در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال The Ski Bum | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:22:01
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خاورمیانه سرزمین دردهای همیشه‌ست و زنانش انگار بار تمام تاریخ رو به دوش می‌کشند.

این نمایش منو شکست. تلخی‌ها رو این‌قدر عیان زنده کردن، نمیذاره فراموش کنیم. اما مگه جمیله راست نمی‌گفت؟
آذین حجازی و علی ژیان این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
۷۴ نفر این نمایش رو دیدن، ۵۵ نفر دوست داشتن و هیچ‌کس گزینه‌ی دوست نداشتم رو نزده. بازیگراش هم که توانا هستن، کارگردانش هم که نام‌آشناست، تخفیف وفاداری هم که داره، پس چرا بلیت‌هاش اون‌طوری که باید و شاید فروش نمی‌ره؟ واقعا برای من سواله...
رضا و وحید مقدم این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نشنیدن صدای بازیگرا توی بیشتر از نصف نمایش باعث می‌شه بگم دوستش نداشتم.

ردیف سوم باکس G نشسته بودم.

عطیه تقوی، علی سیمایی و شبنم این را خواندند
حامد سعیدفعال این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوست داشتم ولی با این همه تعریف، انتظارم بالا رفته بود و فکر می‌کردم بهتر از این باشه. راستش من با خوندن دیالوگ‌هایی که اینجا بود وسوسه شدم برای دیدنش، ولی جز همین‌ها دیگه دیالوگی به این کوبندگی و تأثیرگذاری توی نمایش نبود. پایانش هم برام غیرمنتظره بود، یعنی فکر می‌کردم هنوز باید یه تیکه‌هایی از قصه رو بشه...
امیر مسعود فدائی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لانتوری شبیه موسیقی رپ است. ممکن است یک جاهایی قافیه و آهنگ درستی هم نداشته نباشد، ولی از عریانی و صراحت و خشم و حتی آزار مخاطب بهره می‌برد. مخاطب را در شرایطی قرار می‌دهد که نه توان بی‌خیال شدن مواجهه را در خود می‌یابد و نه می‌تواند احساس خود از پیگیری تجربه‌ی اثر را لذت بنامد. فیلم با بی‌پردگی و خشم و دست گذاشتن روی رخدادهای ملتهب و ­آدم‌های عاصی کارش را پیش می‌برد و جذابیتی توأم با دافعه می‌آفریند. تماشایش یک جور لذت مازوخیستی در خود دارد. آن‌چه می‌بینی قابل‌انکار نیست و حتی جذاب است اما از خودت می‌پرسی چرا با این میزان خشم و عریانی؟ دقیقاً مثل بحث بی‌پایان درباره‌ی بددهنی در ترانه‌های رپ که عده‌ای آن را ناشی از عصبیت نهفته در ذات این مدل موسیقی می­دانند.
درمیشیان پیشاپیش واکنش‌های متفاوت به فیلمش را حدس زده و آن‌ها در اثرش گنجانده است. ساختار فیلم هم بر خلاف نمونه‌هایی که می‌کوشند با ادا درآوردن متفاوت جلوه کنند، معقول است. شخصیتی داریم که روزنامه‌نگار و عکاس است. تمهیدهای بصری و ساختاری فیلم هم از همین‌جا می‌آیند. همین دو وجه شغل دختر است که ساختار فیلم را موجه نشان می‌دهد. اگر کارگردان می‌توانست بر وسوسه‌اش برای متلک انداختن به سوژه‌های نازل و جریان‌های متفاوت سیاسی غلبه کند، با فیلمی طرف بودیم که راحت‌تر می‌توانستیم جدی بگیریمش. همین متلک‌ها و طعنه‌ها باعث می‌شود نکات مثبتی مثل شخصیت‌پردازی فیلم نادیده بماند. مثلاً رفتار هیجانی پاشا در چاقو زدن به مردی که نمی‌خواهد کیفش را به زورگیرها بدهد، مقدمه‌ی رفتار عصبی او پس از پاسخ منفی شنیدن از مریم است. تلاش‌های باران برای سر درآوردن از زندگی مریم و بعد التماس او به مریم برای بخشش پاشا پرسش برمی‌انگیزد و در نهایت در سکانس رویارویی پاشا و باران در زندان و در اتاق ملاقات پاسخ می‌گیرد.
لانتوری با وجود ساختار به‌ظاهر پریشانش یکی از فیلم‌های فکرشده‌ی این دوره‌ی جشنواره است و تلاشش برای پرداختن به مضامین اجتماعی با رویکردی متفاوت ستودنی است. حتی اگر در رسیدن کامل به هدف ناکام مانده باشد، باز نتیجه‌ی نهایی‌اش به‌مراتب ستودنی‌تر از فیلم‌هایی است که با الگو گرفتن از آثار اجتماعی ... دیدن ادامه ›› دهه‌های پیش همان موفقیت‌های کوتاه و بازخوردهای مثبت زودگذر را تجربه و به آن‌ها اکتفا می‌کنند. لانتوری فیلم اجتماعی متعلق به دهه‌ی نود است. به‌روز بودن را بر خلاف فیلم‌های مدعی دیگر نه در استفاده از موبایل و استعمال مخدرهای جدید که در پیش‌بینی‌ناپذیر بودن آدم‌های جامعه‌ای می‌بیند که هر یک به بشکه‌ی باروتی نیازمند یک جرقه بدل شده‌اند.
به همه‌ی آن‌هایی که درباره‌ی بی‌خاصیت‌ترین فیلم‌ها از برچسب «تعهد» و «بیان دردها» و «ارائه‌ی تصویر واقعی از جامعه/ معضل‌ها/ آدم‌ها» و... مدد گرفتند، باید گفت این هم فیلمی متناسب با آن عناوین. اگر تحملش را دارید، به آن بپردازید.


پوریا ذوالفقاری، سایت مجله‌ی فیلم
سعید زادمهر و پرند محمدی این را خواندند
mohsen miladi و مهسا نادری این را دوست دارند
کاش به جای موسیقی رپ بودن، فیلم بود. ممنون بابت به اشتراک گذاشتن این مطلب
۲۲ بهمن ۱۳۹۴
گل گفتی شاهین جان گل
۲۴ بهمن ۱۳۹۴
لانتوری پیام و دغدغه خوبی داشت ولی فیلم خوبی نبود و بشدت شعاری بود
۲۴ بهمن ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من گزینه‌ی «دوست داشتم» رو انتخاب کردم، اما به نظرم باید یه صفت دیگه برای این فیلم انتخاب کنم: آزارم داد، عصبیم کرد، قلبم رو شکست و روحم رو خراشید.

پرداختن به چنین موضوعی، توی چنین فضایی و این‌قدر عریان، جسارت خاصی میاد که این سال‌ها انگار فقط از رضا درمیشیان میشه انتظار داشت. هرچه‌قدر هم بگیم این فیلم سینمایی نبود، مستند بود، بیانیه‌ی اجتماعی بود و چه و چه، چیزی از اهمیت کاری که کارگردان کرده کم نمی‌کنه.

برام سخته بدون تشریح احساساتم در مورد این فیلم بنویسم. فقط این رو بگم که هیچ فیلمی تا به حال این قدر منو تحت تاثیر قرار نداده بود.

پی‌نوشت. فیلم اذیت‌کن توی سینما دیده بودم. «من مادر هستم»، «هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند»، «خون بازی» و «عصبانی نیستم» از یه سمت، «پرسه در مه» و «آسمان زرد کم‌عمق» از یه سمت دیگه. اما «لانتوری» یه سطح دیگه از این سبک فیلم رو نشونم داد‌.
پی‌نوشت ۲. اون تیکه‌ی توی پارک، وقتی برای بار دوم از دید مریم روایت میشه... ای وای... وقتی می‌دونی قراره چه اتفاقی بیفته... یه چیزی ورای سوهان روی روح کشیدن بود.
سعید زادمهر، mohsen miladi و تایماز موسی زاده این را خواندند
setayesh و بیتا نجاتی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در صحنه‌ای از فیلم "ابد و یک روز" اولین فیلم بلند سینمایی ساخته سعید روستایی که دوشنبه 12 بهمن در اولین روز جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، مرتضی (پیمان معادی) و سمیه (پریناز ایزدیار) با هزار سختی و مصیبت مواد محسن (نوید محمدزاده) را سر به نیست می‌کنند تا هم به دست پلیس نیفتد و هم محسن مجبور شود دست از فروش مواد بردارد، اما همان شب مادر علیل خانواده (شیرین یزدان بخش) با پسربچه خانواده به خانه همسایه می‌رود و با کلک و نقشه بسته موادی را که بر پشت‌بام خانه‌شان انداخته شده، پس می‌گیرد و دوباره به محسن می‌دهد تا کاروکاسبی‌اش را از سر بگیرد!

این صحنه به خوبی گویای وضعیت غیرقابل تغییر خانواده‌ای است که نمی‌خواهند از چرخه بی‌پایان فلاکت و بدبختی خارج شوند و از جایشان تکانی بخورند و کمی زندگی‌شان را بهتر کنند. در ظاهر فقط محسن است که اگر به خاطر اعتیاد و فروش مواد دستگیر شود، به حبس ابد و یک روز محکوم می‌شود اما وقتی آرام‌آرام با زندگی سمیه و خانواده‌اش همراه می‌شویم، درمی‌یابیم که همه آن‌ها در زندانی بی‌پایان گرفتار آمده‌اند که هیچ تلاش و تمایلی برای خلاصی از آن ندارند و با میل و رغبت و رضایت به آن تن داده‌اند.

سمیه با ازدواج و جدایی‌اش از خانواده بیش از آنکه به دنبال بهبود وضعیت یأس بار خودش باشد، درصدد ایجاد تغییر و تحولی در فضای نکبت‌بار خانواده‌اش ... دیدن ادامه ›› است که چنان در تن‌پروری و ملالت و رخوت فرو رفته‌اند که دیگر یادشان رفته است زندگی می‌تواند شکل دیگری هم داشته باشد. رفتن سمیه که جور بیکاری و تنبلی و بی‌مسئولیتی همه را یک تنه می‌کشد، همچون ضربه سهمگینی است که این مانداب ساکن و دلمرده را زیرورو می‌کند و همه را به اجبار با وضعیت ناامیدکننده‌شان مواجه می‌سازد. به همین دلیل است که همه اعضای خانواده به هر بهانه‌ای می‌خواهند جلوی رفتن سمیه را بگیرند و او را همانجا کنار خود نگه دارند تا مجبور نباشند در غیاب او تصمیم جدیدی برای زندگی‌شان بگیرند و دست به اقدامی تازه بزنند.

بنابراین هرچند فیلم در داستان‌گویی‌، ساختار خطی و سرراستی دارد، اما با وارونه کردن الگوی کلاسیک و جابجایی نقش و کارکرد مؤلفه‌های رایج آن، به برداشت متفاوتی از مفهوم تغییر و ضرورت آن در زندگی دست می‌یابد. اگر در نمونه‌های کلاسیک همواره اتفاقی رخ می‌دهد و نظم و ثبات اولیه را بر هم می‌زند و قهرمان داستان می‌کوشد تا وضعیت را به همان آرامش همیشگی بازگرداند، این بار با قهرمانی روبرو هستیم که عامدانه و آگاهانه با برجسته کردن خبر عزیمت خود از خانه، نظم و تعادل داستان را برهم می‌زند و می‌کوشد تا وضعیت خانواده‌اش را از حالت عادی خود خارج سازد تا شاید آن‌ها نیز برای خروج از فلاکت و بیچارگی که به آن خو گرفته‌اند، حرکتی کنند.

سعید روستایی این معضل عادت به بدبختی و ترس از تغییر را بیش از آنکه از طریق دیالوگ‌های پر از آه و ناله و غرولند و گلایه در داستانش بگنجاند، آن را با کمک فضاسازی به واسطه تأکید بر جزئیات در لوکیشن خانه‌ای درب‌وداغان و خراب، اصرار در نگه داشتن وسایل و آت و آشغال‌های به‌دردنخور، سرک کشیدن به سرگرمی و دل‌خوشی‌های خانواده به امور بیهوده و پیش‌پاافتاده روزمره، آمیزش زمختی و خشونت بدوی در روابط عاطفی شخصیت‌ها و شلختگی و به‌هم‌ریختگی عامدانه حرکات دوربین می‌پروراند و زندگی تیره‌وتار و تباه‌شده خانواده‌ای شلوغ و آشفته را که بزرگ‌ترین مشکل زندگی‌شان خودشان هستند، به شکلی ملموس و آشنا ترسیم می‌کند.

فیلم "ابد و یک روز" از این جهت قابل توجه است که وضعیت نابسامان و فلاکت‌بار خانواده را حاصل از فقر و تنگدستی و مشکلات مالی نشان نمی‌دهد، بلکه ریشه بدبختی‌شان را در خود آن‌ها می‌جوید که چنان به رخوت و بطالت و کاهلی خود عادت کرده‌اند که حتی دیگر متوجه حس بدبختی‌شان نیز نیستند و با مشکلات زندگی‌شان همچون رویدادی عادی و قابل تحمل برخورد می‌کنند و دلیلی نمی‌بینند که به خود تکانی بدهند و یک لگن آب در چاه گرفته دستشویی‌شان بریزند تا راه آن باز شود و بوی کثافت همه جای زندگی‌شان را پر نکند.

نزهت بادی، سایت سلام سینما
در این خانه کوچک و نمور و تاریک، خانواده‌ای غمگین زندگی می‌کنند که به فلاکتشان خو گرفته‌اند. دوربین علی قاضی، ما را وارد این خانه می‌کند تا خوگرفتن به این فلاکت را در یک‌ساعت‌واندی فیلم ببینیم... زندگی کنیم.
شاید چندسالی می‌شود که سینمای ایران دوست دارد (و فقط دوست دارد!) اختلافات خانوادگی، غم و اندوه ‌بی‌پایان زندگی امروزی، استیصال آدم‌های درخودمانده همین حوالی و خیلی چیزهای دیگر را بر پرده نقره‌ای روایت کند. اما نتیجه غالب این علاقه، برداشتی سطحی و تیپ‌سازی‌های ناامیدکننده بوده است و روایاتی که به خودشان زحمت رفتن به عمق شخصیت‌ها و داستانشان را نداده‌اند. با این پیشینه، سعید روستایی، در اولین فیلم بلند سینمایی‌اش چنان بیننده را درگیر خانواده‌ای ٩ نفره می‌کند که مخاطب حال خودش را نمی‌فهمد و نمی‌داند چه‌وقت بغض گلویش را فشار می‌دهد و چه‌وقت به تکه و کنایه‌های خواهر و برادرها و مادر پیرشان می‌خندد. در بین تمام این دیالوگ‌های هوشمندانه ردوبدل‌شده بین شخصیت‌هاست که بعد از چنددقیقه همه آنها به نظرت آشنا می‌رسند؛ انگار که مدت‌هاست می‌شناسی‌شان. کاری که سعید روستایی در «ابد و یک روز» انجام داده، ستایش‌برانگیز است، نه برای اینکه فیلمی تمام‌وکمال و کاملا بی‌نقص ساخته باشد؛ به این خاطر که حس لمس سرگشتگی‌های آدم‌های داستان در سینمای ایران کمیاب شده؛ حس آشنایی با تک‌تک آدم‌های فیلم بدون آنکه فیلم‌نامه‌نویس، مخاطب را دست‌کم بگیرد و حرف‌های گل‌درشت و مستقیمی برای معرفی شخصیت‌هایش در دهان خودشان یا شخصیت مقابلشان بگذارد.

دیگر کمیاب شده که در حین دیدن فیلمی، قلبت برای شخصیت‌های آن تندتر بزند و بعد از دیدن آن، جایی ته قلبت درگیر آنها و دغدغه‌هایشان مانده باشد ... دیدن ادامه ›› و جایی ته ذهنت با خارج‌شدن از سینما، به آنها فکر کند. دیگر کم می‌بینیم فیلم‌هایی را که پیامشان را بدون آنکه توی صورت مخاطب فریاد بزنند، با روایتی کم‌نقص، همراه‌کننده و نرم به او نشان بدهند و بگذارند فضا و شخصیت‌ها کاری را که باید، با ذهن و ایده‌های او انجام دهند. کمیاب شده حس خوب همراهی با داستان و شخصیت‌هایی که قرار نیست پیام عجیب‌وغریبی به تو بدهند، قرار نیست مانیفست اصلاح اجتماعی صادر کنند و نمی‌خواهند نماینده یک نسل و یک قشر و یک جامعه باشند.

آنها خودشان هستند؛ با همه ناتوانی‌ها، ضعف‌ها و درماندگی‌هایشان، با همه خوبی‌ها و بدی‌هایشان. آنها گوشه‌ای از این شهر، مشغول زندگی تلخ و مردن خودشان هستند و عزمی برای خارج‌شدن از این درخودماندگی تلخ ندارند؛ آنها محکومند به حبس ابد به علاوه یک روز. بی‌هیچ امیدی به عفو. همه این‌ اتفاق‌های خوب، در فیلم شریف سعید روستایی افتاده است؛ با یک فیلم‌نامه و دیالوگ‌نویسی جذاب، کارگردانی خلاقانه و بازی‌های درخشانی که به‌خوبی شخصیت‌های فیلم‌نامه را زنده کرده‌اند و خوش نشسته‌اند در جای خودشان (به‌خصوص نوید محمدزاده، پیمان معادی و پریناز ایزدیار).
مجموعه این همکاری تیمی درجه‌ یک، فیلمی هیجان‌انگیز شده که لیاقت درخشیدن و دیده‌شدن در سی‌وچهارمین جشنواره فیلم فجر و اکران عمومی را دارد.

ثمین مهاجرانی، سایت سلام سینما
farzad emami این را خواند
مجتبی مهدی زاده، سپهر امیدوار و محمدرضا دانش این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بعد از دو روز رخوت نسبتاً جدی از آغاز سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم فجر، «ابد و یک روز» به نویسندگی و کارگردانی سعید روستایی توانست قدری این خمودگی را کنار بزند. فیلمی روی پرده سینمای برج میلاد رفت که به سبب حرف‌های جدی و بازی‌های پررنگ و لعاب ‌خود توانست توجه رسانه‌ها را در همراهی یا انتقاد با خود همراه کند. این مهم‌ترین ویژگی یک اثر از منظر رسانه بودن سینماست که نگاه‌ها را مثبت یا منفی، معطوف خود می‌کند. فیلم روستایی، تک و تایی جدی به وجود آورد و این احتمال می‌رود که نهایتاً چند فیلم سینمایی دیگر تا آخر جشنواره چنین استعدادی داشته باشند. اما علت این توانایی، ورای ساخت مقبول و خوش فرم این اثر، چیست؟ ریشه همراهی مخاطب چیست که با هیجانات، ریتم جذاب و دیالوگ‌های دقیق فیلم با اثر روستایی همراه‌تر می‌شود؟
«ابد و یک روز» داستان یک خانه و خانواده است که در یک محله پایین دست زندگی می‌کنند. خانواده‌ای به شدت متلاطم و پر از بحران. خانواده‌ای که اگر چه زیر یک سقف و درون یک چهاردیواری مستقر هستند و دور هم جمع می‌شوند اما از درون متلاشی شده است و هر کدام برای خود اتاقی جدا با مدلی مستقل از زندگی برای خود انتخاب کرده‌اند. هر چند که این جدایی، چندان وق‌زده نباشد و لابه‌لای شوخی‌ها و ریتم تند فیلم پنهان شده باشد و زیاد به چشم نیاید. آیا این جنس تعامل و درگیری‌های گاه و بیگاه فقط مختص این خانواده‌ فرودست است یا بررسی دقیق ماجرا نمونه‌های دیگری در خانواده‌هایی با طراز اقتصادی و رفاه اجتماعی بالاتر را هم شامل می‌شود؟ریشه این چالش و درگیری از کجاست؟
آدم‌های «ابد و یک روز» برای مخاطب واقعی جلوه می‌کنند. نمونه‌هایش در جامعه به صورت پراکنده با فراوانی کم یا زیاد مصداق دارند. شاید نمونه‌ای متحد و متجمع از اینان در یک خانواده به صورت یک جا یافت نشود یا خانواده‌ی معادل و مابه‌ازای بیرونی‌اش، کمیاب و نادر باشد اما به صورت منفرد و جدا جدا مصداق‌های زیادی دارد. ریشه اصلی ماجرا در فردیت و اصالت یافتن فضای «ایندیویدوآلیستی- Individualistic» در دنیای ایشان است. افراد این خانه هستی خود را اینطور ... دیدن ادامه ›› انتخاب کرده‌اند که هر کدام آلونکی مختص خود داشته باشند و درونش، خود را حبس کرده‌اند. آنان طاقت این را ندارند که چیزی بیرون از خودشان برایشان تعیین تکلیف کند.
انتخاب این تنهایی‌ برای این است که تمایلی ندارند که چیزی شبیه آقابالاسر یا اختیاردار داشته باشند.آن‌ها همه چیز را تنها در پارادایم خودبنیادشان می‌پذیرند. این همان درد مزمن بشر امروز است. بشری که گاهی سودای قدرت دارد و در این فیلم یک جوان متأثر از این فضا، با خط انداختن بر صورتش آمده تا لاتی‌اش را پر کند و تحمل دخالت دیگران را ندارد. یا فرد دیگری افیون و عالم منگی، وهم و خماری را برای خود خواسته و فرد دیگری هم زندگی در خانه مجردی را آرامش‌بخش خود می‌داند. خواهر دیگری هم تمایل به تبرج دارد اما هراس او از دخالت دیگران باعث بروز مخفیانه و دور از چشم برادرانش می‌شود.
افراط آدم‌های «ابد و یک روز» در فضای درونی خود که از آن بیشترین لذت را می‌برند، کثافت و چرکی هم دارد که به دلیل نگاه منفعت‌جویانه آنان برای تصرف در حریم هم‌خانه‌های خود، مایه رنج و عصبیت آنان می‌شود و در این روند، همیشه کسی بیشتری سود را می‌برد که در این جدال قدرت بیشتری داشته باشد. هر کدام علاقمندند تا دامنه نفوذ و گستره تعلقات خود را بدون مزاحمت دیگران افزایش دهند. تعارضاتشان، شکلی غریضی و پیکارجویانه برای گسترده کردن قلمروشان دارد. هلع و ولع‌شان ریشه در زیاده‌خواهی‌ای دارد که اصالت یافته عقل محاسبه‌گری است که بن‌مایه‌اش در همین «اصالت فردیت» است. هر کدام تمایل دارند به نوعی تسلط خود بر دیگران را گسترش دهند یا از یکدیگر سود ببرند.
در این بین اما یک نفر جنس‌اش تاحدی متفاوت با دیگران است. او در برابر دیگران احساس «تعهد» دارد. تعهدی که فردگرایی با آن سر جنگ دارد. او حاضر است از خود برای دیگران مایه بگذارد. طبیعی است که همه او را می‌خواهند و به او نیاز دارند و او را برای تأمین منویات خود به رسمیت می‌شناسند نه به سبب وجاهت خود او. او شایسته تکریم است مادامی که کنیز دیگران باشد. آدم‌های خودبنیاد این خانه که حالا همگی حس تعهد را در درون خود کشته‌اند، وفاداری او را درک نمی‌کنند و همگی بنای این دارند تا او را به نفع خود استثمار کنند.
این ماجرا به حدی بغرنج می‌شود که از جایی به بعد خانواده، تمایل دارند که او را هم از این مشی و تعهد منصرف کنند و او را به عالمی سوق دهند شبیه به عالم خود و درست با این توجیه که او هم به آرامش برسد. آن‌ها تصور می‌کنند خود آرام‌اند چون این مسیر را انتخاب کرده اند در حالیکه غافلند از ظلم و زحمتی که برای دیگران دارند. خواهری به او می‌گوید: «تا چه زمانی می‌خواهی خودت را برای این‌ها فدا کنی؟» یا «اگر اینجا باشی هر وقت که می‌خواهی، یک چایی بخوری باید یک سینی چای برای دیگران هم بریزی» این دیالوگ‌ها کلیدی است در نمایاندن این نگاه فردگرایانه. خواهر سمیه برای فرار از این مسیر، زندگی مجردی را انتخاب کرده و حاضر به پذیرش تعهد در برابر دیگران نیست و حالا این روش را، برای راحتی سمیه هم تجویز می‌کند.
یک مصداق دیگر برای درک تسلط این نگاه بر افراد فیلم در صحنه افشاگری برادر معتاد در برابر مرتضی، برادری که مغازه فلافلی زده، متجلی می‌شود. مرتضی برای به دست آوردن سرمایه برای راه انداختن یک فعالیت اقتصادی پرسودتر نسبت به شغل قبلی‌اش، بر سر خواهرش معامله کرده و او را به نوعی فروخته است. برادر معتاد سمیه در برابر مرتضی که برادر بزرگتر خود او هم هست، گارد می‌گیرد و با او درگیر می‌شود. حرف‌های او شرافتمندانه است و مخاطب با او همراه می‌شود اما او این شرافت را جایی خرج کرده که بر سر منفعتی دیگر -دزدیدن مشتریان مواد مخدر او- با برادرش درگیر شده است. حقیقت این است که او بر سر سمیه به خاطر خود سمیه چالش نکرده است او از این چالش سود می‌برد که وارد تعارض با برادر بزرگتر شده است. او نیز از همین منظر سودمحور و منفعت‌گرا با برادرش درگیر شده است. سندی برای اینکه منفعت‌گرایی او متأثر از این فضای تک‌بنیاد به نمایش دربیاید، در صحنه ظلم او به نوید، برادر کوچکترش عیان می‌شود که برای رفع نئشگی خود حاضر است برادرش را کتک بزند تا برای او لوازم مصرفِ مواد تهیه کند و با سیلی به گوش او می‌زند برای مجاب کردنش به تمکین در برابر خواسته شخصی‌اش. او نیز فردی منفعت‌گراست.اما نوید چرا در برابرِ دستور محسن، برادر معتادش گاردی دارد که پیش از این نداشته است؟ حسب ظاهر، پاسخ ؛ توصیه اخلاقی مرتضی برادر بزرگتر است که نوید درگیر این فضای کثیف نشود اما حقیقت امر این است که مرتضی، به این دلیل که محسن با خرید و فروش مواد مخدر در محل کار او کاسبی‌اش را مختل کرده،می‌خواهد محسن را از این عمل بازدارد تا بتواند آینده اقتصادی بهتری برای خود داشته باشد. این دریافت، زمانی که او را به اجبار به کمپ می‌فرستد، تا معامله‌اش بر سر سمیه را به هم نزند، مشخص می‌شود.
سمیه در «ابد و یک روز» محکوم حقیقی ماجراست و اوست که باید زجر زیاده خواهی‌های خود بنیاد افراد خانواده‌اش که منطق‌های من درآوردی برای توجیه کارهایشان دارند را بکشد. اما سمیه هم به دلیل اینکه در معرض تعارضات انبوه قرار گرفته است تحت سلطه همین نگاه «فردگرایانه» قرار می گیرد و ترجیح می‌دهد که دیگران را با تهدید به رفتن خود تغییر دهد اما چون در تغییر دادن ایشان ناکام می‌ماند، به تجویز آزادی و رهایی خود ولو با تن دادن به یک زندگی -شما بخوانید یک معامله- که آینده‌اش مشخص نیست، تن می‌دهد. و تنها یک چیز او را از تصمیم نهایی‌اش منصرف می‌کند. تعهد در برابر فردی که تعهد را می‌فهمد. فردی که درست شبیه سمیه در حال جدال در برابر این خودبنیادی است. او کسی نیست جز نوید. نوید جایی که می‌تواند انتقام سیلی برادر به صورت خود را بگیرد، از موضعی بزرگتر و متواضعانه او را می‌بخشد.نوید، کسی است که در کلاس درس به همکلاسی‌هایش کمک می‌کند ولو در قالب یک قاعده غیراخلاقی مانند تقلب. این نشانگر زنده بودن روح جوانمردی در درون اوست که در برابر انسان‌های ضعیف و گرفتار حاضر به هزینه دادن هم هست.
به نظر می‌رسد این شکل از خودکامگی، استبداد فردی دنیای معاصر است و نتیجه آن چیزی نیست جز «تنهایی» که مصیبت زندگی جدید است و بشر برای درمانش به دنبال جلب محبت به خود و همراه یافتن است. البته این بشر غافل است از اینکه این تنهایی، نتیجه این نگاه نهفته در پس رفتار خود اوست. شرایط زندگی جدید آدم‌ها را به سمت این گونه از زیستِ منفعت طلبِ این جهانی، سوق داده است و همه برای قهرمان بودن در یک رینگ جنگی سعی بر سوار شدن بر شانه‌های دیگران دارند. «دیگری» در این دنیا سراسر «منیت» هیچ رسمیتی ندارد.
پی نوشت:
یک نگاه می‌تواند سایه به سایه «ابد و یک روز» پیش رود. اینکه این فیلم نمادشناسانه تفسیر شود و گرفتار نگاه‌های تعمیم‌گرا و تأویل پذیر شود. کما اینکه پیش از این نمونه‌های پر بیراهی از این جنس تفاسیر وجود داشته و این دست از آثار متهم به سیاه نمایی شدند. اما این بار چه این فیلم در دایره قصه خود تفسیر شود چه فراتر از دامنه خود مورد تأویل شناسی قرار گیرد، ماجرا فرقی نمی‌کند. با لحاظ المان‌ «منیت» و «فردگرایی» که بیماری واگیردار و آسیب اجتماعی جدید جامعه ماست، جامعه‌ای که مدعای تجربه مدرنیسم را دارد، باز هم شخصیت‌های «ابد و یک روز» قابل توجه‌اند و باید فکری به حال آنچه قرار است بر سر جامعه ما بیاید و در بعضی نقاط آمده است، کرد. این آسیب اجتماعی طبقه اجتماعی ضعیف و قوی نمی‌شناسد. فراگیر است و در هر جایی امکان ریشه دواندن دارد با دوز کم و زیاد. جامعه امروز ما در برابر این بیماری آگاه و واکسینه نیست.

مهدی قادری، سایت سلام سینما
مجتبی مهدی زاده و محمدرضا نظمی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«شوربختی در امتداد ابد و یک روز»
زهرا مشتاق
روزنامه‌ی شرق، ۲۱ بهمن ۱۳۹۴

ورود به حوزه فیلم‌های اجتماعی نیازمند درکی عمیق از اجتماع پیرامون است. زمانی گفته می‌شد باید تجربه‌های دردناک داشت تا بتوان آن تجربه‌ها را تبدیل به کلمات یا تصاویر کرد؛ اما فقط تجربه مستقیم نیست که می‌تواند ورود به این مسیر دشوار را آسان کند. بخش عمده آن مشاهده‌گری دقیق و یک همزیستی نظاره‌گر است که هرچه عمق بیشتری پیدا کند؛ قدرت انتقال را نیز افزایش می‌دهد.
«ابد و یک روز» شوربختی تمام آدم‌های فراموش‌شده این سرزمین است؛ آدم‌هایی که هرگز دیده نشده‌‌اند. انسان‌های فرودستی که هیچ‌گاه و هیچ‌کجا به حساب نیامده‌‌اند، مگر در آمار ... دیدن ادامه ›› جمعیتی کشور.
مادر خانواده، از وجاهت و مادرانگی تنها تبدیل‌شدن به یک کارخانه کوچک تولید مثل را بلد بوده است. بی‌خیال و بی‌فکر، گاه در حد موجودی با شعور اندک که هیچ تصوری از موقعیت خانواده و به‌خصوص پسر میانی ندارد؛ خود تبدیل به یک معضل می‌شود. دملی دردناک که در کنایه دو دختر بزرگ‌تر به زاییدن‌های مکرر او، بی‌هیچ نگاه تربیتی نسبت به فرزندان، به مخاطب یادآوری می‌شود.
پدر خانواده مرده است؛ هرچند مشت نیز نمونه خروار است. بودن او هم هیچ تغییری در چیدمان فکری و اجتماعی این خانواده ایجاد نمی‌کند. اکنون پسر خانواده بر این جایگاه تکیه کرده است. اوست که سکان‌دار خانواده است و امرونهی‌هایش یادآور دیکتاتور کوچکی است که با حد و اندازه خرد و تشخیص خود برای خانواده تصمیم می‌گیرد؛ ولو آنکه فروش خواهر کوچک‌ترش باشد. فروشی دو سر سود که می‌تواند او و خانواده را قدمی جلوتر ببرد و حتی او را هم صاحب زن و مغازه کند؛ درهر‌حال برای زنده‌ماندن، برای ادامه، باید روی شانه خیلی‌ها پا گذاشت و از روی خیلی چیزها گذشت. این قانون بقا در جنگل است؛ هرچند به ظاهر و در شمایلی امروزی نشانه‌هایی از زندگی شهری موجود باشد. بقا به هر قیمتی. خانواده و غریبه هم ندارد.
پسر کوچک‌تر خانواده، عصاره‌ای نمادین از پاکیزه‌زیستن است. با چشم‌هایی درشت که گاه به گریه می‌نشیند و نظاره‌گر خانواده ازهم‌گسیخته‌ای است که جز تباهی حاصل دیگری ندارد. پسرک میان راستی که دقایقی قبل خواهر کوچک‌ترش به او تأکید کرده است؛ و واقعیت برهنه بر دار ‌شدن برادرش که نیازمند یک دروغ بزرگ است، در تعلیق است؛ تعلیقی نفسگیر که مخاطب را نیز به چالش می‌کشد. مخاطب هم در دل آرزو می‌کند که او دروغ بگوید و می‌گوید. باید بگوید. تکه‌های قانون بقا باید به‌درستی کنار هم بنشیند. پسرک در عین معصومیت به‌گونه‌ای دردناک تسلیم شرایط می‌شود و تن به دروغ می‌دهد و پس از آن است که فصل درخشان و تکان‌دهنده‌ای شکل می‌گیرد که مانند زلزله‌ای مهیب ستون اخلاقیات را به چالش می‌کشد و این پرسش مهم که برای بودن، آیا باید تن به هر پستی‌ای داد؟
آیا در آن لحظه مخاطب نیز پا به پای خانواده به دلیل ازدست‌دادن بسته‌های افیون که تمام دارایی و ثروت!!! آنهاست؛ اندوهگین شده است. آیا آرزو کرده آن بسته‌ها جایی پنهان می‌شد؟ آیا حتی برای لحظاتی چنان همذات‌پنداری عمیقی صورت می‌گیرد که فقط برای یک‌بار خواهان چشم‌پوشی یا برگشت به گذشته می‌شود؟...
پسر میانی دچار اعتیاد است. برادر بزرگ و البته رئیس خانواده مدام او را به چت‌بودن متهم می‌کند؛ اما او با تمام درماندگی، سوءاستفاده برادر بزرگ‌تر را می‌بیند. چنبره او را در حیطه خانواده درک می‌کند. همین است که استیصالش را بیشتر می‌کند. او داد می‌کشد. او برخاسته، مقابل این ظلم آشکار که خانواده را توان درک آن نیست؛ یک‌تنه قیام می‌کند؛ قیامی که البته در نطفه خفه می‌شود و سزایش افقی‌وار روانه‌شدن به سمت کمپی است که معلوم نیست آیا می‌تواند به او زندگی دوباره‌ای ببخشد. فصلی درخشان و بی‌اندازه گزنده و تلخ.
زندگی چهار خواهر هم حال و روز بهتری از برادرها ندارد، چه خواهری که به شکل مشخص تسلیم زندگی بیوگی شده است و دیگر حاضر نیست برای یک لحظه هم به زندگی با خانواده برگردد و چه خواهری که با داشتن پسری جوان که برای افزودن بر شأن لاتی!!! خود، به خودزنی می‌پردازد. گویا او نیز در آغاز مسیر مادرانگی ناموفق خود است. همان مسیری که نزدیک به ٤٠ سال قبل مادرش پیموده است.
خواهر سوم نیز در هذیان دیگری زندگی می‌کند، رؤیایی برای یک زندگی آسان و نگهداری از گربه‌های معلولی که بی‌شباهت به شکل زندگی فلج‌گونه خود او نیست و نگاه مملو از عصبیت خود را نثار خواهر کوچک‌تر می‌کند که مانند فرشته نجات خود را وقف خانواده کرده است. یک رابین‌هود مؤنث که با تن‌دادن به ازدواجی بی‌فرجام، تلاش دارد به خانواده کمک کند، بی‌هیچ تقاضایی، بی‌هیچ منتی.
رفتن خواهر کوچک‌تر گویا تنها راه باقی‌مانده برای عبور از تنگنای دشوار زندگی است و باز هم فصل درخشان اتومبیل‌سواری عروس غمگین که یکه و تنها خود را در احاطه مردمی غریبه می‌بیند که هیچ احساس همبستگی با آنها ندارد.
آیا سمیه خواهد رفت؟ آیا قولی را که به برادر کوچک‌ترش داده فراموش خواهد کرد؟ اگر او برود، آیا برادر کوچک‌تر نیز مسیر تباهی را با سرعتی مرگ‌بار آغاز نخواهد کرد ؟ آیا بی‌گاری او در سلف‌سرویس فلافلی رئیس خانواده، رنگی از جنس اعتیاد و بزه‌های دیگر نخواهد گرفت؟ سمیه چطور باز می‌گردد؟ با کدام پشتوانه؟ سرانجام خانواده چه خواهد شد؟ جز اضمحلالی دردناک تصور دیگری می‌توان داشت؟

farzad emami این را خواند
مجتبی مهدی زاده، نیوشا محمودی و Positron این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مایه‌ی اصلی فیلم، پتانسیل مناسبی برای پرورش یک داستان پرکشش دارد: محافظی که از حساسیت‌های فضای محافظت‌های سیاسی خسته شده و خود را به حوزه محافظت از یک دانشمند منتقل می‌کند و در اوج کش و قوس رابطه با دانشمند، به اتهام سهل‌انگاری از کارش اخراج می‌شود، ولی با فدا کردن خود در راه حفظ جان دانشمند، اتهام را از خودش سلب می‌کند.
حاتمی‌کیا اگرچه موفق می‌شود در قسمت‌هایی به مرز یک فیلم جذاب نزدیک شود، ولی باز به سیاق روند فزاینده‌ی شعارگرایی و حاشیه‌پردازی‌های بی‌موردش در چندین سال اخیر، آن قدر زیگزاگ‌های غیرسینمایی در متن فیلم اعمال کرده که پتانسیل مزبور را تا حد زیادی کاهش می‌دهد. وقتی او می‌تواند درام پر و پیمانی از یک موقعیت پیچیده‌ی احساسی و اعتقادی استخراج کند، چرا وقت خود و تماشاگر فیلمش را با متلک‌های ژورنالیستی هم‌چون مقایسه‌ی عکس دو رییس جمهور کنونی و سی و چند سال قبل هدر می‌دهد؟ چرا فضایی هم‌چون اصرار خبرنگار تلویزیون را از یک محافظ امنیتی جهت انجام مصاحبه با استناد به این‌که مردم انتظار دارند واقعیت‌ها به اطلاع‌شان رسانده شود رقم می‌زند؟ کجای دنیا رسم است که تیم‌های حفاظتی امنیتی کار اطلاع‌رسانی انجام دهند؟ (البته از خبرنگاری که دنبال برانکارد یک مجروح به‌شدت خونین از‌حال‌رفته می‌دود تا مصاحبه بگیرد و «مردم را از وقعیت‌ها مطلع سازد» جز این انتظاری نمی‌رود) چرا موقعیت‌های بی‌ربطی مانند گلاویز شدن با اوباش پارک وسط داستان گنجانده می‌شود؟ چرا ارجاع به خود (آژانس شیشه‌ای) با آن شعارهای مربوط به خیبری و موتوری در بی‌ربط‌ترین شکل به ماجرا تحمیل می‌شود؟ اصلاً آن موتورسوارهای شعار به دست، میان چنین داستانی چه کاره‌اند؟ برای ماجرای فیلم کاربرد دارند (که ندارند) یا برای جنجال آفرینی‌های سطحی ژورنالیستی در خوشامد فلان جریان سیاسی و بدآمد بهمان جریان جناحی؟
این موضوع که دانشمند هسته‌ای یک دفعه فرزند همرزم او در سال‌های جنگ از آب درمی‌آید دیگر چه صیغه‌ای است؟ دختر کوچک او در فیلم چه‌کاره است؟ اگر ... دیدن ادامه ›› نبود چه می‌شد؟ همسرش اگر به جای مدیر مدرسه مثلاً خانه‌دار بود یا پزشک یا کارمند، چه فرقی در ماجرا حاصل می‌شد؟ اصلاً چرا فیلم‌ساز در کنار شخصیت فیلمش این قدر نزدیک ایستاده است و در حد تقدیس می‌انگاردش؟ خب آن مقام امنیتی ارشد حرفش مستدل است: نوع قرار گرفتن بازو و بدن محافظ دلالت بر این دارد که او از بدن شخصیت سیاسی به عنوان سپر استفاده کرده است و نه آن‌که بر حسب وظیفه‌اش خود را سپر او کند. اگر آقای محافظ جوابی درست دارد بدهد، دیگر این همه مظلوم‌نمایی و قدیس‌گرایی چه معنایی دارد؟ ضمن آن‌که این دیگر چه جور شبکه‌ی امنیتی‌ای است که اگر محافظ ارشد و پرسابقه‌ای را از کار تعلیق کنند، همه از دانشمند و نامزدش و... هم خبر دارند و درباره‌اش صحبت می‌کنند؟
اگر به جای این همه حرف و نقل در باب تفاوت وظیفه و تکلیف و... به فیلم و موقعیت‌های داستانش عمق داده می‌شد، واقعاً می‌شد امیدوار بود که با یکی از بهترین آثار حاتمی‌کیا رو‌به‌رو می‌شدیم. در حال حاضر بادیگارد مجموعه‌ای از شعار و متلک روزنامه‌ای به این و آن، و کمی هم سینما است. افسوس...

مهرزاد دانش، سایت مجله‌ی فیلم
مدت‌ها بود یادمان رفته بود زندگی روزمره ی جامعه‌ی دور و برمان چه‌قدر سوژه های ناب و دیدنی دارد، البته به شرطی که کسی این قدر توان داشته باشد که این سوژه‌ها را چنان بال و پر بدهد که بشود نام آن را سینما گذاشت. از خودم مى‌پرسم خانواده‌ای فلاکت‌زده در فرودست‌ترین نقطه‌ی تهران با چهار خواهر و سه برادر و یک مادر بیمار و فرتوت مگر چه چیزی دارند که تماشاگری حاضر شود قصه‌ی زندگی آن‌ها را دنبال کند. خواهرانی هر کدام مصیبت‌زده‌تر از دیگری، برادرانی را شاهدیم که چون بمبی متحرک هر لحظه آماده‌ی انفجار و خلق مصیبتی تازه‌اند و مادری که وقتی مى‌گوید «چرا نمی‌میرم» با خودمان یواشکی نجوا مى‌کنیم راستی چرا؟!
این‌که این همه مصیبت و بدبختی، خشونت، اعتیاد، جرم، فقر و فحشا و فلاکت را ببینیم و باز دل‌مان بخواهد فیلم را دنبال کنیم حکایت جالبی است. مگر ما سینما نمی‌رویم که از بدبختی‌های روزگارمان لحظه‌ای فاصله بگیریم و پناه ببریم به پرده‌ی نقره‌ای و فراموش کنیم هرچه گیروگرفت و غصه در زندگی داریم. مگر از این خانه و محله‌ای که در ابد و یک روز می‌بینیم فاجعه‌بارتر مى‌شود تصور کرد؟ پس چرا این اندازه مشتاقانه آن را دنبال کردیم. اگر این مصیبتکده ته دنیاست پس چرا اجازه نمی دهیم دخترک (سمیه/ پریناز ایزدیار) با خانواده‌ی داماد مایه‌دار برود؟ چرا از برگشتن او خوش‌حال می‌شویم؟ مگر ما نبودیم که در لحظه لحظه‌ی فیلم از این مادر دیوانه‌کننده و برادر و خواهر بیمار زجر کشیده بودیم و منتظر لحظه‌ای برای فرار سمیه – معقول‌ترین آدم فیلم - و رها شدن از تیمارداری‌های سیندرلاوارش بودیم؟ ما که مى‌دانیم وقتی شب این خانواده‌ی درب‌و‌داغان را در سکانس آخر رها مى‌کنیم قرار نیست فردای بهتری منتظرشان باشد پس چرا در پایان این قدر حال خوبی داریم؟ تماشای بدبختی و بیچارگی‌ای که تمامی ندارد کجایش فرح‌بخش است که وقتی فیلم تمام مى‌شود این اندازه حال‌مان خوب است! نکند مثل برادر بزرگ‌تر (مرتضی/ پیمان معادی) با دیدن بدبختی‌های دیگران یادمان مى‌افتد که ما تماشاگران، که مثل این خانواده نیستیم، چه‌قدر خوش‌بختیم!
وقتی فیلم‌نامه درست است، قصه فراز و فرود درستی دارد، آدم‌ها حرف‌هایی مى‌زنند که متناسب با شناخت ما از آن‌هاست و شخصیت‌ها جوری اصالت دارند که ... دیدن ادامه ›› موازنه‌ای منطقی در کلیت اثر ایجاد کرده‌اند و فیلم کارگردانی هرچند تازه‌کار اما کاربلد دارد، می‌شود فیلمی که فراتر از بدبختی‌های منزجرکننده ما را به ضیافت کشف دنیایی تازه مى‌برد.

ارسیا تقوا، سایت مجله‌ی فیلم
چه‌قدر دوستش داشتم...
«ابد و یک روز» تمام چیزیه که خیلی وقتا از یه فیلم خوب انتظار داریم. قصه‌ی پرکششی که حرف‌های مهمی داره، بازی‌های بی‌نظیر، شخصیت‌های باورپذیر و به‌خوبی پرداخته‌شده، بدون حتی یک سکانس یا نقش اضافه.

بعد از مدت‌ها فیلمی دیدم که دلم نمی‌خواست تموم بشه، و تا تموم شد دوست داشتم از اول ببینمش.
من تمام اعضای این خانواده رو دوست داشتم. کارگردان با نگاه بی‌طرفانه‌ش تمام بالا و پایین احساسات انسانی رو توی یه خانواده‌ به زیبایی نمایش داده، و این تنها یک جنبه از این فیلم خوبه.


پی‌نوشت. مدت‌ها بود دنبال پیمان معادیِ شگفت‌آور «جدایی نادر از سیمین» می‌گشتم. پیدا شد.
پی‌نوشت ۲. این فیلم رو میشه راحت کنار «شهر زیبا»، «زیر پوست شهر» و «اینجا بدون من» گذاشت، و مدت‌ها در موردش حرف زد.
این فیلم نشون می‌ده همیشه لازم نیست یه فیلم‌نامه‌ی پر از پیچ‌وخم و تعلیق وجود داشته باشه، کلی راز مگو بگو بشه، بعدهای پنهان شخصیت‌‌ها رو بشه، آسمون به زمین بیاد و... تا بگیم فیلم فیلم خوبیه.

«کفش‌هایم کو؟» یه داستان یه خطی داره، اما دوست‌داشتنی و دلنشینه. آدم رو با خودش همراه می‌کنه، متأثر می‌کنه، می‌خندونه و می‌گریونه.

حالا که توی سینما همه یا حرف از متفاوت بودن و ایده‌های نو می‌زنن، یا مرید اصغر فرهادی هستن و یا مشکلات اجتماعی رو به تصویر می‌کشن، فیلم کیومرث پوراحمد مثل یه نفس تازه می‌مونه. نمی‌گم بی‌عیب و نقصه، اما نشون میده فیلم‌های احساسی و خانوادگی هنوز هم می‌تونن حرفی واسه گفتن داشته باشن.
فائقه معتمدی این را خواند
احسان ساعی، سعیده شفیعی و حمیده میرحسین زاده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دومین ساله که وقتی مرددم برای دیدن یک فیلم، به اعتبار لیلا حاتمی میرم و بعد پشیمون میشم. اگه امیر جدیدی رو از این فیلم می‌گرفتیم، چی ازش می‌موند؟ یعنی کارگردان می‌خواست ما رو سرگرم کنه فقط؟ قصه و شخصیت‌پردازی و این‌ها دیگه دوره‌ش گذشته؟ حتی اگه گذشته، یه فیلم تقریبا ۹۰ دقیقه‌ای، لااقل یه حرف مهم نباید داشته باشه واسه گفتن؟ «من» نداشت.


امسال هر روزی که از جشنواره گذشته، گفتم صد رحمت به فیلم دیروز‌. امیدوارم بشکنه این روند.
متاسفانه با وجود تعاریف مثبتی که از این فیلم گفته شده بود و به متفاوت بودن بازی لیلا حاتمی اشاره شده بود ، هیچ تفاوتی در بازی خانم حاتمی در مقایسه با سایر نقش هاشون ندیدم و به نظرم بسیار بازی کسل کننده و بدی رو از ایشون در فیلم شاهد هستیم.
شاید موضوعی که کارگردان قصد داشت در این فیلم بهش بپردازه ، با یک داستان و فیلم نامه قوی با شخصیت پردازی بهتر و صد البته استفاده از بازیگری
شایسته برای ایفای نقش آذر (قطعا غیر از خانم حاتمی با بازی های کلیشه ای و غیر قابل تحمل) ، می توانست رضایت بیشتری از طرف تماشاگر دریافت کند ...... اما حیف که دیدن این فیلم با مشخصات فعلی ، به هیچ وجه راضی کننده نیست.
۱۷ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
محل اجرا دیگه خیلی بدیهیه که تو برگه نمی‌نویسین؟ :)



‌پس‌نوشت. تئاتر شهر، ۳۵ تومن. یعنی همین یه جا که با جیب راحت می‌رفتیم هم از دست رفت. سوال من اینه که با حدودا دو برابر کردن قیمت، کمتر از نصف مخاطبا از دست میرن؟ یعنی سود بیشتری نصیب دست‌اندرکاران می‌شه واقعا؟
نه یک درام شسته‌رفته، نه یک اکشن درست و حسابی؛ ملغمه‌ای از هر دو که هیچ‌کدوم نیست.
تو این فیلم پرداخت به همه‌چیز به نظرم کم بود و یک عالمه خرده‌داستان می‌دیدیم که بی‌سروته رها شدن:
دختری که خودکشی کرد
درگیری با موادفروش‌ها - این یکی رو مطمئنم فقط واسه سرگرمی مخاطب گذاشته بودن!
عامل حمله‌ی انتحاری کی بود؟ - این یکی که خرده داستان هم نیست! قسمتی از اصل داستانه!
ماجرای دختر حیدر و الیاس
داستان سیدمیرزا و سنگر و این‌ها چی بود؟



اما نقاط قوت فیلم: اول و اول موسیقی؛ غوغا کرده کارن همایون‌فر. بعد از اون بازی امیر آقایی که حرف نداشت. صحنه‌های تعقیب و گریز و البته آخر فیلم.


نمی‌دونم، شاید بشه گفت حاتمی‌کیا حرف مهمی هم زد، اما قطعا اینجا جای بحثش نیست.
فضای فیلم تا حدی نزدیک به پرویزه، اما خشکی و خشونتش کمتره، یه طنز و طنازی خاصی توش هست.
فیلم رو دوست داشتم، اما نه اونقدر که انتظارش رو داشتم.
رنگ‌ها (دیوار خونه‌ها، آجرها، لباس‌ها) خیلی پررنگ بودن توی فیلم برام، لحظات خاصیش حسابی سر کیفم می‌آورد، اما پایانش رو اصلا دوست نداشتم، هرچند برای کسایی که پرویز رو ندیدن حتما جذابه.


به یک ساعت توی سرما ایستادنش می‌ارزید، و اگه بازم جایی اسمی از مجید برزگر بیاد سراغش میرم.
نمی‌دونم احساس منه، یا واقعا چند وقته همه‌ی تئاترها معمولی شده‌ان؟
شما اخیرا تئاتری دیدین که وجودتون رو به وجد بیاره؟ اگه آره، ممنون می‌شم اسمش رو بنویسین :)
با سلام
1-آوریل 1912 که توو جشنواره هم هس
2-هتلی ها هم تئاتر خوبی بود
و...
موفق باشین
۳۰ دی ۱۳۹۴
متاسفانه من هیچ اطلاعی در این مورد ندارم.
۰۱ بهمن ۱۳۹۴
الان دیدم یک نفر یک بلیت برای فروش گذاشته.

http://www.tiwall.com/fajrtheater34/fajeeh2/tags/all
۰۱ بهمن ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امیدوارم این شنبه هم ساعت ۱۸ اجرا بره که بتونیم بیایم...
مریم رودبارانی و تیاتر باران این را خواندند
مریم رودبارانی (maryam.roudbarani)
سلام شنبه ها ساعت19 این نمایش روی صحنه می رود
۳۱ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید