پیش از آنکه بتوان با شخصیت های این نمایش همدلی پیدا کرد تک تک شخصیت ها در لحظات خاص آنقدر خودت را در صورتت میکوبند که سیمپتی بر امپتی پیشی میگیرد.
کارو هویت جنسی اش را گم کرده، با زنها مهربان است اما اگر پایش برسد با پارتنر رفیقش لاس میزند. گاهی هم بدش نمی آید لمسی از بدن رفیقش داشته باشد. انگار ماییم که از پس اداهای روشنفکرانه مان هنوز نمیدانیم با خودمان چند چندیم.
دختر دانمارکی فضانورد اتو کشیدن را به فعالیت مولدتری ترجیح میدهد. انگار ثبات زن خانه دار بودن را به مهیج بودن زن امروزی بودن ترجیح داده، و بخاطرش متهم به معمولی بودن میشود.
اسب قزاق سرکش زین بر زمین میگذارد و اتوی رفیقش را که بخاطرش سرزنشش میکرد بدست میگیرد.
آنطرف نسلی که به هرجا مهاجرت کند خاورمیانه را در کوله بارش حمل میکند.
عبدو تجسمی از ناامیدی های یک نسل و طبقه خاص از جغرافیاییست که با آنکه انتظار داشت تغییر این جغرافیا احوالاتش را دگرگون کند، اما جبرش تاابد دامنگیرش
... دیدن ادامه ››
ماند.
انگار ما برای شادی ساخته نشدیم، حتی اگر همه چیز در حالت ایده آلش باشد. در طبقه ی nام یک برج در جهان اول هم ما جهان سوم را در چمدان زیر تختمان قایم کرده ایم.یک عصر دل انگیز روز تعطیل برایمان یادآور پدریست که از شادی، تنها رقصیدن بلد بوده. زن مطیع را سرکش میکنیم (آلیس) ، و زن سرکش را مطیع(ایندیرا).
این حکایت زاده شدن در جغرافیاییست که اگر ما از آن فرار کنیم، زخمهایش اما از ما رد نمیشود و هر از گاهی به نیشتری عفونتش دهان باز میکند.
دیدن این نمایش با بازی های روان و رئالیستیک (که گاهی وهم این را ایجاد میکرد که اکت نیست و حقیقت است) بسیار تحت تاثیر قرارم داد. ترکیب مازیار سیدی و خسرو پسیانی، ترکیب برنده 👌