرین مرزی رسانده است که برای رستگاری باید از آن رد شود. راه بلدشان به دلیلی نامعلوم غیبش زده است و ایشان در انتظار او داستان می گویند، شاید که ترسشان آرام شود، باشد که خلاء وجودشان پر شود. زنی از افغانستان، که از شوهرش فرار کرده است تا شاید نوزادش آیندهای داشته باشد. سمت راستش، مرد جوانی است که از خشونتهای بیرحمانۀ ارتش فرار کرده است. سمت چپش، مردی دیگر که به امید وصلت با معشوقش تا اینجا آمده است. و سرانجام زوجی که هم، یکدیگر را دوست دارند و هم مایۀ عذاب یکدیگرند. تک گوییهای درونی در هم میآمیزند و قاطی میشوند. هول و ترس گاه در صدایشان بروز میکند اما این آرامشِ بینهایتِ شخصیتها، شرمِ بزرگمنشانه و غرورشان است که خون مخاطبان را در رگهایشان منجمد میکند...
دیواری که همچون ... دیدن ادامه ›› مرزهای اروپا به جای تماشاچیان، مخاطبِ این نمایش شده است؛ فاصله از تماشاچی؛ سکونِ خدشه ناپذیر بدنها: نوآوریهای فرمالی که پتانسیلهایی روایی را شکوفا میکنند. در این نمایش، همه چیز میتوانست روندی دیگر را طی کند، همه چیز میتوانست دگرگونه باشد، و پیام کارگردان نیز همین است. در میان دو «پردۀ» نمایش، کارگردان سیاهی را گنجانده است. تعلیقی که تنها گذر زمان را نشان نمیدهد بلکه تنفسی است، گشایشی است محتمل، که پس از آن، وقتی بازیگران با درختان جایگزین میشوند، این گشایش ابدی میشود، آری، درختانی بیحرکت، اما زنده، تا ابد...
پویان فرزین این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ترجمه ی نقدی که در وب سایت فرانسوی زبان اومانیته درباره تئاتر " تو با کدام باد می روی ؟ " نگاشته شده است:

هنرمندانی خیره در چشمانِ دنیا

در «تو با کدام باد میروی»، کمال هاشمی و پنج بازیگرش مسیر زندگی پناهندگان را به گوش مخاطبان میرسانند.
پنج نفرند، رو به صحنه. بیحرکت، همگی به هم چسبیده اند. همچون انگشتان دست. سه مرد ایرانی، یک زن ایرانی و یک زن افغانستانی که زیر چادر طلائی اش نوزادی در آغوش دارد. در میان این چیدمان، در دستان یک مرد، درختچه ای است، انگار گنجی باشد، گنجی که باید نجات داد... در تمام طول بازی، از جایشان تکان نمیخورند. چهره ها، مضطرب. نفسها، تنگ. با صدای آهسته سخن میگویند. گفتگوهایشان محدود است به آنچه برای بقا لازم است، و تکگوییهای درونی.
«تو با کدام باد میروی؟» به کارگردانی کمال هاشمی که پیشتر در فرانسه در کنار امیررضا کوهستانی دیده بودیمش، نمایشی است واکنش برانگیز. فرمی ... دیدن ادامه ›› ظریف اما مستحکم، تکان دهنده. شاعرانگی درخشنده اش که بیان نشدنی را پس میزند. این نمایش که از اشعار حماسی ایرانی الهام گرفته است، مسیر منحصربه فرد پناهندگان را به گوش ما میرساند و سرگردانی میانِ بیخانمانی و بخت بد را به ما میچشاند. مادر نوزاد از آشوب افغانستان گریزان است، مردی جوان از خدمت سربازی؛ مرد دیگر همه چیز را پشت سر رها کرده است تا بر اثر معشوق برود، و زوجی که به امید لطافتی بیشتر در زندگی، سر به سرزمینهای ناشناس گذاشته اند. گرفتار آمده اند در دام گذر از مرزها، در تلاشند برای پنهان کردن حضورشان؛ و ترسها و بیمهایشان از همۀ حفرههای پوستشان میچکد. باید ماند، گرسنگی، سرما و جراحات را باید شکست داد و ماند. ما را به یاد «کورهای» مترلینگ میاندازند، همان شکنندگی را دارند و همان ترس از فاجعه در وجودشان لانه کرده است.
داستانی نمادین که البته در واقعیت امروز رقم میخورد و خشونت تصورناپذیر دنیایی را بیان میکند که مردها، زنها و بچه های سرگردان در جادهها و بر آبها را از هم فرو میپاشد.
neda moridi این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

مقاله گلناز سرکار فرشی که در " Studium Fundamentale " نشریه آلمانی زبان دانشگاه "Witten_Herdecke" به چاپ رسید و ترجمه ی آن در روزنامه شرق باز نشر شده است.
.نگاهی به نمایش «تو با کدام باد
می‌روی؟»

موضوع، موضوع ... دیدن ادامه ›› مرزهاست١

‌گلناز سرکارفرشی

راهنمایشان گفته که باید بی‌حرکت در جای خود بایستند. پنج پناه‌جو در تاریکی شب در جنگلی، درست در آستانه عبور از هفتمین مرز پیش‌رو قرار دارند و در لحظه مرگبار میان فوریت جلای وطن و غیرممکن‌بودن سفر به سرزمینی دیگر متوقف شده‌اند. حرف‌های آنان در قالب متنی شاعرانه و از میان گفت‌وگوهایی که آهسته زمزمه می‌کنند، صداهای دوردست و صدای زوزه باد شنیده می‌شود: مادری با نوزادش که از نابسامانی‌های افغانستان فرار کرده است؛ پسری جوان که حاضر به انجام خدمت سربازی نیست؛ مردی که از همه‌چیز خود گذشته تا نزد معشوقش برود؛ زوجی افسرده که در جست‌وجوی یک زندگی بهتر هستند – آنچه آنان را به یکدیگر پیوند می‌زند امیدی است که از هراس مرگ قوی‌تر است»,٢ «تو با کدام باد می‌روی؟» نام یک تئاتر ایرانی با کارگردانی کمال هاشمی است که از سوی جشنواره بین‌المللی تئاتر بلوار تولید شد و در سی‌ودومین دوره این جشنواره در شهر فرایبورگ٣ سوئیس دو شب (٢٧-٢٦ ژوئن ٢٠١٥) روی صحنه رفت. نمایش درباره پنج پناه‌جوست که بی‌حرکت در آستانه مرز سرزمین مقصد ایستاده‌اند؛ آخرین مرزی که باید در سفر طولانی و طاقت‌فرسایشان پشت‌سر بگذارند. راهنمای ایشان هر حرکتی را ممنوع کرده است، چراکه کوچک‌ترین صدایی ممکن است حضورشان را به مرزبانان لو داده و آنان را در معرض خطر قرار دهد. راهنما رفته تا مطمئن شود خطری در مسیر متوجه مسافران نیست تا آنان بتوانند به راه خود ادامه دهند. در سکوت جنگل هر یک از این شخصیت‌ها به دلایل گذشته‌اش برای مهاجرت غیرقانونی، برنامه‌ها و خواست‌های آینده و شوربختی و رنج اکنونش تأمل می‌کند. یک ساعتِ دشوار در سالن تئاتر سپری می‌شود، بی‌آنکه راهنما بازگردد یا هیچ‌یک از شخصیت‌ها حرکتی از خود نشان دهد.  این بدبختی و نومیدی را چطور می‌توان پایان داد؟ یا باید بازگشت یا پیش رفت؛ درحالی‌که هیچ‌یک از این دو کار ممکن نیست، زیرا هیچ‌یک از این پنج نفر نمی‌داند راه پیش یا راه پس کدام است و هر حرکتی می‌تواند به قیمت جانشان تمام شود. تنها راهی که برای ایشان باقی مانده است حرکت در جهتی اگزیستانسیالیستی است. زمانی که پنج مسافر صدای تیری می‌شنوند و امیدشان را به بازگشت خسرو، راهنمایشان، را از دست می‌دهند پس از یک سوگواری عمیق به درخت تناسخ می‌یابند. آنان دست‌آخر با محیط خود یکدست می‌شوند و در جایی که ریشه دوانده‌اند وطنی تازه و آرامشی ابدی می‌یابند. برخلاف دولت‌ها و مرزهای سیاسی‌ای که برای سرزمین‌های تحت حاکمیت خود تعریف می‌کنند، زمین بخشنده است و هرجا که گرده‌های درختان فرود آیند به آنها اجازه رشد و ماندن می‌دهد. آیا ممکن است درختان دیگر این جنگل هم زمانی پناه‌جویانی بوده باشند که برای همیشه در آستانه مرز مانده‌اند؟ رنج‌های این پنج مسافر با این تناسخ پایان می‌گیرد. رنج‌کشیدن، نگرانی، خواهش و تمنا متعلق به هستی انسانی‌اند. گیاهان با این عواطف آشنایی ندارند. برای آنها تنها لحظه اکنون مهم است و اگر مانند آدم‌های این نمایش که درخت شده‌اند قادر به تفکر باشند، تنها آرزوهای خوش «گیاهی» برای آینده دارند. امینه، زن افغانی که فرزندش بر اثر فراوانی قرص‌های خوابی که به او خورانده‌اند در آغوشش از دنیا رفته است، در پایان می‌گوید:  منتظرم که باد بیاد و بهار رو دنبال خودش بیاره. باد بیاد تا من گرده‌هام رو بهش بسپارم تا با خودش ببره. گرده‌ها توی هوا معلقن تا با یه گرده دیگه جفت بشن. می‌گردن تا بستر مناسبشون رو پیدا کنن، تا بتونن پا بگیرن، تا رشد کنن. چشم‌هام رو که می‌بندم می‌تونم ببینمشون. کنار رودخونه، روی دامنه کوه، تک‌وتنها وسط یک دشت، تو حیاط یه خونه، یه نهال تازه توی جنگل، هرجا که باد بوزه. اونها بچه‌های منن. من بهشون فکر می‌کنم. چشم‌هام رو که می‌بندم می‌تونم ببینمشون.  این قطعه به‌لحاظ زیبایی‌شناختی بر پایه سکون بازیگران، هندسه خطی و نورهای موضعی و با کنتراست بالا با تاریکی محیط قرار دارد. مخاطب مدام میان گذشته، آینده و اکنونِ پنج شخصیت نمایش در حرکت است که اندیشه‌های درونی‌شان را با صدای عادی بیان می‌کنند درحالی‌که گفت‌وگوهای اندکی که در واقعیت میان آنان ردوبدل می‌شود زمزمه می‌شوند. «تو با کدام باد می‌روی؟» اثری مینی‌مال و بدون حرکت و درعوض همراه با کنش‌های شدید و پراضطراب ذهنی است که در آن استیصال شخصیت‌ها در وضعی که در آن گرفتار آمده‌اند مورد تأکید قرار می‌گیرد. اینجا شاهد یک کشمکش درونی هستیم. آنجا که جهان بیرون عرصه را بر آدمی تنگ می‌کند، دنیای درون روی وی گشوده می‌شود: آنجاست که انسان‌ها دیگر آزادند، می‌توانند آن‌طور که دلشان می‌خواهد فریاد بزنند، بدوند، بروند و تناسخ بپذیرند. باد و درختان دو استعاره‌ای هستند که این قطعه بر پایه آنها استوار است. درختان سمبل استواری‌اند. باد نماینده آزادی، بی‌مرزی و استقلال است. پنج انسان- درختِ نمایش، آزادی خود را در سکونِ ابدی می‌یابند. باد در میان شاخه‌های آنان می‌وزد، گرده‌هاشان را با خود می‌برد و آنان را تکثیر می‌کند. آرزوها و خواهش‌های آنان با این تناسخ محقق می‌شوند: آنان که برای یافتن زندگی‌ای آرام از وطن خود فرار کرده‌اند اینجا آرامش و اعتمادبه‌نفس خود را بازمی‌یابند، کیارش با معشوق خود پیوند می‌خورد و فرزندان امینه همه‌جا در جهان رشد می‌کنند و قد می‌کشند.  این قطعه یک مفهوم ژئوپلیتیک؛ یعنی مفهوم مرز را به چالش می‌کشد. چهار شخصیت نمایش از ایران و یکی از آنان همراه نوزادش از افغانستان فرار کرده‌اند، ولی این اثر هیچ قضاوتی درباره وضعیت زندگی در این کشورها نمی‌کند. موضوع این اثر نه آسیا، اروپا یا آفریقا، بلکه انسان‌ها و مرزها هستند. مرزهای ژئوپلیتیک فرم‌هایی عینی هستند که جدای یک جامعه از محیط خود را نمایندگی می‌کنند. شهروند کشوری‌بودن معادل است با اینکه براساس قوانین آن کشور اجازه داشته باشی در محدوده مرزهای آن کشور زندگی کنی. درمقابل فرار و مهاجرت غیرقانونی زمانی اتفاق می‌افتد که قوانینی که در وطن آدمی حاکم هستند برای او زندگی آسوده یا امنی را فراهم نکنند. اینجاست که انسان خطر فرار را به جان می‌خرد تا بتواند میان مرزهای دیگری (یعنی تحت قوانین سرزمین دیگری) زندگی بهتری داشته باشد یا اصلا زنده بماند.  تماشاگر همراه با تناسخ‌یافتن پنج شخصیت نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟» می‌تواند جهان را در سطح دیگری تصور کند: زمینی بدون مرزهای ژئوپلیتیک که از سوی انسان‌ها کشیده شده‌اند، زمین پیش از آنکه انسان‌ها بر آن گام بگذارند و شروع کنند به تقسیم‌کردن و تصاحب‌کردن آن با توسل به ابزار مصنوعی٤ (یعنی تشکیل جوامع). تنها اگر درخت باشی برایت واضح و بدیهی خواهد بود که انسان می‌تواند هرکجا که بخواهد فرود ‌آید و زندگی کند. آیا به‌عقب‌برگرداندن جامعه مدرن به وضعیت زمینی خالی از انسان که تمام موجودات زنده بر آن در صلح با یکدیگر زندگی می‌کنند، این مرحله پیشااجتماعی از هستی انسان راه‌حل درستی برای مشکل کنونی پناهندگان فراوانی است که در اقصا نقاط جهان حضور دارند؟ یا اینکه جوامع و کشورهایی که درحال‌حاضر مقصد بسیاری از پناه‌جویان هستند باید قوانین تازه‌ای وضع کنند که براساس آنها به پناه‌جویان در سرزمینشان زندگی‌ای بی‌خطر و فرایندی مطمئن برای اعطای شهروندی ارائه دهند؟ تا زمانی که چنین راهکارهایی اندیشیده شوند، پناهندگان بی‌حرکت و نومید در آستانه مرزها متوقف خواهند شد و متأسفانه آنان در واقعیت همواره انسان خواهند ماند؛ انسان‌هایی که همواره در جست‌وجو و تلاش برای زندگی بهتری هستند و نمی‌توانند این تلاش را وانهند. آن‌طور که فریدریش نیچه نوشته است: «اراده آزادی‌بخش بدین‌سان آزاررسان می‌شود و از هرچیزی که رنج تواند برد، بدان‌خاطر که واپس نتواند رفت، انتقام می‌ستاند».٥
منابع پی‌نوشت‌ها در روزنامه موجود است.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یاداشتی که آقای امیر رضا کوهستانی در صفحه اینستاگرام خود نوشتند
نیت من تبلیغ نیست،دعوتی است برای دیدن تئاتری که با فرمولهای آشنای حسابگرانه امروز " بسته " نشده است و در عین حال ساحتی دیگر از تئاتر را به روی صحنه می برد که انگار ما تولیدکنندگان و شما تماشاگران، آنرا در مسیر رفت و آمد به سالنها و سایتها گم کرده ایم :
" دغدغه امروز "
پویان فرزین و حسین گلیار این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یاداشت صابر ابر برای نمایش " تو با کدام باد کی روی؟"
<<هوا بد است >>

همیشه قبل از رفتن، لحظه ای به نامِ ماندن و ایستادن ، عادتیست که همه کم و زیاد دچارش هستیم!
هیچ وقت برای کندن، بدونِ کمی ماندن نبودیم!
تَرک...
تَرک آداب دارد، ترکِ هر چیز، ترک هر کس! ترک ، از دست دادن نیست، خواستن برای حذفِ مکانی، آدمی، دوره ای یا شرایطی را ترک می گویند...
مهم ، خواستن است!!!
جای دیگری را خواستن، حالِ دیگری را خواستن،آدمِ دیگری را خواستن،گذشتن از دوره ای به دوره ای دیگر.
در نمایش < تو ... دیدن ادامه ›› با کدام باد میروی؟ > به زیباترین شکل این تصویر برای شما ساخته شده است، ساده و بی ادعا ... اما عمیق و زیبا.
بازیهای بسیار سخت، تمرکزی عجیب و چشمهایی که نگاه کردنشان جرات می خواهد.
پیشنهادم این است: پس از دیدن این نمایش این جمله را در ذهنتان مرور کنید:

کی و چگونه دلتان وا می شود؟!

متن، طراحی ، بازی ها و انتخاب جسورانه کارگردان به شما یک کلمه را پیشکش می کند، لذت!
با کدامین باد می روی؟ را تجربه کنید، شاید ریشه ای از پایتان، درختی را می سازد که از آن بی خبرید!
گاهی سبز، گاهی زرد!

----
پ ن : تیتر یادداشت از شعرِ جناب هوشنگ ابتهاج انتخاب شده.
( هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارشِ شبانه روز هم
دل تو وا
نمی شود __
ه.الف.سایه)
-------
تاتر مستقل تهران
تا ٢٩ اردیبهشت
- یادداشت الهام کردا در روزنامه شرق

فقط وقتی برای درخت هم، شــعور قائل باشــی، می توانی نمایشــی مثــل «تو با کدام بــاد میروی؟» را بــا تمام وجــودت کار کنی و با تمام حواســت ببینی.
این درهم تنیدگــی واقعیتی که هــر روز به صورتمان می خــورد با آن همه جادو و شــاعرانگی دقیقا چیزی اســت که این روزها باعث کمی عمیــق نگاه کردن به
جهان اطرافمان می شــود. شــعوری که در اثر هست و قطعــا به عنوان بیننده اثر باید با همان شــعور با آن برخورد کرد و اســتحاله ای که شخصیت های نمایش
دچارش می شــوند، بــرای من مثل یــک «رقص روی لیوان هــا»ی دیگر بــود. شــوکه کننده، غیرقابل باور و درک شونده با تمام حواس. نمایش نامه پر از صداهای ذهنی شــخصیت هایش اســت؛ صداهایی که جرئت نمی کنــی بلند آنهــا را بگویــی چون گاهــی خیلی دم دســتی هســتند و گاهی آن قدر شــاعرانه و دور از کلمه های روزمره که در هر دو شــکل ترجیح می دهی آنهــا را برای خودت نگه داری تا بمیری؛ اتفاقی که در دنیای امروز همه ما مدام درگیرش هســتیم. ... دیدن ادامه ›› مدام در
ذهن خود زندگــی می کنیم و مدام تصمیم نمی گیریم و مدام ایســتاده ایم بدون هیچ حرکتی تا روزی که آرام بگیریم.
«تــو با کدام باد میروی؟» بــرای من پر بود از اینها، پر از در آســتانه نگه داشتن همه چیز. پنج بازیگر روی صحنــه هر کدام در مرکز یکــی از نورها که انگار هرکدام در جهان خود ایســتاده بــدون هیچ ارتباطی با دیگــران. در حالی که در ظاهر همه یک خواســته دارند. و درونشــان پر اســت از التهاب و تنش و تمنا و فکر و فکر و... شــعر. و آن قــدر غریب و با تمام وجود از تــو دریغ می کنند که تنها یک حرکت دســت که درفاصله پنج دقیقه باال می آید به بزرگ ترین و پرتمنا ترین حرکــت جهان تبدیل می شــود و دقیقــا این بخش از انتخاب این گروه باعث عمیق ترشــدن تماشاگر نسبت به کار می شود. این نشان ندادن ها در عین واقعی بودن و اینجاست که تو هر کلمه ای، هر حرکتی و هر صدایی را با تمام وجودت درک می کنی. نمایش نامه عجیب جمال هاشمی و جسارتی که در انتخاب سرنوشت شــخصیت ها دارد و کارگردانی کمال هاشمی و طراحی که برای نمایش دارد، فضای عجیبــی را در اختیار تماشــاگر می گــذارد؛ تجربه ای کــه با این همــه اتفاق پر از هیاهــو در تئاتر این روزها متفاوت اســت. کشمکشــی الهام بخش بین درست و
غلط بودن یک اثر هنری. چیزی که به اشــتباه همه ما دچارش هستیم. هیچ اتفاق هنری را براساس درست و غلط بودن نمی تــوان ارزش گذاری کرد. تنها می توان گفت کــدام اثر نــگاه ژرف تری به جهان به انســان و به کلمــات دارند و نمایش «تو با کــدام باد میروی؟» و بازیگرانــش و انتخاب های آنها تــو را مجبور به این کشمکش درونی می کنند.
امیرمسعود فدائی، پویان فرزین و مینا &۱۲ این را خواندند
حسین گلیار این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این مطلب را آقای محمد علی ابطحی بعد از دیدن نمایش در صفحه فیسبوک و اینستا گرام خود منتشر کردند

حس کردم این شبها باید برای فرار از دغدغه های سیاسی و انتخاباتی به دامن هنر جست بزنم .
اخیرا به پدیده مهاجرت توجه ویژه ای می شود.امشب مهمان تاتر تو با کدام باد می روی بودم. با نویسندگی و کارگرانی کمال و جمال هاشمی.کار تلخی بود. درد سر های مهاجرت های غیر قانونی. جای دو تلنگر خالی بود. یکی به مهاجران که دلیل مهاجرت را مطرح نمی کردند.اگر برای رسیدن به زندگی بهتر مهاجرت می کنند که این همه سختی نباید تحمل کنند و یک تلنگر به دولت که در هر صورت شهروندانش حتی اگر غیر قانونی هم رفته باشند و در کمپ های کشورهای گوناگون گرفتار شده باشند ، باید به کمک دولت متبوعشان دلگرم باشند. این تاتر در سالن تاتر مستقل تهران ساعت ۷ این شبها به روی صحنه می روند.تاتری ها دنیای شیرین تری نسبت به سایر هنرمندان دارند. بعد از پایان تاتر با صابر ابَر و خانم الهام کردا که آنها هم بودند برای خسته نباشید رفتیم پشت صحنه. بعدش هم یک مصاحبه کردم در مورد تاتر که نفهمیدم برای کجا بود.
پویان فرزین و حسین گلیار این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیدگاه اسماعیل فلاح پورکارگردان سینما در مورد" نمایش تو با کدام باد می روی ؟ "
نمایش خیلی متفاوتی بود من خیلی خوشم اومد و نسبت به کارهایی که دیدم خیلی حالت تجربی داشت و به نمایش های ابزورد پهلومی زد . نمایشی بود که جسارت کرده بود تا میزانسن را تا پایان ثابت نگه دارد که منجر به این شده بود که درد ایستایی رو تماشاگر هم تجربه کند و به نطر من کار موفق و جالبی بود.
پویان فرزین و حسین گلیار این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیدگاه کاوه سجادی حسینی کارگردان سینما در مورد" نمایش تو با کدام باد می روی ؟ "
نمایش تو با کدام باد می روی رو دیدم و دوست دارم دوباره ببینم . پر از تصویر و خیال بود و خیال به این منظمی برام قابل توجه بود. متن داماتیزه شده من رو درگیر شخصیتها ها کرد و ساختار متن به گونه ای بود که از پیچیدگی به سادگی میرسید درست بر خلاف روال معمول که متن ها از سادگی به پیچیدگی می رسند و این مسئله کاربسیار دشواری است و نیازمند این است که ریسک کنیم تا به آن برسیم و برادران هاشمی هم در متن و هم در کارگردانی از پس آن بر آمده بودند. این نمایش را حتمن ببینید . دیدن این نمایش تجربه عجیب و جالبی است.
پویان فرزین این را خواند
حسین گلیار و هیتا هویدا این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رهایی بخشی رفتن؛
حرکت از درون و رفتن، شمایل شکسته ای از وجود است. وجود جانت را فرا می گیرد و مانند نوزادی که رحم مادر را ترک می گوید زمان را از آن خویش می کنی. رهایی در رفتن است. به باغ جتسمانی رفتن مسیح. به نینوا رفتن حسین. به سرزمین همسایه رفتن مده آ. به تبای رفتن ادیپ. رفتن همیشه رهایی بخش است. و من صدای رفتن را بر بالهای آهنین زمان شنیدم در اجرای تو با کدام باد می روی؟ اجرایی که در ظریفترین شکل ممکن از فضای حاکم بر صحنه سود می جست. تارهای تنیده شده ی روایت با تمرکز بر ایستایی بازیگران لحظه به لحظه مخاطب را در خود هضم می کند و دنیایی همراه و موازی با مسافرانی سردرگم در برابرت شکل می گیرد. بی هیچ حرکتی، سفری همراه با رنج ها و رویاهای انسانی برای رسیدن به سکون و آرامش آغاز می شود. این نفس واقعی درام است که انسان در پس رنج هایش به سکونی ابدی برسد. این سکون زندگی بخش به تمثیلی اساطیری ختم می شود؛ درختان. آرام ترین موجودات جهان که شاد قرن ها شاهد رنج انسان ها بوده اند. آنچه این اجرا را متمایز می کند روند شکل گیری تغییر در بافت شخصیت های داستان این درام است که دقیقا عکس جریان روایت را طی می کند اما این خصوصیت بازخوردهای خود را دارد؛ خستگی، کلافگی، سردرگمی، ترس، اضطراب، خشم، ترس از مرگ، جنون، رهایی. تجربه ای که شاید مانند قربانی عنکبوتی مغموم در آن دام بیفتید اما ارزش رهایی اش را داشته باشد تا مرز رهایی و آزادی را بر صحنه بو بکشید. شما را با به این تجربه ی زیست بر صحنه دعوت می کنم، همراه با لذت رهایی که آرزوی تمام انسان های آزاده است.
خسته نباشید به جمال و کمال هاشمی عزیزم
و گروه خلاقشان.
ارادتمند شما میثم فرهمندیان.
پویان فرزین این را خواند
حسین گلیار این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مخدوش کردن ادراک مخاطب از زیباشناسی تئاتر

تو با کدام باد میروی؟
نام اثر به مخاطب وعده ی نمایشنامه ای با زبان شاعرانه میدهد. شاعرانگی که میتواند رمانتیتیسمِ عریانِ بدون سنخیت با ادراک مخاطب از دنیای امروز را حقنه کند ولی استفادهی جمال هاشمی نویسنده اثر از شاعرانگی زبان برای استحاله ی پوستین انسان است به طبیعت. او این کار را به آرامی، با صبر و حوصله ی تمام انجام میدهد. صبوری که مفهومی فراموش شده برای مخاطب امروز تئاتر است. او به نفع مخاطب صبوری میکند تا سیلیِ رمانتیتیسمِ عریان بر گونههای مخاطب ننشیند. منفعتی که صاحب اثر از آن با خبر است و مخاطب هیجانزده ی امروز هیچ درکی از آن ندارد. او آدمهای نمایشنامه اش را در موقعیتی قرار میدهد که هر کلام و حرکتی آنها را از رسیدن به هدفشان باز میدارد. این وظیفه ی دشوار را نمایشنامه نویس بر عهده ی کمال هاشمی کارگردان نمایش میگذارد که از این موقعیت ایستای فیزیکی تئاتر بسازد. اشاره به کلمه ی ایستای فیزیکی میشود چرا که پویانی درونیِ اجرا، چشم را به این ایستایی ظاهری میبندد. کارگردان با درک این موضوع که این ایستایی فیزیکی میتواند در طول اجرا آزار دهنده شود، تکیه گاه و منطقه ی امن خود برای به روی صحنه بردن این اثر را رسیدن به ریتم و ضرب آهنگ مناسب اجرا میبیند. شاید بتوان گفت در هر شکلی از تئاتر وظیفه ی کارگردان رسیدن به این مقصود است ولی نباید فراموش کرد که وظیفه ی کارگردان این نمایش دو چندان دشوار است. چرا که از خلق تصاویر پویا و هیجانی که مهمترین ابزار این روزهای تئاتر ایران برای ایجاد ریتم مناسب و دستیابی به تحسین مخاطب است، برحذر بوده و با سختکوشی ... دیدن ادامه ›› در تمرین که از ارتباط بازیگران روی صحنه عیان است، مخاطب را با اضطراب آدمهایش همراه میکند. در این حال است که کوچکترین حرکات بازیگران زندگی را ترسیم میکند که باز هم این موفقیت از دل تمرین و سختکوشی حاصل شده است. تمرین که دیگر فراموش شده ی این روزهای تئاتر است. تو با کدام باد میروی به مخاطبینش احترام میگذارد و چشم مخاطب را بر این نکته میگشاید که تئاتر هیجانزده ی امروز که صرفاً کالایی زینتی در سبد طبقه ی بورژوا است، تنها شکل تئاتر نیست. تئاتری که امروز بدون تمرین و با تکیه بر زرق و برق، حاشیه، آدمهای سرشناس، مخاطبین را به سالن ها میکشاند و تصاویر پویایی از هیچ ارائه میدهد. چه بسا که این تئاتر به تشویش و هیجانزدگیِ مسمومِ فرهنگیِ ما دامن میزند. باید ساکن ماند. باید سکوت کرد تا صدای زندگی را شنید. تو با کدام باد میروی به این مهم دست یافته است و میتوان به مخاطبینی که با اثر همراه شدهاند ولی این ادراک تازه از زیباشناسی را هضم نکرده اند گفت، تو با کدام باد میروی زبان سعدی شیراز را دارد. سهل و ممتنع. در آخر خطاب به مخاطبین تئاتر که چشمشان به هنرمندان است و هر آنچه آنها تولید کنند را به چشم غایت فرهنگی میبینند، سوالی را مطرح میکنم؟ "تو با کدام باد میروی؟"

رضا سلیمان تاش
کارشناس ارشد تئاتر
فروردین ماه هزار و سیصد و نود و شش شمسی
امیرمسعود فدائی این را خواند
پویان فرزین و حسین گلیار این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام
جای خوشحالی است دوستانی که این نمایش را می بینند نظر خود را هم هرچه که هست به نگارش در بیاورند تا زمینه ی گفتگو پیرامون این اثر مهیا شود.
با تشکر از همه دوستانی که نظر خود را ابراز کردند.
سحر محبی این را دوست دارد
بازی خوب ، روان و درست ِ حامد نجابت و کاظم سیاحی :)
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید