در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال وحید عمرانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:56:45
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
این رفتن پیوسته و یکریز کجا؟
هر سال کجا روی غم‌انگیز، کجا؟
از خاک خزان‌خیز دل ما بهتر
پیدا نکنی جایی، پاییز، کجا؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سرمای غروب و آسمانی خالی
از رفتن پاییز، جهانی خالی
مانده ست به جا از آن همه شور و حیات
بر شاخۀ خشک، آشیانی خالی
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نکبت سر تا پای این سینما را گرفته. به سازندگان این فیلم و برخی فیلم‌های دیگر از این دست، باید گفت لااقل کمی به شعور مردم احترام بگذارید.
«نمایشنامۀ به سوی برادوی منتشر شد»
به دلیل کمبود متون درخشان دراماتیک در ایران با توجه به تعداد کثیر گروه¬های فعال تئاتر، چند سالی است که بر آن شده ام تا نمایشنامه های برجسته از درام نویسان بزرگ جهان که تا به حال به زبان فارسی ترجمه نشده اند را شناسایی و ترجمه کنم. در این راستا پس از ترجمه و چاپ نمایشنامۀ «یکشنبه ای دوست-داشتنی برای کروکوئر» اثر تنسی ویلیامز، حال به ترجمه و انتشار نمایشنامۀ حاضر؛ «به سوی برادوی» نوشتۀ نیل سایمون رسیده ام. نیل سایمون (متولد 1927 درگذشتۀ 2018) در جهان نمایش و همچنین سینما نام بسیار آشنایی است و شاید بی نیاز از معرفی به طوری که برخی صاحبنظران او را موفق¬ترین نمایشنامه نویس از زمان شکسپیر تا به کنون می¬دانند. او یکی از سرشناس¬ترین نمایشنامه نویسان در تاریخ تئاتر برادوی آمریکا به شمار می¬رود و در تئاتر جهان نیز از جایگاهی استوار و انکار ناشدنی برخوردار است، چنان¬که در سال 1991 برای نمایشنامۀ «گمشده در یانکرز» موفق به دریافت جایزۀ معتبر «پولیتزر» شد. او جایزۀ «مارک تواین» که یکی از معتبرترین جوایز در عرصۀ کمدی آمریکاست را نیز از آن خود کرده است. یکی از سالن¬های تئاتر برادوی به نام نیل سایمون نام-گذاری شده است و او تنها شخص در قید حیاتی بود که به چنین افتخاری دست یافت. در تاریخ پر فراز و نشیب تئاتر برادوی هیچ نویسنده¬ای به اندازۀ او غلبه و قدرت نداشت و نمایشنامه¬های کمدی¬اش برای بیش از نیم قرن در سالن های برادوی روی صحنه می¬رفت. به او لقب «پادشاه کمدی» داده شده و در نیویورک پس از شکسپیر، نمایشنامه¬های او از همه بیشتر روی صحنه می¬رفتند.
سایمون در مدت عمر نود و یک سالۀ خود در سینما نیز موفقیت¬های چشم¬گیری به دست آورد که از جمله آنها می¬توان به شانزده بار نامزد جایزۀ تونی که چهار بارش را برنده شد، دریافت دو جایزۀ امی و یک گلدن گلوب اشاره کرد. کسب چهار نامزدی در جوایز سینمایی اسکار برای فیلم¬نامه¬های «سوئیت کالیفرنیا»، «زوج ... دیدن ادامه ›› ناجور»، «پسران آفتاب» و «دختر خداحافظی» بخشی دیگر از افتخارات پرشمار او در این زمینه است.
در دهه¬های اخیر در ایران نیز نام نیل سایمون پرتکرار به چشم آمده و نمایشنامه¬هایی متعدد از او هم ترجمه شده و هم بر صحنه های تئاتر پایتخت و شهرستان¬ها به اجرا درآمده¬اند. با این حال هنوز برخی از نمایشنامه¬های او به زبان فارسی ترجمه نشده اند که نمایشنامۀ حاضر؛ یعنی «به سوی برادوی» نیز یکی از همان آثار به شمار می¬رود و اکنون برای اولین بار به قلم نگارنده در قالب زبان فارسی حیات خود را آغاز می¬کند. از انگیزه¬های نگارنده برای پرداختن به این اثر یکی همین مطلب بود. دلیل دیگر برای اقدام به ترجمۀ این نمایشنامه، تفاوتی است که در آن نسبت به سایر آثارش یافتم. اغلب آثار دراماتیک سایمون کمدی هستند و عمده شهرت او نیز در جهان نمایش بر اساس همین کمدی نویسی هاست، اما در«به سوی برادوی» مشخصه های بارزی از تراژدی مدرن را نیز مشاهده می کنیم که با کمدی ترکیب شده، دوشادوش آن حرکت می کند و از این لحاظ می توان شاهد وجهه ها و ابعاد جدیدی از سبک درام نویسی او در فضای این اثر بود. سایمون در این نمایشنامه به قول خودش یک موقعیت غمگین را شوخ¬طبعانه روایت کرده است.
«به سوی برادوی» نمایشنامه ای نیمه اتوبیوگرافیک و آخرین فصل از «سه گانۀ یوجین» پس از «خاطرات ساحل برایتون» و «بیلاکسی بلوز» است. این نمایشنامه در سال 1987 فینالیست جایزۀ پولیتزر شد و در همین سال نامزد بهترین نمایشنامه برای دو جایزۀ معتبر تونی و درامادسک گردید. سایمون در این نمایشنامه که آن را به پدر، مادر و برادرش؛ دنی تقدیم کرده تقریباً روایتگر بخشی از زندگی شخصی خود بوده است. شخصیت «استن» برداشتی است از برادر بزرگ ترش و «یوجین»؛ برادر کوچک¬تر نیز خود اوست که با ویژگی های منحصر به فردش این شخصیت را شکل داده و می پروراند. دو نمایشنامۀ دیگر این سه گانه به نام های «خاطرات ساحل برایتون» و «بیلاکسی بلوز» نیز به همین قلم ترجمه شده و در حال گذراندن مراحل چاپ و انتشارند. نمایشنامۀ «به سوی برادوی» هم اکنون از سایت های انتشارات افراز، ایران کتاب، 30بوک و نهنگ با تخفیف ویژه قابل تهیه است.
چقدر معصومی
ای جوانۀ باریک
سنگها را کنار زدی
و بیرون آمدی
در مسیر سیل!
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«زوج ناجور»
نقد نمایش « آرمان، حنا، آزی، حسام یا: نظریۀ کشش سطحی »
نویسنده، طراح و کارگردان: بهزاد سیفی
بازیگران: مهدی احمدی پرور، سارا رفیعی، فرناز سرگل زایی، امیرشاهین مرادی
مکان و زمان اجرا: تالار هنر اصفهان، سالن تماشا، آذر و دی ۱۴۰۳
(به چاپ رسیده در روزنامۀ اصفهان امروز، شماره ۵۰۶۳، ۱۴۰۳/۹/۲۵)

به اختصار «نظریۀ کشش سطحی» را باید نمونه ای مشخص از نمایاندن بسندگی بازیگر بر صحنۀ تئاتر دانست. سنتی نسبتاً معاصر در تئاتر جهان که مشخصاً ... دیدن ادامه ›› مبدأ آن را اغلب از آموزه های کارگردان شهیر تئاتر لهستان یرژی گروتوفسکی؛ بنیان گذار تئاتر تجربی یا آزمایشگاهی می دانند که به تئاتر بی پیرایه یا تئاتر بی چیز نامبردار گشته و عبارت است از زدودن پیرایه ها و آرایه های صحنۀ تئاتر تا سرحد امکان و تا جایی که جز بازیگر چیزی بر صحنه باقی نماند. بازیگر تنها عنصری در ماهیت تئاتر است که در فقدان او تئاتری شکل نمی گیرد، چنانکه بدون دکور، لباس خاص، آکساسوار، و حتی بدون صحنه، تئاتر امکان هست شدن می یابد، اما بدون بازیگر هرگز.
مسائل مربوط به دایرۀ خانواده و زناشویی یا درام خانوادگی همواره در تئاتر و سینما از پیشینه ای طولانی و جایگاهی مخصوص به خود برخوردار بوده اند. نمایشنامه نویسان نامداری نظیر آنتوان چخوف، آگوست استریندبرگ، نیل سایمون، اریک امانوئل اشمیت، فلوریان زلر و بسیاری دیگر در جهان نمایش تا کنون به این مسئله پرداخته و در آثار خود آن را مورد مداقه و بررسی قرار داده اند و در تئاتر معاصر نیز پرداختن به این رویکرد رو به فزونی نهاده، چون به راستی از اهمیت خاصی در جوامع انسانی برخوردار است، به ویژه در جامعۀ معاصر ما که به دلایل گوناگونی که ذکر آنها از حوصلۀ این مقال خارج است، تزلزل هایی انکار ناپذیر در بدنه و شاکلۀ نهاد خانواده ایجاد شده و جایگاه آن با تهدیدی جدی مواجه است. موضوع نمایش حاضر نیز در همین دسته قرار می گیرد.
بهزاد سیفی برای معرفی کار خود در بروشور و همچنین در فضاهای مجازی ارجاعات و منابع خود را به وضوح معرفی نموده و آنها را مشخص کرده است. این کار اگرچه وظیفۀ هر کارگردانی است، اما با توجه به وضعیتی که در میان قشری از جامعۀ تئاتر کشور برقرار است، متأسفانه این امرِ بدیهی که توسط کارگردان این اثر رعایت شده، باید به عنوان الگو مطرح شود و این دسته از افراد را به رعایت آن ترغیب کرد. حتی دیده می شود که برخی ترجمۀ یک نمایشنامۀ خارجی را که همکارشان به صد رنج و کسب تخصص و صرف وقت آن را به زبان فارسی برگردانده، با تغییر چند نام و چند دیالوگ جزئی به نام خود قالب می زنند، یا دیده شده که برخی دیگر مبلغی را به مترجمی دم دستی و درجه سه پرداخت می کنند تا از یک نمایشنامه نویس نسبتاً گمنام از جایی مثل روسیه نمایشنامه ترجمه کند و آنگاه نام خود را به عنوان نویسنده بر صدر آن می گذارند و حتی در جشنواره های تئاتر داخلی نیز ارائه اش می کنند و جایزۀ نمایشنامه نویسی هم دریافت می کنند!
بهزاد سیفی همان گونه که با اقتباس از فیلمنامۀ «زن و شوهرها» اثر وودی آلن متن خود را ساخته و پرداخته، طبق گفتۀ خودش به نمایشنامه نویس موفق معاصر کشور؛ محمد یعقوبی نیز نظر داشته و حین تماشای این نمایش، فضای برخی آثار یعقوبی نظیر «خشکسالی و دروغ» و «یک دقیقه سکوت» به ذهن تماشاگر آشنا با درام معاصر ایران متبادر می گردد.
در مبحث کارگردانی مشاهده می کنیم که این نمایش مانند یک ماشین منظم کار می کند. طی هفتاد و پنج دقیقۀ فشرده ای که این اجرا در آن تعریف شده، مرزبندی ها و خط کشی های مشخص میزانسن هماهنگ با ترکیب بندی بازیگران در اقصی نقاط صحنه را شاهد هستیم که همگی سر وقت معین صورت می پذیرند و اتوماتیک وار انجام می شوند. از این لحاظ با یک کارگردانی سیال در اجرا مواجه نیستیم، بلکه ردپای کارگردانی به طوری برجسته، مشخص و مشهود بر صحنه ثبت است. تعویض صحنه ها با تک زنگ گروه موسیقی نشانه گذاری شده و علاوه بر این همچنین نقاط عطف اجرا را نیز برجسته نمایی می کند.
گروه موسیقی که متشکل از تراینگل (مثلث)، هنگ درام، کاخن و شیکر است به طور زنده در گوشه ای از صحنه به اکت های بازیگران گره می خورند و حتی می توان گفت به نوعی آنها را هدایت می نمایند. ترکیب گروه موسیقی با نمایش در تئاتر معاصر ما از بسامدی بالا برخوردار گشته و به خاطر بازخورد غالباً مثبتی که از تماشاگر گرفته رو به فزونی نیز هست. حتی برخی از کارگردانان، گاه اعضای گروه موسیقی را در بخش هایی از نمایش، وارد به فضای بازیگری اجرا نیز می گردانند که البته این مورد در نمایش مورد بحث ما انجام نگرفته است. در کل در مبحث موسیقی باید گفت که این اثر از ترکیب خوب و به اندازه ای برخوردار است که نه از کادر بیرون می زند و نه به قولی فوکوس می کشد تا مخاطب را از آنچه بین بازیگران می گذرد غافل کند.
بازی ها به نحوی هم اندازه و متناسب با اندازۀ سالن بلک باکس (جعبۀ سیاه) طراحی شده و ارائه می شوند و از نظر قوّت، نظر مثبت مخاطب را تأمین می کنند به ویژه بازی جاندار و پرخون مهدی احمدی پرور که بر اساس طرح متن، در جاهایی نیز زهر داستان را می گیرد و قدری متعادل سازی در فضای تیرۀ داستانی اجرا برقرار می سازد. متأسفانه روندی یکطرفه در فضای تئاتر اصفهان مرسوم شده که وجود لهجۀ اصفهانی در اغلب نمایشها مساوی با عنصر کمدی و خنده گرفتن از تماشاگر شده است. البته ایجاد کمدی در ذات خود هیچ ایرادی ندارد اما اینکه صرفاً وجود لهجۀ اصفهانی، عاملی بر این اتفاق باشد اشکالاتی را ایجاد می کند. این روند، سایر عناصر و مزیت های استفاده از لهجه ای خاص را در نمایش های ما تحت تأثیر قرار داده و کمرنگ نموده است، اما در این نمایش سعی بر این بوده تا بر خلاف این روند عمل شود و استفاده ای تازه از این عنصر در نمایش صورت گیرد؛ به این نحو که نقش آرمان با بازی مهدی احمدی پرور، لهجه را به لحن تبدیل نموده و یک استاد دانشگاه را به نمایش می گذارد که بر اساس جایگاه خود در عرفِ غالب مراکز دانشگاهی، سعی بر کنترل لهجه دارد، ضمن اینکه در کنار نشانه های جغرافیایی نظیر (کوه صفه، چهارباغ، آراخوان، سیتی سنتر، میدان جلفا و...) که توسط نویسنده در متن به قصد نشانه گذاری جاسازی شده اند، تعریف کنندۀ فضای زیستی نمایش نیز قرار می گیرد.
آکسان گذاری های نوری بر صحنه به صورت ترکیبی و همزمان، فضاسازی های متنوعی را ایجاد می کند و می تواند خالی بودن صحنه از آکساسوار را از لحاظ بصری تا حد مناسبی پوشش دهد. در بسیاری از صحنه ها نور شدیدتر بر بازیگران در حال دیالوگ گفتن وجود دارد و همزمان در جایی دیگر از صحنه یک آکسان نوری ضعیف تر با رنگی متفاوت بر اعضایی از گروه فرم یا دیگر بازیگران انجام می گیرد که با فضاسازی ایجاد شده ذهن مخاطب را درگیر یک گستردگی بیشتر از حجم مفاهیمی که قصد انتقال آنها وجود دارد می سازد.
در بسیاری از نمایشهایی که از گروه فرم بهره می گیرند، حضور این نوع گروه در اجرا مساوی با حرکات درشت فیزیکال بر صحنه است، اما در این نمایش این دسته به منظورهایی نظیر فضاسازی و برجسته سازی شخصیت های اصلی که ماجرا به دست آنهاست مورد استفاده قرار گرفته اند که خوشبختانه این استفاده بسیار به اندازه و با طراحی مناسبی هم صورت گرفته است. البته استفاده از گروه فرم با حرکات غلو شدۀ فیزیکال در تئاتر هیچ ایرادی ندارد اما لازم است مخاطب بداند که کارکرد گروه فرم صرفاً برابر با خلق تئاتر فیزیکال نیست و می تواند کارکردهای دیگری هم داشته باشد. علاوه بر این با توجه به فضای کوچک سالن بلک باکسی که اجرا در آن انجام می شود، چنین حرکاتی قدری به تناسب با امکانات محل اجرای خود دسترسی پیدا نخواهند کرد و در شیوۀ اجرایی انتخاب شده شکافی از دوگانگی را پدیدار خواهند ساخت.
نکته ای که احساس می شود نیاز بود تا از سوی کارگردان تأمل بیشتری بر آن صورت گیرد و قدری در برخی صحنه ها از صیقل خوردگی بیشتری برخوردار گردد، اهمیت سکوت دراماتیک است. در بعضی از صحنه ها آنچنان حجم کثیر دیالوگها به ذهن تماشاگر هجوم می آورد که گاه او را از درک مفاهیم انتقالی عاجز می کند. به قول مولانا: «نهان شوند معانی ز گفتن بسیار». در این موارد با دادن سکوتی مقطعی و کوتاه و طرح دلایل دراماتیک برای ایجاد این سکوت ها، می شد این نقیصه را برطرف کرد تا ذهن تماشاگر، تازگی و قدرت خود را برای جذب مفاهیم بعدی از نو بازیابد.
خالق «نظریۀ کشش سطحی» بر موضوعی انگشت نهاده که اهمیتی انکار ناشدنی در جامعۀ معاصر ما دارد و پرداختن به آن ضروری است. نویسنده و کارگردان با آگاهی از اهمیت این موضوع، دغدغۀ خود را بر آن متمرکز نموده و شالودۀ نمایش را بر آن طرح ریخته است. دوران گذار فرهنگی و اجتماعی ای که در آن حضور داریم، مفهوم خانواده و روابط زن و شوهری را به شدت تحت تأثیر خود قرار داده و آسیب شناسی آن با هنر مادر؛ که بی شک تئاتر است، نتایج بهتری را نیز در بر خواهد داشت که البته این مهم از دید و نگاه کارگردانان دغدغه مند تئاتر معاصر ما پنهان نمانده و کم و بیش در این سالها به آن پرداخته شده است.
در پایان باید گفت که گذشته از مباحث فوق، «نظریۀ کشش سطحی» توانسته است تا هفتاد و پنج دقیقه مخاطب را درگیر کند و او را با خود همراه سازد تا از منظری دراماتیک به یکی از بحران های مهم عصر خویش بنگرد و چه بسا با همذات پنداری با کاراکترها به فکر فرو رود تا در مواردی حتی به راه حلی برای رفع مشکلات زندگی شخصی خویش یا اطرافیانش نائل آید.

منتقد: وحید عمرانی (عضو کانون جهانی منتقدان تئاتر)
بهزاد سیفی (behzadseyfi)
ممنون از نگاه دقیق جناب عمرانی
بهزاد سیفی
ممنون از نگاه دقیق جناب عمرانی
درود بهزاد جان، خسته نباشی و سپاس از دعوتت.🙏🏻🌹
بهزاد سیفی (behzadseyfi)
وحید عمرانی
درود بهزاد جان، خسته نباشی و سپاس از دعوتت.🙏🏻🌹
سپاس از حضور شما
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بیمار توام شفا نخواهم هرگز
از بند تو خود رها نخواهم هرگز
صد سال اگر به قبله اش سجده کنم
شیطان باشی خدا نخواهم هرگز
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقش روی تو
در چشمانم خانه کرد
مثل دانه در خاک
در آبیاری است مدام
با اشک
گاه از شوق دیدار
گاه از درد دوری.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
2️⃣ زبان و ماهیت اولیه و پر رمز و راز آن مقوله ای بسیار مهم و کلیدی در زندگی بشر است. پدیده ای که ارتباط بین انسان ها را ممکن می سازد و امکان ... دیدن ادامه ›› انتقال مفاهیم درونی هر شخص را به شخص دیگر فراهم می کند. زبان نیروی زیادی دارد و چنانکه حتی در تاریخ خود ما نیز مشهود است، بزرگی همچون فردوسی با استفاده از قدرت زبان می آید و یک فرهنگ، تاریخ، تمدن و حتی خود همان زبان را ماندگار و جاودانه می سازد. در طول تاریخ تا به کنون قدرتی که زبان در مقاطع مختلف زندگی بشر اِعمال کرده همواره قابل مشاهده و بررسی است، چنانکه تابلوهای بسیاری را در گذر سالیان از قدرت تأثیر و نفوذ خود به نمایش گذاشته است. حال چه می شود که در دنیای معاصر بسیاری از انسان ها حرف همدیگر را نمی فهمند؟ چه می شود که نزدیک ترین افراد به یکدیگر؛ زن و شوهر که غالباً عمری را با یکدیگر به سر می برند از درک کلام و زبان یکدیگر قاصرند و پیرو آن زندگی ای نامنتظر و نامطلوب را سپری می کنند و طبیعتاً بر فرزندان خود نیز تأثیر سوء می گذارند؟
در این نمایش یک واقعۀ اسطوره ای که ریشه های تاریخی نیز دارد با این اپیدمی روزمره و فراگیر پیوند می خورد و در بستر داستان روایت می شود؛ واقعۀ برج بابل. برج و همچنین باغ های معلق بابل جزو یکی از عجایب هفت گانۀ جهان باستان به شمار می روند. طبق آیه هایی از انجیل در آغاز، زبان تمام مردم زمین یکی بود. در سرزمین بابل مردمی جاه طلب زندگی می کردند که تصمیم گرفتند برج بلندی بسازند. آنقدر بلند که به بهشت برسند. با این کار درصدد آن بودند نام خود را در تاریخ ثبت کنند و برخلاف دستور خدایشان که به پراکندگی در زمین حکم کرده بود، در یک جا جمع شوند. کار ساخت این برج آغاز شد. ذات الهی از این عمل ناخشنود شد و حکم بر آن قرار گرفت که در زمین پراکنده گردند و هرکدام به زبانی صحبت کنند به طوری که هیچ یک زبان دیگری را نفهمد. حکم الهی بر آنان جاری شد، زبان های مختلف جهان به وجود آمدند و مردم در سراسر زمین پراکنده شدند. برخی عقیده دارند که این فقط داستانی است بدون ریشه های تاریخی و در طول ادوار و ازمنۀ گذشته هیچ گاه تمام انسان های کره زمین به یک زبان واحد سخن نگفته اند. برخی نیز بر این عقیده اند که این داستان کاملاً جنبه نمادین دارد و احتمالا این تنها توجیهی بوده است که انسان های پیشین برای تعدد زبان های موجود داشته اند. پرداختن به ریشه های اسطوره ای و تاریخی برج بابل بحثی جداگانه و به تفصیل می طلبد اما هر چه که است نمایشنامه نویس، این ماجرا را به عنوان دستمایه ای برای این معضل نفهمیدن حرف یکدیگر در زندگی زناشویی انتخاب کرده و به خوبی آن را در ساختار دراماتیک متن گنجانده و پرورانیده است. این که انسان با کسی زندگی کند آن هم به درازای یک عمر، در حالتی که زبان همدیگر را نفهمند و از پایه با مفهوم حرف های یکدیگر بیگانه باشند به واقع کابوسی است شکنجه وار که هم اکنون در اجتماع خود نمونه های بسیاری را از این حالت ها می بینیم. اشاره ام به حالتی است که از آن با نام طلاق عاطفی یاد می کنند. بسیاری از زوج های این چنینی به دلایلی از قبیل وجود فرزندانشان، ناتوانی اقتصادی در صورت جدایی، بی کسی و تنهایی و ... تن به ادامۀ زندگی مشترک می دهند اما گویی یک عمر زندگی خود را با یکدیگر در کنار برج بابل می گذرانند، بدون اینکه هیچ زمانی حرف همدیگر را بفهمند و این عذابیست بزرگ. حرفی که دانیال در پایان نمایش می زند مبتنی بر همین معناست. او نمی خواهد به این دنیا بیاید تا پدر و مادرش فقط به خاطر او یک عمر در کنار هم بمانند اما با رنج و آزردگی زندگی کنند بدون اینکه لحظه ای طعم یک حیات سعادتمندانه را بچشند.
زن و شوهر داستان این نمایش افرادی هستند عالِم و تحصیل کرده آن هم در رشتۀ زبان که نه تنها یک زبان بلکه بسیار بیش از آن را می دانند. زن استاد زبانی انگلیسی است و تدریس می کند و مرد دکترای زبان های باستانی دارد. آنها هر دو به چم و خم و ریزه کاری های زبان خود و بسیاری زبان های دیگر واقف هستند و به درجات بالای علمی در این زمینه دست یافته اند، اما با این حال باز هم از فهمیدن زبان و مکنونات قلبی یکدیگر عاجزند! از همین روست که نویسنده از منظر نفرین خدایان بابل به این ماجرا می نگرد و از نگرۀ این ماجرا این سؤال را مطرح می کند که پس چرا ما زبان همدیگر را نمی فهمیم؟! گویا به راستی نفرین آن خدایان از دل تاریخ و اسطوره ها هنوز هم تأثیر خود را حفظ کرده و همچنان ما را محکوم در عدم درک زبان یکدیگر نگاه داشته است! گویا ما همگی ساکنان جوار برج بابلیم؛ جامعه ای که در آن زبان همدیگر را نمی فهمیم، به حرف و کلام یکدیگر وقعی نمی نهیم و روز به روز شکاف و افتراق بین ما از این لحاظ بیشتر و عمیق تر می شود، آمار طلاق سر به فلک گذاشته است، تنهایی ورد زبان جوانان معاصر و آهنگ ناله های شبانه روزی آنهاست و فاصلۀ انسان ها با یکدیگر روز به روز رو به افزایش می گذارد.
وجهۀ دیگری که تحت لوای مسئلۀ زبان در این اثر به آن پرداخته می شود مربوط به برخی آسیب شناسی های اجتماعی است که تحت عنوان کنترل مستقیم انسان ها در برخی جوامع از سوی عوامل قدرت انجام می پذیرد. کنترل ها و نظارت هایی که در صورت افراط موجب می شوند تا فرد همواره، فکر خود را، عقیده، نظر و حتی زبان خود را سرکوب کند و بر خلاف شخصیت و جایگاه فکری اش مجبور باشد به قامت دیگرانی درآمده و تنها در همان محدودۀ آنها بیاندیشد که چه بسا سقفی کوتاه تر از او دارند و فارغ از تفاوت های انسانی همگان را موجوداتی یکسان و سری دوزی شده می پسندند تا مبادا به ساختارهای نهاد قدرت خدشه ای وارد آید. در صحنه ای از زبان شخصیت مرد نمایش چنین مطرح می شود: «چقدر این هشت سال آدم هایی که فکر می کردیم خیلی عاشق همند از هم جدا شدند. شاید به خاطر اون بیرونه. چون نمی تونیم بریم داد بزنیم، می گیرن می برنمون یه جایی که معلوم نیست کجاست. اینه که می آییم خونه و سر هم دادمون رو می زنیم.» یعنی وقتی فرد مدام در هر جامعه ای از نظر فکری، زبانی و ابراز نظر و عقیده محدود شود، همۀ اینها عقده وار در درونش تجمیع می شوند و در فضای خانواده که تحت کنترل خودش است سر باز کرده و چون سدی کهنه ترک برداشته و می شکنند تا موجبات تنش و اختلافات را فراهم کنند که این خود باعث دوری افراد از همدیگر در بنیادی ترین واحد اجتماع خواهد گردید. به دنبال فروپاشی واحد بنیادین جامعه، بخش های دیگر نیز به مرور دستخوش آسیب و تخریب می شوند و در نتیجه این معضل از جزء به کل نیز تسرّی خواهد یافت.
دغدغه های انسانی مطرح شده در متن، ترکیب و تجمیع افسانه و اسطوره و تاریخ با زمان معاصر، موسیقی، بازی‌های مطلوب و قابل قبول و غیره همگی دست به دست هم داده و موجب شده اند تا نمایشی شکل گیرد که فراتر از خصیصۀ سرگرم کردن تماشاگر، برخی سوال های اساسی و کلیدی در زندگی بشری را مطرح کند و مسائلی انسانی را به منظور تحریک اندیشه و غور به مفاهیم باطنی عنوان سازد به طوری که مخاطب را با وجهه هایی درونی از وجود خود به مواجهه بکشاند تا در این چالش فکری چه بسا به کشف حقایقی نامحتمل که همواره در پس ذهن خود داشته، رهنمون شده و راه های جدیدی را در ساحت تفکرات او پیش رویش بگشاید.
1️⃣ نمایش «زبان تمشک های وحشی» اثری است که در فرم و ساختار چه در متن و چه شاخصه های اجرایی و کارگردانی از مکتب سورئالیسم پیروی می کند. متنی پر ... دیدن ادامه ›› ابهام و پر گره که اندک اندک مجهولات خود را روشن و مفهوم های پنهان را هویدا می سازد به طوری که در پایان نمایش و معرفی و حدیث نفس کاراکتر پسر جوان (دانیال)، ناخودآگاه تماشاگر تمامی صحنه ها را یک بار دیگر با شناخت جدیدی که از شخصیت مجهول الهویه به دست آورده مرور کرده و ربط ماجراها و صحنه ها را کشف می کند. تم و زمینۀ فراگیر اثر، زبان است و مسائلی از قبیل حدود درک انسان ها از یکدیگر همراه با ترکیبی از افسانه، تاریخ و واقعیت به پروردن آن کمک می کنند.
داستان نمایش، روایت زن و شوهری است (داوود و دنیا) که طبق آیین مشخصی که برای خود قرار داده اند هر سال مسیری را که برای اولین بار در ماه عسل خود از تهران تا شمال رفته اند، دوباره طی می کنند و در تمامی مکان هایی که در آن روز توقف داشته اند، غذا خورده یا استراحت کرده اند دوباره از نو توقف می کنند و روز اول زندگی مشترک را از نو با جزئیاتش تکرار می کنند. این بار آنها با قصد متفاوتی این سفر را آغاز می کنند و آن هم این است که از مادر زن عقدنامه و مدارک ازدواجشان را بگیرند تا بتوانند پس از بازگشت به تهران از یکدیگر جدا شوند. قبل از آغاز این سفر پسر جوانی را می بینیم که زیر تأکید نوری در گوشه ای از صحنه اعلام می کند که می خواهد مرتکب قتل بشود و چراغی را در ذهن تماشاگر روشن می کند که همان بوی حادثه است. این پسر در جای جای سفر پیش رو به سراغ این زوج جوان می رود، هر بار به بهانه ای، یک بار در قالب پسرک تمشک فروش، یک بار به عنوان خدمه رستوران، یک بار مأمور امداد خودرو، یک بار پسری در راه مانده که می خواهد برای مادرش که در حال زایمان است دکتر ببرد و ... او می خواهد کاری کند تا هر طور شده این زن و شوهر یا از بین بروند، یا به تهران برگردند، یا سریع تر بروند و به مقصد که خانۀ مادر زن است برسند و اما به هیچ وجه آن شب را در هتل بابل به صبح نرسانند. دلیل این تلاشها مجهول می ماند تا اینکه در پایان، پسر جوان به جلو و نقطۀ طلایی صحنه می آید و اعلام می کند که او دانیال فرزند این زن و شوهر جوان است. او خارج از بُعد زمان و مکان معمول این دنیا آگاه است که پدر و مادرش پس از این که ماشینشان در جادۀ جنگلی در آن شب بارانی خراب می شود به هتل بابل خواهند رفت و علیرغم اینکه قصد جدایی دارند نطفۀ او را در همان شب خواهند بست. دانیال با دید و شناختی که از این دنیا دارد می خواهد اجازه ندهد تا این اتفاق بیافتد و به این دنیای نابسامان مملو از جنگ، آسیب، محرومیت و حرمان پا بگذارد. پدر و مادرش او را به وجود می آورند و از تصمیمشان که جدایی است به خاطر وجود او منصرف می شوند و تا پایان عمر با یکدیگر زندگی می کنند اما با نارضایتی. این نارضایتی و کلاً آن دلیل اصلی که این زوج را به فکر طلاق انداخته بود چیزی نیست جز اینکه گویا زبان یکدیگر را نمی فهمند. آنها با اینکه عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما حرف هم را نمی فهمند و هر بار که همکلام می شوند نتیجۀ صحبت به عدم درک یکدیگر و نارضایتی متقابل می رسد. گویی آنها هر کدام به زبان دیگری صحبت می کنند. این اپیدمی که هم اکنون در جامعۀ حاضر نیز نمونه های آن را زیاد می بینیم؛ یعنی عدم درک متقابل به عنوان یکی از هسته های اصلی و زمینه ای فراگیر در این نمایش به کار می رود. این روزها اگر دلیل طلاق ها را جویا شوید اکثراً می گویند که من را درک نمی کرد یا حرف همدیگر را نمی فهمیدیم. دنیای ما تفاوت داشت و...
چرا تعداد اجراها اینقدر کم؟ ای کاش برای شب‌های بیشتری برنامه‌ریزی می‌کردید.
«اجرایی از یک تمرین»
نقد نمایش «آلیس؛ کودکی که رها کرده بودیم»
نویسندگان: ادوین رضایی، نگار داستان پور
کارگردان: نگار داستان پور
بازیگران: مینو شاهمرادی، علی جمشیدی، هانیه طالبی، پدرام رضایی، بهراد درستکار، آرین سلطانی، روژان یداللهی، مهدی رجبی، عادل عباسی، آیدا صالحی و ادوین رضایی
مکان و زمان اجرا: پردیس هنر اصفهان، سالن شمارۀ ۱، آبان و آذر ۱۴۰۳
(به چاپ رسیده در روزنامه ... دیدن ادامه ›› اصفهان امروز)

اجراهای آوانگارد و ساختارشکن بخش قابل توجهی از تئاتر معاصر جهان را به خود اختصاص داده اند. تلاش برای همگامی با این شیوه های نوین، سالهاست که در تئاتر پایتخت دنبال می شود. یکی از نام های مهم در این زمینه که ادبیات نمایشی ایران به خود دیده، مرحوم عباس نعلبندیان است که فضاهای متفاوتی را در درام نویسی ایران ایجاد کرد، هر چند فرصتی برای تثبیت و گسترش آن نیافت. در کارگردانی این شیوه ها هم می توان از آتیلا پسیانی نام برد که دهه ها در جستجوی رسیدن به ساختارهای نوین در اجرا فعالیت کرد و نمایشهای زیادی را با این رویکرد بر صحنه برد. هرازچندگاهی در شهرستانها نیز بروزهایی از این رویه­ های نوین اجرایی را شاهد هستیم که «آلیس؛ کودکی که رها کرده بودیم» یکی از همین اجراهاست و هم اکنون با کارگردانی نگار داستان پور و نویسندگی مشترک او با ادوین رضایی در پردیس هنر اصفهان بر صحنه است.
با اجرایی مواجه هستیم مملو از صحنه هایی انتزاعی که حتی گاه به فانتزی پهلو می زند و نمایانگر جهان فکری برساختۀ نویسندگان خود است. از آنجا که یکی از نویسندگان، کارگردانی را نیز بر عهده دارد، اثری اورژینال متولد می شود که فارغ از ضعف ها و کاستی هایش، صفر تا صد خود را از اصالت یک سرمنشأ دریافت می کند و از هیچ، کاری نو پدیدار می سازد. وقتی در یک نمایش، نه نمایشنامه ای از دیگری اجرا شود و نه هیچ اقتباس، نگاه، برداشت آزاد، بازنویسی، آداپتاسیون، دراماتورژی و غیره ای برای کارگردانی آن به عمل آید، با یک اثر از بُن اورژینال مواجه می شویم که چنین اقدامی علاوه بر ارزش های مخصوص به خود، البته ریسک و خطرهای خودش را نیز دارد.
در نمایش موضوع بحث، مرزهای تمرین و اجرا در هم می آمیزند و رفته رفته محو می شوند. کارگردان جلوی چشمان تماشاگران به اجرا ورود و بازیگران را هدایت می کند، حتی دربارۀ نحوۀ بازی و میزانسن هایشان نظر می دهد و راهنمایی می کند. تماشاگر می داند که در حال دیدن یک اجراست، اما کم کم متوجه می شود که شاهد اجرایی از یک تمرین است و اگر از بُعد انتزاعی به قضیه بنگریم شاید بتوان گفت شاهد تمرینی برای یک اجرا! این محو مرزهای تمرین و اجرا به خودی خود بدیع می نماید اما حفظ ایده و به سرمنزل رساندن نهایی آن راهی بس دشوارتر و با پیچ و خم هایی بیشتر است.
برخی از کارگردانان پیشرو در تئاتر گمان می کنند که برای آوانگارد بودن حتماً باید همه چیز را در هاله ای از ابهام قرار داد یا اینکه وضوح را کم کرد و صراحت را به کناری نهاد تا همه چیز شبیه به یک خواب آشفته به نظر آید. به زعم من برای خلق یک اجرای پیشرو، نیاز به عدم شفافیت و صراحت نیست. تماشاگر اگر حرف منِ نویسندۀ نوعی را در اجرا نفهمد، یا حتی نتواند حدس بزند و در خیالش معنی هایی برایش بتراشد، در نتیجه نمی تواند با کار ارتباط برقرار کند. نه در تمامی بخش های این نمایش، اما در برخی از صحنه ها این اتفاق می افتد و تماشاگر دچار گمشدگی در جهان معنایی اثر می شود.
برخی از آکساسوارها به اندازه و کاربردی اند و برخی نه. کمد و چوب لباسی متحرکی داریم که به جلوی صحنه آورده می شود و بازیگر از درون لباس آویزان در آن سر برون می کند. این دکور به کارآیی مناسب خود رسیده است و ارزش دیدن ایجاد می کند، اما به عنوان مثال، میز نتوانسته به این کاربرد دست یابد. کشاکش بر سر آن بی معناست، غذا خوردن روی آن با کلیت صحنه چفت نیست و نمی تواند درست شکل بگیرد. طراحی حرکت گاه صرفاً تنها به دنبال آن است تا تحرک ایجاد کند بدون اینکه پشتوانۀ معنایی و منطقی لازمی برای این حرکت ها داشته باشد. هر حرکت بر صحنه نیاز به انگیزه ای دارد که باید تعریف شود. چهارپایه ها در بسیاری صحنه ها پادرهوا هستند و آن بسندگی لازم را بر صحنه پیدا نمی کنند، گاه درست به کار گرفته نمی شوند و حتی گاه اصلاً می توانند نباشند.
بخش قابل توجهی از بازیگران این نمایش نیاز به آموزش و تمرین جدی برای پرورش صدا و بیان دارند. قبل از بازیگری و حتی حرکت در تئاتر، ضعف و قوت صداست که بر صحنه به سرعت فاش می شود و می تواند تماشاگر را جذب یا در صورت عدم تربیت و قوّت لازم او را دفع کند که در برهه هایی از این اجرا با چنین نقصی مواجه می شویم. صدای یک بازیگر تئاتر باید شلاق خورده باشد و رنج ریاضت تمرین هایی متناوب و متکثر را بر گرده احساس کرده باشد. تارهای صوتی بازیگر تئاتر باید مثل سیم های یک پیانو محکم و قبراق و ورزیده باشد و حتی دیالوگی با صدای پایین را نیز به گونه ای به سمت جایگاه تماشاگران پرتاب کند که مخاطب بتواند درگوشی حرف زدن شخصیت ها را هم به وضوح بشنود.
استفادۀ دوگانه از پردۀ سفید نصب شده بر دیوار انتهای صحنه، خلاقانه و قابل توجه است. گاه سایۀ بازیگر حین بازی بر این پرده می افتد و نوعی بازی سایه که خود قسمی خاص از نمایش است را همزمان با اجرای معمول بازیگر در هم می آمیزد و گاه نیز برای پخش فیلم و ترکیب آن با تئاتر مورد استفاده قرار می گیرد. یکی دو تا از مونولوگ های بازیگران دچار اطناب است، مثلاً در صحنۀ دوچرخه سواری در صورت کوتاه تر بودن مونولوگ، با تأثیر بیشتری بر مخاطب رو به رو می بودیم.
بر اساس شناختی که به خاطر همکاری های گذشته از فضای ذهنی و شیوۀ کار نگار داستان پور دارم، این کارگردان جوان توانایی آن را دارد تا در لحظه و حتی بر اساس اتفاق های در حال جریان در محیط تمرین نمایشنامه بنویسید. این شیوه از دیدگاهی قابل توجه است و حتی گاه می تواند سرمنشأ خلاقیت هایی پروردۀ لحظۀ حال و رسیدن به کشف و شهود های جالبی در اجرا باشد، اما در برخی موارد نیاز به پرداخت های بعدی و بازخوانی ها و بازنویسی های پیاپی نیز بر چنین متن هایی احساس می شود. این نوشتن های لحظه ای در جزء جزء صحنه ها، جدا از امکانات و مزایای نوینی که برای نویسنده فراهم می کند، ممکن است هنگامی که به یک کل تبدیل شد نتواند به یک انتظام نهایی دست یابد تا در نهایت منجر به یک کلّ منسجم دراماتیک شود.
از اینها گذشته وقتی که در نمایش های پی در پی یک کارگردان، ردّ یک شیوۀ شخصی را باز می یابیم و امضایش را در تک تک آثاری که می سازد مشاهده می کنیم، نشان دهندۀ این است که او دارد راه خودش را می رود و شیوۀ شخصی خود را یافته است، فقط نیاز به تکاملی بیشتر در این مسیر دارد که محتملاً در گذر زمان به دست خواهد آمد. در نهایت باید گفت که امید به رشد در مورد چنین هنرمندانی قوی تر است تا افرادی صرفاً مقلد.

وحید عمرانی (عضو کانون جهانی منتقدان تئاتر)
لب بر لبت گذاشته سیگار مدتیست
حسرت شده به قلب من آوار مدتیست
گرچه در آتش تو گرفتار می شدم
ای کاش بر لبان تو سیگار می شدم
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«کمدی تکرار»
نقد نمایش «پا»
نویسنده: آرمین حمدی پور
کارگردان: احسان شهبازی
بازیگران: رادنوش مقدم، بهنام شمسایی، شادی تیموری، علیرضا محبی، دانیتا دباغ
مکان و زمان اجرا: اصفهان، تالار هنر، سالن تماشا، مهر و آبان ۱۴۰۳
(به چاپ رسیده در روزنامۀ اصفهان امروز، شمارۀ ۵۰۱۸، ۱۴۰۳/۸/۱)

نمایش کمدی «پا» در متن و اجرا توأمان بر اصل تکرار بنا شده است. تکرار، یکی از عوامل مهم ایجاد کمدی در آثار نمایشی به شمار می رود، تکراری ... دیدن ادامه ›› که دراماتیک شده باشد و در جای خود درست نشسته باشد، غالباً ایجاد خنده می کند. این اصل همواره توسط بزرگ ترین طنزنویسان مورد استفاده قرار گرفته و امتحان خود را در نظریه و عمل پس داده است. آرمین حمدی پور نیز کلیّت نمایشنامۀ خود را بر اساس همین تکنیک پی ریزی کرده است. می توان گفت تکرارهایی که در عناصر متعددی از قبیل دیالوگها، تکرارهای دژاوو گونه در صحنه ها، میزانسن ها و موقعیت ها در این نمایش صورت می گیرد، می تواند آن را به عنوان یک نمونه و مثال از اجرای این تکنیک مطرح کند.
با یک درام اجتماعی و خانوادگی مواجه هستیم. از دیرباز تا کنون در فضای ادبیات نمایشی، محیط خانواده همواره بستر مهم و پر پتانسیلی برای نوشتن نمایشنامه بوده است. نمایشنامه های مطرحی همچون «پدر» اثر آگوست استریندبرگ، «اتوبوسی به نام هوس» و «گربه روی شیروانی داغ» هر دو اثر تنسی ویلیامز، «خانۀ عروسک» و «دشمن مردم» هر دو اثر هنریک ایبسن، «باغ آلبالو» و «سه خواهر» هر دو اثر آنتوان چخوف و سه گانۀ یوجین؛ که عبارتند از «خاطرات ساحل برایتون»، «بیلاکسی بلوز» و «به سوی برادوی» هر سه اثر نیل سایمون از این قبیل نمایشنامه ها به شمار می روند. نویسندۀ «پا» نیز فضای داستان خود را همچون همۀ این آثار، محیط خانواده قرار داده و ماجرای خود را در همین بستر طراحی می کند و به پیش می برد.
نقد مسائل و معضلات روز جامعه را می توان در سراسر اجرا یافت. پدیده هایی از قبیل آسیب های فضای مجازی، مشکلات زناشویی در جامعۀ معاصر، ورود زودتر از موعد نوجوانان به فضاهای گوناگون اجتماع بدون مراقبت کافی و در نظر گرفتن شرایط سنی و بحران های نوجوانی، فقر فرهنگی برای استفاده از تکنولوژی های روز و غیره همگی در متن گنجانده شده و خشت های عمارت این نمایش را بالا می برند.
ارتباط ایجاد شده بین جهان تصویر و هنر نمایش در ابتدای کار در این اجرا توانسته آن جاذبۀ اولیه ای را که هر تئاتری برای جلب توجه تماشاگرِ خود به آن نیاز دارد در حدی پذیرفتنی فراهم کند. تنظیم دقیق دیالوگ های بازیگران با تصاویر پخش شده از برنامۀ سابق و محبوب «نود» با اجرای عادل فردوسی پور، کاملاً چفت و بست شده و با تراشیدن اضافات و زوائد در پیشانی اجرا خوش نشسته است.
اثر از ریتم مناسب و ضرباهنگ تنظیم شده ای برخوردار است و تنها در یکی دو صحنه از قبیل صحنۀ صحبت کردن شوهر با تلفن همراه است که قدری مهار آن از دست کارگردان به در می رود. حتی در متن نیز مقداری پرداخت و تراش این صحنه با اشکال مواجه است. استفاده از تلفن، خود یکی از امکانات بسیار یاری رسان در موضوع درام نویسی به شمار می رود و از ظرفیت بالایی برای شکل دادن و به پیش بردن داستان نمایش برخوردار است. هم قادر است تا اطلاعات زیادی را به طور غیرمستقیم به مخاطب منتقل کند و هم این امکان را دارد تا تعلیق آفرین باشد و امکان بازی در سکوت را برای سایر بازیگرانی که در صحنه هستند فراهم کند. لیکن همۀ اینها قدری در این صحنه سست از آب درآمده و به انسجام و هماهنگی نهایی لازم در اجرا نرسیده اند.
در مبحث اجرا و کارگردانی عنصر تضاد نیز به یاری عنصر تکرار آمده و بر غلظت کمدی آفرینی می افزاید. مواردی از قبیل اختلاف قدی شوهر با نصاب ماهواره و تعمیرکار تلویزیون، حرف ها و ادعاهایی که در عمل، متضاد آنها از گوینده بروز می کند و غیره همگی از همین دست هستند.
در طراحی صحنه به تأمل و به کارگیری سنجش هایی بیش از چیزی که هست احساس نیاز می شود. ماجرا و داستان این نمایش و شیوۀ اجرایی آن این ویژگی را می طلبد که به جای طراحی صحنه به صورت ثابت از یک طراحی صحنه با عناصر و قابلیت های پرتابل و قابل انتقال استفاده به عمل بیاید. در چنین صورتی این امکان می بود که صحنۀ این نمایش را با توجه به شغل شوهر که به فوتبال نیز دخل و ربطی دارد، قدری تحرک بخشید و به گردش درآورد یا حتی با ترکیب تئاتر با فوتبال در مبحث اجرای صحنه ای، یک شیوۀ التقاطی مابین هنر و ورزش را به نمایش گذاشت که چه بسا منجر به بروز نوآوریی هایی قابل اعتنا نیز می گردید. چنین طراحی ای برای صحنه حتی این امکان را فراهم می کرد تا با مقداری استفاده از شیوه های بازیگری به روش بیومکانیک مایر هولد و یا حتی شیوه های پرتحرّک تاداشی سوزوکی، صعود این نمایش را به سطوحی بالاتر شاهد می بودیم.
از اینها گذشته بازی شیرین و به اندازه ای را بر اساس تیپ سازی از رادنوش مقدم پیش رو داریم که از لحاظ روانشناسی، خانمی با تیپ برون گرا را به نمایش می گذارد. بهنام شمسایی نیز شانه به شانۀ او پیش می رود و از بازی کم لکنتی برخوردار است. علیرضا محبی که بازیگری نو ورود به تئاتر اصفهان است، قابلیت های امیدوار کننده ای را از خود در این اثر به نمایش گذاشته است. فیزیک خاص او این امکان را فراهم خواهد کرد تا در برخی از تئاترهای اصفهان بر اساس نیازهای متن، گزینه و انتخاب جدیدی را برای استفادۀ کارگردانان مهیا کند. در مورد حضور بازیگران جوان تر که نقش دخترهای آقای کرامت را ایفا می کنند باید گفت استفاده از نوآموزان بازیگری در کنار باتجربه ترها و مدرسان توسط کارگردانان، خود به منزلۀ نوعی کلاس درس و کسب تجربه برای آنان به شمار می رود و چه خوب است که گروه های تئاتر، گوشه چشمی به این جریان داشته باشند و در اغلب اوقات به جز موارد خاص، برای نقش های جوان یا نوجوان به جای استفاده از بازیگرانی در سنین بالاتر از سن نقش، از بازیگران جوان و تازه کار یا حتی هنرجو استفاده کنند و با این انتخاب اجازه دهند تا جوانان آماتور نیز قدری میدان ببینند، تجربه کسب کنند، خود را محک بزنند و علاوه بر اینها ورود هنرمندانی تازه نفس و با انگیزه را نیز به عرصۀ تئاتر رقم بزنیم. کاری که در انتخاب بازیگر توسط احسان شهبازی در این اثر انجام گرفته و جنبه های مثبت ذکر شده را به انجام رسانده است.
منتقد: وحید عمرانی (عضو کانون بین‌المللی منتقدان تئاتر جهان)
یک قطره باران
در جوی روان افتاد
یک قطره بر زمین؛
کنار جوی
آغاز شد سفر
یکی به روشن دریا
یکی به ظلمت خاک.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جوانه هایی که رفتند
روزی باز می گردند
جنگل دوباره سبز می شود
شب های قیرگون به صبح می رسند
پرنده ها به آشیانه
دست ها به هم
امیدها بر می گردند
امید ما هم.
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جرقه ای
در خلوت خاموش
دو چشم معصوم در یک قدمی
می افروزد دلی
در زیر باران
آب می شود زمستان.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ستاره های شب را می شمارم
خوابی نیست که بیاید
تو باید می آمدی.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از گلۀ کفتار ندارد بیمی
شیری که نهاده بر سرش دیهیمی
مردان بزرگ روزگار آزادند
حتی به درون محبس دژخیمی
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من چه می دانستم
اگر از وطن بروم
وطن از من نمی رود
من نمی دانستم
که وطن منم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید