در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مهدیه سلیمانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:22:05
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
“فردا” مفاهیم زیادی رو در خودش گنجونده بود، دوست داشتنی بود و روی هم رفته اثری قابل دفاع.
بازی ایمان صیاد برهانی رفته رفته بهتر میشد، در دقیقه‌های اول نتونستم با ترس کاراکترش همراه بشم و برام زیادی ابزورد و تصنعی جلوه میکرد، اما رفته رفته کاراکتر رو خوب شکل داد و در میانه اجرا نهایت هنرمندی و پتانسیل‌هاش رو به خوبی شاهد بودیم. سعید زارعی هم حقیقتا باورپذیر و معقول کاراکتر برادر بزرگتر رو شکل داده بود و از همون ابتدا مجذوبت میکرد. در کل میشه گفت بازی‌های شسته رفته‌‌ای رو روی صحنه شاهد بودیم که بعضی جاها زیادی گل درشت میشد و در مابقی موارد کاملا در کار میگنجید و خوش مینشست.
با اینکه کاملا احتمال میدادم داستان در یک لوپ اتفاق بیفته اما توقع پایان بندی بهتری داشتم، صرفا توقعم این بود که پایان بندی یک حادثه غیرمنتظره یا پیام غایی خودش رو توی صورتم بکوبه؛ اما از اواسط ماجرا تقریبا میشد چنین پایان بندی‌ای رو حدس زد. در حقیقت علیرغم بعضی باگ‌ها، سیر تکاملی نمایشنامه رو بسیار پسندیدم؛ هر چند که در میانه‌ش اوج گرفتیم و در نیم ساعت پایانی افول کوچکی رو درش شاهد بودیم.
صحنه و موسیقی و عزیزان اتاق کنترل هم بسیار شارپ و بی نقص عمل کردند و همگی به درستی در خدمت اجرا بودند.
در نهایت، “فردا” رو اثر قابل تامل و شریفی میدونم و برای هنرمندان خوش آتیه‌ش آرزوی موفقیت‌های بیشتر و بزرگتر رو دارم.
!POV: Doosesh nadashtm

رئالیسم این کار برای من بسیار سورئال جلوه میکرد چرا که مایندست غالب نسل من بسیار دور از این نمایشنامه و دغدغه‌هاشه.
زبان نسل زد فارسی نیست، فینگلیشه! نسل من خوب بلده فیلم انگلیسی ببینه، موزیک انگلیسی گوش بده، به انگلیسی درس بخونه، کار کنه، حرف بزنه، بخنده و بخندونه و حتی به انگلیسی زندگی کنه!
کلاسهای زبان در نسل ما شبیه کلاس کنکوره؛ جدی، خشن و مبتنی بر مهارت‌هایی که کمتر ارتباطی با ماهیت زبان انگلیسی دارند. ما در کلاسهامون موزیک انگلیسی گوش نمیدیم و فیلم نمیبینیم؛ داده تحلیل میکنیم، شبه مقاله میخونیم و تست میزنیم! حتی ظواهر کلاسها هم به زیبایی صحنه این نمایش نیست، زمخته و بدقواره! آموزشگاه‌ها پر از امثال امید‌هاست که لیترالی دست‌کمی از یک نیتیو واقعی ندارند و در صدد کسب نمراتی هستند که بسیاری از خود انگلیسی زبانان توان کسب اون رو ندارند. در نسل من ۵ بار تافل دادن با این هزینه‌های گزافش، شوخی‌ بی‌نمکی بیش نیست. در نسل من به ندرت کانسپت بازگشت مجدد به وطن وجود داره، به ندرت دغدغه‌ یادگیری زبان انگلیسی در لول اکسنت و بیان کلمات پیش پا افتاده‌ست. در نسل من، مهاجرت تبدیل به یک دستاورد و حتی یک مرحله بدیهی از زندگی شده و نه یک انتخاب! و همه اینها باعث میشه تمامی این دغدغه‌ها در ذهن جوان نسل زد مینیمایز بشه و رنگ ببازه، حتی اگه به قیمت فدا کردن خانواده‌ش، زبانش، ریشه‌هاش، ... دیدن ادامه ›› خاطراتش و چه بسا خاکش باشه.
در کل فکر میکنم همونطور که ثروتمند حال فقیر و نابینا حال بینا رو درک نمیکنه، کسی که متولد و بزرگ شده آمریکاست، علیرغم همه ریشه‌ها و روابط لانگ دیستنسی که با وطنش داره؛ با آنچه که بر سر کله سیاه خاورمیانه‌ای میاد، بیگانه‌ست!

کاراکتر سازی این نمایشنامه از دید من ضعیف بود و انگار با اگزجره سازی تمام زورش رو میزد تا استریوتایپ‌های مختلف یک مهاجر ایرانی رو نشون بده، کما اینکه بازیگرها همه توانشونو برای باور پذیر کردن رول‌هاشون گذاشتند. استوری لاین نمایش برای من کند بود و تمام پوینت‌هایی که نمایش سعی در اشاره‌ش داشت رو میشد در سی دقیقه آخر نمایش دریافت کرد. شوخی‌ها برای من بار طنز آنچنانی نداشتند، شاید هم من مثل الهام کمی گوشت تلخم :)
عزیزان اتاق فرمان امشب آنطور که باید شارپ و آن پوینت نبودند، اما در کل من فکر میکنم همه اعضای تیم بهترین خودشون رو به نمایش گذاشتند و ایرادی اگر باشه بخشی به دوش نمایشنامه و بخشی به دوش منه که با کانسپت مهاجرت در دهه ۸۰ بیگانه‌ام و به نظر میرسه مخاطبین سنین بالاتر ارتباط بهتری با این متن گرفتند.

فاینالی، به همگی خسته نباشید میگم و واستون آرزوی موفقیت میکنم :))

فوت نوت ۱: استفاده از واژگان بیگانه در این نوشته سیمپلی محض مزاح و آشنایی با زبان نسل زد است؛ به دل نگیرید :)
فوت نوت ۲: هر جا مسئله‌ای رو به نسل خودم تعمیم میدم آف کورس که منظور بخش عمده نسله، نه همه!
فوت نوت ۳: هم سنگری‌های من! این متن ابدا با هدف دیس و دیس بازی به نسل خودمون نیست؛ شرح ما وقعه! شما هم به دل نگیرید :)
نظرات نیچه درباره ی زبان و ریشه شناسی زبان بسیار دلنشینه.زبان،زبان کلمات نیستند و زبان احساساتند.آیا بعد از فراگیری زبانی دیگر هم‌میتون مفاهیم فکری رو منتقل کرد؟مهاجرت از شهری با زبان دیگر به تهران هم خودش پر از مشکل در فهماندن منظور برای شخصه.توی ارائه ی ما به زبانی دیگر خیلی از ما خودمون نیستیم حتی اگر زبان‌مادری مون ترکی بوده باشه و‌بخواهیم مفهوم رو به فارسی بگیم چشم‌پوشی میکنیم از خیلی اصطلاحات.این اجرا خیلی این مشکلات تفاوت زبانی رو زیبا بسط داد داد به بیان احساس.
فراز غلامی
ممنونم بابت تشریف فرماییتون امیدوارم اجرا های بعدی آن طوری باشد که مورد پسند شما قرار بگیرید
خیلی ممنون که اینقدر محترم و فرهیخته‌اید. توی متن هم عرض کردم که ایرادی متوجه شما و تیمتون نیست، این انرژی و پتانسیل شما روی صحنه و خارج صحنه خدا قوت داره حقیقتا. اگر من و امثال من ارتباط نگرفتیم مشکل از تفاوت نسل‌ها و تجارب متفاوتیه که در مواجهه با زبان دوم داشتیم و از طرفی شاید تصور نویسنده خارجی از مراودات زبانی ما با زبان انگلیسی کمی متفاوت از آنچه باشه که داخل کشور داره تجربه و زیست میشه.
در کل به شما و تیمتون خسته نباشید میگم و آرزوی موفقیت‌های بیشتر و بزرگتر دارم🙏
مهدیه سلیمانی
خیلی ممنون که اینقدر محترم و فرهیخته‌اید. توی متن هم عرض کردم که ایرادی متوجه شما و تیمتون نیست، این انرژی و پتانسیل شما روی صحنه و خارج صحنه خدا قوت داره حقیقتا. اگر من و امثال من ارتباط نگرفتیم ...
خیلی لطف دارید شما
نظر لطف شماست خانوم‌مهدیه 🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با احترام به همه عوامل،
امکانش هست مشخص کنید نمایش بالاخره در سبک سورئال هست یا رئالیسم جادویی؟
با این نرخ بلیت در ژانر وحشت قرار داره
البته خیلی جدی ژانر وحشتم در زمینه هزارتا ژانری که این نمایشو در بر میگیره قرار دادن😂
ولی جدای از شوخی، سورئال یه چیزه، رئالیسم جادویی یه چیز دیگه. درست مشخص کنن آدم تکلیف خودشو بدونه🤷‍♀️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چقدر درخشان بودید. چقدر کاردرست، به جا، مسلط، بانمک و بااحساس. چقدر خوب دست گذاشتید رو ذهنامون و بعد قلبمونو نشونه رفتید. چه خوب بلدید خلاقانه و آبرومندانه بخندونید. چه خوب و شریف بازیگرانی هستید؛ و چه خوشحالم من که امروز کاملا اتفاقی به تماشاتون نشستم، با غمتون گریه کردم و با خنده‌تون شاد شدم.

یک دستمریزاد بزرگ هم به آقای علیزاده که هم در مقام کارگردان و هم نویسنده قوی ظاهر شدند. متن مثل توپ هزارلای کودکی‌هامون در هر لایه یک رنگ میشد و هر بار یک قسمت از خاطراتمون، فکرامون و احساساتمونو نشونه میرفت.

صحنه تقریبا چیزی برای ارائه نداشت، و اصلا لازم هم نبود وقتی اینقدر قشنگ با فرم و اکتتون همه عناصر صحنه رو در ذهنمون تداعی میکردید؛ و در کنارش موزیکهایی که وسواس‌گونه انتخاب و در بک گراند پلی میشد هم به کمک این تجربه میومد.

ممنون که در عصر ابتذال فرهیخته‌اید، به امید‌ موفقیت‌های بیشتر و بزرگتر
یادداشتی درباره جزیره گنج و راهنمای کوچکی برای مخاطبین:

من هنوز به تماشای نمایش ننشستم و نمیدونم چقدر به داستان اصلی وفاداره، اما در کل چند نکته درباره داستان اورجینال این اثر حائز اهمیته و دونستنش پیش از تصمیم‌گیری برای خرید بلیت خالی از لطف نیست:

1. این اثر نوشته قرن ۱۹ هست و بسیاری اون رو در دسته ادبیات نوجوان تلقی میکنن.
2. داستان بیشتر از اینکه دغدغه‌مند باشه یا سعی داشته باشه در لایه‌های پسین خودش مفهوم ژرفی رو انتقال بده، یک رمان ماجراجویانه و تخیلیه (و البته که برخلاف بسیاری از نمایش‌ها درباره دغدغه‌مند بودن ادعایی هم نداره)؛ این به معنی کم ارزش بودن اثر، صاحب اثر یا اقتباس‌های انجام گرفته از روی اثر نیست. یکی از اصلی ترین اهداف هنر سرگرم کردن هم خالق و هم مخاطبشه؛ در سینما هم کم نداریم فیلم‌های تحسین شده‌ای که در ژانر علمی تخیلی، فانتزی، جنایی، وحشت و ژانرهای مشابه ساخته شدن و گاها بار مفهومی عمیق یا یونیکی رو به دوش نمیکشن و از نظر شخصی بنده عیبی هم نداره که گاهی فقط و فقط بهر سرگرم شدن کتابی ... دیدن ادامه ›› رو بخونیم، فیلمی رو ببینیم یا هنری رو دنبال کنیم.
3. در کل فکر میکنم اگر مخاطب پیش‌تر ذهنیتی از داستان این نمایش داشته باشه، بیشتر به هدف خاطره بازی و لذت بردن از تماشای بازی عزیزان به تماشای این اثر میشینه و کمتر در تصمیم‌گیری برای تماشای اون سردرگم میشه.
من رمان جزیره گنج رو نخوندم و به تماشای این نمایش نشستم و دقیقا همین فضایی که شما گفتین رو در ذهنم ایجاد کرد و حس خیلی خوب و جدیدی تماشای این فضا برای من داشت خصوصا طراحی کشتی و دکور نمایش بود که مشخص بود به دقت طراحی و ساخته شده.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من حقیقتا امید بستم که نقص‌های نه چندان زیاد ریش آبی رو بذارم به حساب تمرکز همه عوامل روی این یکی نمایش. جزیره گنج شیرین و نوستالژیکه و با این تیم پتانسیلشو داره که سالها بعد با به یاد آوردنش خاطره بازی کنیم. امیدوارم همگی با لبخند رضایت از اثر نیمه تموم پسیانی فقید از سالن سمندریان بیرون بیایم :)
تکنیکی وجود داره، تحت عنوان دو حقیقت و یک دروغ. به نحوی که شما برای فریب مخاطب و برداشت او از یک واقعه، دروغی رو در لفافه و آمیخته‌ به چند حقیقت بیان میکنید تا اون دروغ برای مخاطب باور پذیرتر جلوه کنه.
از کاربران فیک عزیز تقاضا میکنم در نظرات بری از درایتشون این اصل رو پیشه کنن تا حداقل در چشم به هم زدنی هویت دروغینشون برای باقی خوانندگان فاش نشه.
تاریخ ورود شما به تیوال رو نمیشه تغییر داد، حداقل نظر مغرضانه و دور از واقعیتتون رو اندکی اندیشمندانه‌ و باورپذیر جلوه بدید. وقتی از مبتذل‌ترین نمایشها تعاریف ماورایی میکنید، بیشتر در نظر احمق جلوه میکنید تا مشتاق و متاثر.
چقدر سخت بود… چقدر تلخ بود… چقدر تاب آوریش قدرت میخواست :)))))

پیش‌تر هم در صفحه این نمایش عرض کردم که با توجه به محوریت داستانی این نمایشنامه ... دیدن ادامه ›› و مفاهیمی که بهش اشاره میکنه، هم پرفورمر اثر و هم نمایشنامه نویس کار سختی در پیش خواهند داشت و الان به تفضیل شرح این شکست رو بررسی خواهم کرد.

نمایشنامه -تقریبا هر کجا که لازم نبود- به نسخه اورجینالش وفادار بود، به نحوی که واژه‌ای که احتمالا در پیس اصلی sweetie, sugar یا honey بوده رو متداولا “ آبنبات من” ترجمه میکرد :))
از کلمات جنسی استفاده میکرد، اما به عادت ماهیانه میگفت “روز مخصوص” :))
اونقدری که این نمایش تاکید داشت پرسوناژ فلیبگ رو به یک زن دلربا و فریبنده نزدیک کنه، اونقدری که بی جهت پافشاری بر تعاملات اروتیک داشت، خود والربریج نداشت! این باعث شده بود تا از بخش بزرگی از درونمایه و مفاهیم اصلی نمایشنامه جا بمونه و شخصیت پردازی‌ها از ایفای آنچه که نمایشنامه اصلی سعی در القای اون داشت، عاجز باشند. بطور مثال علیرغم اینکه خانم سیف اندام درشتی دارند نمایشنامه نویس با تاکید بسیاری ایشون رو زنی اسکینی و “فاقد برجستگی” معرفی میکرد و واضحا حذف این بخش نه تنها لطمه‌ چندانی به شالوده نمایش نمیزد بلکه بازیگر رو از تمسخر تماشاگران بر روی صحنه نجات میداد؛ از طرفی بخش‌هایی مثل ایونت فمینیستی‌ای که دو خواهر شرکت کرده بودند و دارک کمدی تحسین برانگیزش از نمایشنامه حذف شده بود و فقط اشاره محو و مختصری رو ازش شاهد بودیم. (در این بخش پیس اصلی اشاره میکنه که فرهنگ غلط اندازانه فمینیستی آرزوی داشتن یک اندام ایده‌آل رو ضد فمینیسم میدونه)

جدای از همه ایراداتی که در ساختار و ترجمه و شخصیت پردازی نمایشنامه فارسی وارده و تفضیل بیشتر اون در این متن نمیگنجه، جا داره اشاره کنیم به پرفورمنس بسیار ضعیف خانم سیف و متاسفم که اینقدر بی پروا میتونم این پرفورمنس رو ضعیف بنامم، چرا که در مواقعی من نابازیگر به جای ایشون از این پرفورمنس بهم ریخته و به معنای واقعی کلمه “اشتباه”، دچار شرم نیابتی میشدم.
نمایشنامه اورجینال قصد داره طنز سیاه رو آمیخته به کمدی رفتار و موقعیت کنه و بسیار وابسته به طنازی بازیگران و میزانسن چینی دقیقه؛ و این، کار رو برای تبدیل یک نمایشنامه نسبتا پر کاراکتر به یک سولو پروفورمنس، سخت و موشکافانه میکنه و یک بازیگر طناز و قدر رو‌ مطلبه که بتونه بار همه کاراکتر‌ها، طنازی‌های مختص خودشون و همه مفاهیم نسبتا آوانگاردی که سعی در انتقالش داشتن رو یک تنه به دوش بکشه و دیالوگها رو موشکافانه به مونولوگ تبدیل کنه. طبیعتا این نقش نباید به بازیگری محول شه که طنازی و -به اصرار نسخه ایرانی- لوندی رو بلد نباشه، که ندونه کجا باید مکث کنه، ندونه کجا اوج بگیره و کجا فرود بیاد، ندونه کجا به متن حس ببخشه و کجا و چطور اکت بدنی داشته باشه و چطور تداعی کننده اون صحنه‌ای از دبستان که در گوشه کلاس به صف می ایستادیم تا شعری را تند و از حفظ بخوانیم، نباشه.
در ضمن، چه اصراریه که بازیگر ناشیانه روی صحنه آواز بخونه و اسباب شرمگین شدنش رو فراهم کنه وقتی چند باری موزیک‌های مد نظر هر صحنه از بلندگوها پخش شده؟

حتی صحنه هم به کمک بازیگر نیومده بود و کل صحنه در یک صندلی چوبی خلاصه میشد و میزانسن‌هایی که با تغییر رنگ نور تغییر میکردند :))

در کل اولین باریه که نمایشی رو در حدی ضعیف میدیدم که به گوشی دست گرفتن برخی عزیزان، خوراکی خوردن و گفتگوشون حق میدادم.

به امید اجراهای هوشمندانه‌تر و قوی‌تر در شب‌های آینده
به یاد دارم در کودکی، شبی را با خانواده به تماشای فیلم نفوذی نشستیم. علیرغم اینکه سنم برای فهم جریانات فیلم یاری نمیداد یک صحنه را هنوز بعد سالها به وضوح به یاد دارم: ریختن سرب داغ (یا یک ماده خیلی داغ دیگر) در دهان امیر جعفری. این صحنه در ذهن این کودک بی گناه تا هفته‌ها چرخ میخورد و چرخ میخورد بی آنکه متوجه علل و چرایی آن باشد.
سالها بعد وقتی این تصویر را به یاد آوردم خدا را شاکر شدم که با همان قوه تشخیص ساده و غرایز کودکانه از تماشای ملک سلیمان با خانواده امتناع کردم :)

تاثیرات هنر بر ذهن کودکان بسیار عمیق‌ است، تفکر کودکان متاثر است از هر آنچه که در اطرافشان رخ میدهد و مهم است که نحوه مواجهه آنها با مسائل دنیای بزرگسالان در چه سنی و به چه نحوی باشد. کودک، حتی کودک سال ۱۴۰۳، حتی کاملا مطلع و مسئول نسبت به قوانین تئاتر، بسیار تاثیر پذیرتر و شکننده‌تر از آن است که در مواجهه با تئاتر بزرگسال متوجه مفاهیم ژرف آن شود و از ابزوردیسم، سورئالیسم، خشونت و هجویات آن به جای تاثیر منفی، عبرت بگیرد.

عمیقا استدعا میکنم کودکان را برای تماشای تئاتر و هر محتوای بزرگسال دیگری همراه خود نکنید.
مهدیه جان عالی گفتی 👌🏻
من در ۴،۵ سالگی یک فیلمی دیدم به اسم جک غول کش به اصرار یک فرد احمق از اطرافیان و از شدت کابوس تا یک سال نمیتوانستم تنها بخوابم
دی نوش مومنی رخ
مهدیه جان عالی گفتی 👌🏻 من در ۴،۵ سالگی یک فیلمی دیدم به اسم جک غول کش به اصرار یک فرد احمق از اطرافیان و از شدت کابوس تا یک سال نمیتوانستم تنها بخوابم
از دهه ۶۰ تا ۸۰، از سمندون تا کورالین، ما حتی قربانی انیمیشن‌ها و برنامه‌های کودک هم بودیم؛ دیگه چه برسه به محتوای بزرگسال :)))
مهدیه سلیمانی
از دهه ۶۰ تا ۸۰، از سمندون تا کورالین، ما حتی قربانی انیمیشن‌ها و برنامه‌های کودک هم بودیم؛ دیگه چه برسه به محتوای بزرگسال :)))
والا 👹👽🤖👻
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
داستان با ریتم سریع و بدون دیالوگ اضافه مخاطب رو با خودش همراه میکرد. شوخی‌های به جا، با طنازی بازیگران جون میگرفتند و راضی کننده بودند. با همه ... دیدن ادامه ›› این اوصاف اما جنس دغدغه این نمایش برای من ملموس نبود؛ زنان علیه زنان؟ زنان پشتوانه زنان؟ یا صرفا قرار بود سیر افول و صعود دوستی‌ سه زن و دغدغه‌های کوچیک و بزرگشون رو شاهد باشیم؟
بعنوان یک زن با بخش اول و همون چیت چت‌های زنانه بیشتر همراه شدم تا بخشی که شخصیت‌ها مدام تصمیمات و اشتباهات زندگی شخصیشون رو گردن هم می‌انداختند و برای هم خط و نشون میکشیدند. برای من اصلا ملموس نیست که کسی فقط بخاطر خواهش رفیقش با افرادی ازدواج کنه و خب این درونمایه اصلی داستان بود و همه داستان حول محور این اتفاق میچرخید، به نحوی که مدام به این فکر می‌افتادم که آیا هدف اینه که بگیم سطح تفکرات سه زن که به نظر میرسید نماینده‌هایی از اقشار مختلف زنان در جامعه‌اند همینقدر متکی به نظر دیگران، سطحی و ساده‌لوحانه‌ست؟
بنابراین بخاطر بعضی باگ‌های اینچنینی از اواسط بخش دوم دیگه نتونستم با داستان ارتباط عمیقی بگیرم. اما نمایش، ورای محتوا و دغدغه، سرگرم کننده بود و تونست من رو تا آخر با خودش همراه کنه.
(البته که لزوما هر محتوایی قرار نیست دغدغه‌مند باشه، مگه چند درصد محتوایی که روزانه دریافت میکنیم، فیلمایی که میبینیم و… دغدغه‌مندانه‌ست؟ اما خب توقع من رو از تماشای تئاتری که براش هزینه و انرژی صرف کرده بودم برآورده نکرد)

بازی‌ها رو‌ دوست داشتم و نمیتونم ایرادی بگیرم، تفاوت سنین رو که فاکتور بگیریم همه نقش‌ها به بازیگرانشون نشسته بودند و روی صحنه میشد دید که خانمها ماکسیمم انرژیشون رو برای ایفای نقش صرف میکنند. حقیقتا دستمریزاد.

لباسها مناسب و موجه و صحنه متناسب اما ساده بود که البته پتانسیل سالن هم برای مانور دادن روی این مسئله در همین حد بود.

و در نهایت تقاضای همه هنرمندان و علاقمندان تئاتر اینه که کودکانتون رو به تماشای نمایش‌های بزرگسال نبرید. دو پسر بچه کنار من نشسته بودند که علیرغم رفتار مسئولانه‌شون سن مناسبی برای تماشای برخی صحنه‌های خشونت آمیز و دعوا‌ها و محتوای جنایی و روان پریشانه بعضی قسمت‌ها نداشتند.

با آرزوی موفقیت برای همه عوامل
وقتی اثری برجسته‌ست، وقتی اثری اونقدر برجسته‌ست که میشه سنجاق سینه و میچسبه صاف وسط قلب کارنامه یک نویسنده، یعنی نمایشنامه نویس ایرانی باید خیلی از خودش مطمئن باشه، خیلی کاردرست و کار بلد باشه که به خودش اجازه دخل و تصرف در پیس اورجینال نویسنده رو بده؛ و طبیعتا کار کردن با چنین متن هایی مثل راه رفتن روی لبه تیغه.
و در نهایت اینطور میشه که هر جا نمایشنامه تماما وفادار به متن اورجیناله تو یک اثر نسبتا راضی کننده رو روی صحنه شاهدی و هر جا که ردپای نمایشنامه نویس ایرانی به میان میخواد، ملتمسانه خدا خدا میکنی که چراغ‌ها روشن بشن. بعضی دیالوگها در ۱۳۵۰ و اندی نوشته شده بود، برخی دیگه در ۱۴۰۳. شوخی‌های سطحی که حتی لب را به یک لبخند خشک و خالی هم باز نمیکرد. درک روابط بین نقش‌ها کمی زمان‌بر بود. از دید من ارجاعاتی که به نام نویسندگان و هنرمندان مطرح اون دوره میشد تنها نقطه قوت نمایشنامه بود.

بازی‌ها متوسط رو به بالا، بازی خانمها یک سر و گردن بالاتر. نکته اینه که بعضی نقش‌ها متناسب بعضی افراد نیستند، مثلا منطقی نیست نقش یک مرد هیکلی را به مردی لاغر اندام و کوتاه قامت بدهیم، یا نقش مردی کاریزماتیک را به فردی که از عهده آن برنمیاد. این موضوع در بین بازیگران مرد حس میشد و مخاطب علیرغم بازی نسبتا خوب آنها نمیتونست با این بازی ارتباط ... دیدن ادامه ›› بگیره.

در نهایت بسیار بسیار متشکر از طراحان صحنه و لباس که بهترین بخش این نمایش بودند، چشم نواز و متناسب.

خسته نباشید به عوامل و امید به موفقیت بیشتر در نمایش‌های بهتر
چقدر با پاراگراف اولتون موافقم، کار رو ندیدم و الا احتمالاً با باقی مطلبتون هم موافق می‌بودم😊😊
از جانب تمام مخاطبان صحبت نکنید
من به شخصه نمایش و اکثر کاراکتر ها را خیلی دوست داشتم و تونستم خیلی خوب باهاشون ارتباط بگیرم .
همچنین، نظرات خوب و مثبت که نشان دهنده علاقه مخاطب به نمایش هست، کم نیست.
درکل هرکس نظری دارد که شامل کل نمیشود.
آسمان آبی
از جانب تمام مخاطبان صحبت نکنید من به شخصه نمایش و اکثر کاراکتر ها را خیلی دوست داشتم و تونستم خیلی خوب باهاشون ارتباط بگیرم . همچنین، نظرات خوب و مثبت که نشان دهنده علاقه مخاطب به نمایش هست، ...
هیچ کجای صحبتم نظرمو به هیچ جمعیتی تعمیم ندادم، مجددا با دقت بخونید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باکس “خلاصه” رسالت کاملا مشخصی داره: توضیح سر بسته‌ آنچه که مخاطب قراره طی نمایش باهاش روبرو بشه، اطلاع رسانی درباره موضوعیت و ماهیت یک اثر تا مخاطب متوجه بشه علاقمند به تماشای اثر هست یا خیر.
نمیدونم چرا بعضی عزیزان هنرمند این باکس رو با جملات گنگ، دیالوگ عبثی از نمایشنامه و مزاح و… پر میکنند.
اگه خودتون هم میدونید محتوای نمایشتون، حتی در حد یک خلاصه دو خطی(!) هم قادر نیست مخاطبو قانع کنه تا به تماشای اثرتون بشینه خب اصلا چرا روی صحنه میبریدش؟

پ.ن: راستش میدونم چرا؛ ولی به نظر اخلاقی نمیاد :)
فلیبگ و والر بریج برای من خیلی عزیزن؛ ذهن خلاق و طنز هوشمندانه‌ش رو غبطه‌خوران تحسین میکنم. والر بریج تعاریف عمیقی رو از مفاهیمی ارائه میده که هزاران نفر پیش از این تلاش کردن تعریفش کنن و به نظرم از بسیاری از نویسندگان بزرگ هم در این امر موفق‌تر عمل کرده، علی الخصوص در به تصویر کشیدن عشق.
والر بریج بر خلاف رسالت ابدی ادبیات در پاک، اساطیری و ماورایی نشون دادن عشق، بلده تعریف دقیقی از ظهور و بروز و در نهایت شکست عشق زمینی و واقعی ارائه بده؛ مجموعه ناهمگنی از شادی‌ها و ناکامی‌ها، هوس و حس گناه، رسیدن و نرسیدن و در نهایت پیشی گرفتن منطق و منافع انسان بر احساسات و عشق؛ و برای همینه که مخاطب(علی الخصوص مخاطب جهان اولی) خیلی جاها با این داستان همذات پنداری میکنه.

همه اینها رو گفتم تا بگم توقعات از این نمایش با توجه به پیشینه این نویسنده و این نمایشنامه، و همینطور با توجه به اینکه عده زیادی پیش‌تر به تماشای سریال تحسین شده این اثر نشستند، بسیار بالاست. امیدوارم این نمایش بتونه همون حس دلنشین رضایت پس از تماشای سریال رو به مخاطب برگردونه.
با درود.

اگر حمل بر گستاخی نمی‌گذارید، اجازه می‌خواهم فقط با همین بخش از فرمایشتان مخالفت کنم:

"...برخلاف رسالت ابدی ادبیات در پاک، اساطیری و ماورایی نشان دادن عشق...".

به زعم حقیر، رسالت ابدی ادبیّات هرگز این ... دیدن ادامه ›› نبوده و نیست. حتّی رسالت مقطعی ادبیّات هم این نبوده. بله، عشق نزد کلاسیک‌ها مقامی "پاک" داشت، چون "پیام اخلاقی" که از اصول متقنِ این مکتب به شمار می‌رود، نیاز به وسیله‌ای داشت برای انتقال، و مقوله‌ی عشق دستاویزی ملموس در اختیار هنرمند قرار می‌داد تا به کمک آن، روح مخاطب را تطهیر کند.

سمبولیست‌ها (که با دنیا و مافیه مواجهه‌ای مالیخولیایی داشتند) به این شبهه دامن زدند که عشق (و هر آنچه تجربه می‌شود) نماد و نشانه‌ای‌ست از عوالم ماورا برای مخابره‌ی پیام‌های اسرارآمیز و فهماندن چیزی به انسان که در واقع آن هم بهانه‌ای بود برای الهام هنری و پرواز دادن طائرِ وَهم.

رمانتیک‌ها هم که تا دلتان بخواهد به جنبه‌های "زمینی و ویرانگر" عشق پرداخته‌اند. در ادبیات ایران‌زمین هم می‌بینیم که مقوله‌ی عشق تا اواخر سده‌ی پنجم کاملاً زمینی‌ست (به استثنای باباطاهر) و بعد از آن هم با ظهور سنایی، در مقام امری غایی و رسالتی ابدی (به فرمایش شما سرور گرامی) مطرح نشده، بلکه بهانه‌ای بوده برای پروراندن برخی تکنیک‌های بلاغی (کاری که ناصرخسرو هم با شعر انجام داد؛ با این تفاوت که شعر را به سلاحی ایدئولوژیک تبدیل کرد) باری...

برای مواردی که نام بردید، ما‌به‌ازاهای فراوان در ادبیّات وجود دارد که برای هر کدام یک اثر مهم را نام می‌برم که به نظر قاصر، بسیار هم موفق عمل کرده است:

"شکست عشق زمینی و واقعی" :
The Little Sister اثر Raymond Chandler

"مجموعه‌ی ناهمگنی از شادی‌ها و ناکامی‌ها" :
Nightwood اثر Djuna Barnes

"هوس و حس گناه" :
Piers Plowman اثر William Langland

"رسیدن و نرسیدن" :
بسیاری از تراژدی‌های شکسپیر و خیل کثیری از سروده‌های باتلر ییتز

"پیشی گرفتن منطق و منافع انسان بر احساسات و عشق" :
Pride and Prejudice اثر Jane Austen

عذرخواه وجودتان من‌باب اطاله‌ی کلام.

با احترام و بدرود.
سامان حسنی
با درود. اگر حمل بر گستاخی نمی‌گذارید، اجازه می‌خواهم فقط با همین بخش از فرمایشتان مخالفت کنم: "...برخلاف رسالت ابدی ادبیات در پاک، اساطیری و ماورایی نشان دادن عشق...". به ...
ممنون از حسن توجه و توضیحات مفیدتون.
طبیعتا در هر امر و هر گزاره، استثنائاتی وجود داره و شاید جمله‌ای که طی اون به رسالت ادبیات پرداختم آنطور که باید سنجیده نبوده.
قطعا فیبی والربریج اولین نفری نیست که تصویری از عشق زمینی رو ارائه داده، و آخرین نفر هم نخواهد بود. بلکه مقصود بنده اینه که در این امر نسبت به بسیاری دیگر موفق‌تر عمل کرده(و این نظر کاملا شخصی بنده‌ست، چرا که تعاریف و مقاصد انسانها از عشق بسیار متفاوت از همدیگه‌ست).
اما قبول کنید طی سالیان متمادی، آثار برجسته و پرطرفدار‌تر ادبی و به تبع اون، موسیقی، تئاتر، سینما و سایر هنر‌ها، تعریفی ورای واقعیت و بسیار تحریف گرایانه از عشق ارائه دادند(و بله، همچنان استثنائاتی اندک و گاها کمتر توجه شده وجود دارند). این تعاریف شیرین اما دور از واقعیت، ... دیدن ادامه ›› توقع مخاطبینشون رو از عشق بالا میبره و بین آنچه که علاقمند به دستیابی آن هستند و آنچه که حقیقتا قابل دستیابی‌ست شکاف عمیقی ایجاد میکنه.
آثار سنت شکن و آوانگاردی نظیر این اثر، برای من نقش نوشدارویی جهت رهایی از توقعات بی‌جا از عشق قرن ۲۱ را دارد.

امیدوارم تونسته باشم مفهوم حرفم رو رسونده باشم؛ مجددا از توضیحاتتون سپاس گزارم.
مهدیه سلیمانی
ممنون از حسن توجه و توضیحات مفیدتون. طبیعتا در هر امر و هر گزاره، استثنائاتی وجود داره و شاید جمله‌ای که طی اون به رسالت ادبیات پرداختم آنطور که باید سنجیده نبوده. قطعا فیبی والربریج اولین ...
سپاس از مهر نگاهتان.

بله، شما در کمال فصاحت و بلاغت نظر خود را بیان فرمودید. اگر کم و کاستـی وجود داشته باشد، از جانب بنده است در دریافت فحوای کلام، فلذا اجازه مـی‌خواهم که نه با هدف تکرار مکرّرات، بلکه به‌منظور حصول اطمینان این حقیـر از ادا شدن حقّ مطلب، به نکته‌ای تأکید کنم و متعاقباً زحمت ... دیدن ادامه ›› را کم.

آثاری که در انتهای پیام به حضور سـرور گرامـی تقدیم شد، استثناء نبوده، یک از هزاراَند و در بدنه‌ی ادبیّات به‌وفور قابل ردیابـی. بنده صـرفاً به‌عنوان مثال و مُشتـی از خروار خدمت شما یادآوری کردم.

به عبارتـی موجزتر، از کلاسیسیسم گرفته تا پست‌مدرنیسم، هیچگاه رسالت غایـی ادبیّات مقوله‌ی «عشق» نبوده است؛ چه زمینـی و چه آسمانـی. صـرفاً یک ابزار بوده برای ابراز. البته اشاره داشتید که آنچه درباره‌ی رسالت ادبیّات مرقوم فرموده‌اید، بسا آنگونه که باید در قالبـی سخته و سنجیده بیان نشده باشد. متوجه فرمایش شما هستم.
شما مشتاقِ دیدن نمایش مورد علاقه‌ی خود هستید و بر همیـن مبنا نیـز نظر خود را ابراز فرمودید. این مورد از نظر حقیـر قابل درک است و نه درخور عتاب. آنچه بر خامه رفت، صـرفاً دفاعیه‌ای بود از باورهای شخصـی این کمتـرین در حوزه‌ای که بدان عشق مـی‌ورزم؛ ادبیّات.

شاید به قول فرمالیست‌های روس، «آشنایـی‌زدایـی» غایت ادبیات باشد. شاید هم نه... باری...

بنده نیـز به سهم ناچیـز خود، سپاسگزارم من‌باب آنچه که بر کفِ صدق نهادید در منظرِ نگاه.

امید که نمایش مورد نظر، مطبوعِ سلیقه افتد.

آموختم از قلمتان.

بدرود –
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشتی بر معضل نمایش های شلوغ

امروزه با نوعی از آثار نمایشی مواجهیم که آنرا “نمایش شلوغ” مینامم. البته که معضل جدیدی نیست اما تصمیم گرفتم چند خطی درباره آن بنویسم.

مشکل امروزه بسیاری از نمایش‌ها بارش فکری مفاهیم بر سر مخاطب است. به نحوی که چندین المان در یک لحظه قصد دارند مفاهیم متفاوتی را برای مخاطب تدائی کنند. در این باره مثالی میزنم؛ تصور کنید در یک صحنه، کارگردان با استفاده از المان‌های دکوراسیون قصد رساندن پیامی را دارد، در همین حین رنگ و نوع لباسهای بازیگران هم در رساندن پیامی دخیل‌اند. نور و صدا در بک گراند، هر یک در انتقال یک مفهوم احساسی موثر اند و در نهایت، همزمان فرم و بیان بازیگر هر یک جداگانه قصد رساندن پیامی منحصر به فرد دارند. حالا فرض کنید بیش از یک بازیگر در این لحظه روی صحنه است، چه آش شلم شوربایی ... دیدن ادامه ›› میشود!

حقیقت امر این است که کارگردان، در هر بازه جداگانه با چیدمان یک المان از میزانسن سعی در رساندن یک پیام دارد، در یک مرحله فرم و اکت هر میزانسن را مورد بررسی قرار میدهد، در مرحله‌ای صحنه و لباس را وارد معادله میکند و در مرحله‌ای دیگر عناصر دیگر را. در اصل کارگردان هر المان را جدا جدا و سر فرصت مورد تفسیر و بررسی قرار میدهد و به میزانسن می افزاید در حالی که مخاطب همه را به یک باره و در یک لحظه روی صحنه میبیند. مثل حل همزمان چند معادله میماند، کارگردان هر یک را جداگانه و سر فرصت حل میکند، اما مخاطب نمیتواند تمرکز خود را همزمان بر چند معادله معطوف کند و بنابراین از درک و دریافت بعضی مفاهیم مورد نظر کارگردان باز میماند.
مخاطب عامه تئاتر، منتقد کاربلد صحنه نیست که یک اجرا را چند بار ببیند، جزییات آن را یادداشت و خط ذهنی کارگردان را از میان آنها تفسیر کند؛ مخاطب عامه عموما تنها یک بار به تماشای یک اثر مینشیند و همین یک بار تنها فرصت کارگردان برای القای مفاهیم مورد نظر خویش به مخاطب است.

اما چاره چیست؟ جواب کلی من این است: مینیمالیسم!
نیازی نیست که در هر صحنه همه عناصر و عوامل را برای القای چند مفهوم متفاوت و بعضا دور از هم به کار گیریم؛ چرا که همانطور که مطرح شد ذهن مخاطب، هر قدر هم ورزیده، نخواهد توانست همه را به درستی پردازش کند؛ بنابراین من چاره را در آن میبینم که چند المان بولد و اصلی ما را در القای مفهوم یک بخش یاری کنند و باقی المانها در پس زمینه یک مفهوم ساده را القا کنند یا صرفا خنثی عمل کنند، به نحوی که ذهن مخاطب فقط و فقط متوجه همان چند مفهوم اولیه شود و از تمرکز بر جزییات بیهوده یا کم اثرتر دور بماند.

و بر این باورم یکی از راه‌های بقای نمایش‌های شلوغ این روزها از کامنت‌های منفی مخاطبین همین راه است.
با درود
معضلی که در ابتدای گفتارتون اشاره کردید در تمامیِ هنرها از جمله موسیقی و نه فقط هنرهای نمایشی ممکن است اتفاق بیفتد اگر اون اثر دارای «هارمونی» نباشد که باز هم مثل همیشه در ایران در مقوله ی آموزش جایی ندارد.
خودِ آثار «مینیمالیستی» هم بدون «هارمونی» انسجام کافی ندارند و اگر ساده گرایی راه چاره بود مکاتبی مانند «اکسپرسیونیسم» اصلاً شکل نمیگرفتند یا در موسیقی سمفونی ها و سونات ها و حتی والس ها یه مشت اصوات گوش خراش به حساب می‌آمدند.
یک مثال دیگر تئاتر امروزی و مدرنِ چین هست که با حفظ انسجام و هارمونی با فوران بازیگر و دکور و لباس به‌خوبی دارد تولید اثر میکند.
ارادت زیاد🙏🏻🙏🏻
حمیدرضا محب
با درود معضلی که در ابتدای گفتارتون اشاره کردید در تمامیِ هنرها از جمله موسیقی و نه فقط هنرهای نمایشی ممکن است اتفاق بیفتد اگر اون اثر دارای «هارمونی» نباشد که باز هم مثل همیشه در ایران در مقوله ...
فرمایش شما کاملا درست و متینه. طبیعتا در خلق هر هنری هارمونی یکی از رکن‌های مهم و اساسیه؛ اما حتی در اکسپرسیونیسم هم به کار گیری المان‌های زیاد و پیچیده، خط فکری اثر رو از هارمونی دور میکنه.
مقصود بنده از واژه مینیمالیسم، القای سبک تئاتر مینیمالیستیک نیست. بلکه انتخاب و چینش درست میزانسن بر مبنای استفاده از میزان مناسب و متعادلی از عناصر و المان‌هاست.
من این کامنت شما رو هم راستا و در تکمیل صحبت خودم میبینم و فکر نمیکنم بنده هم چیزی بر خلاف فرمایش شما رو در گفته‌هام لحاظ کرده باشم.
مهرتون مستدام🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در سالی که گلن گری با حضور آقایان پیروزفر، برق نورد، بهبودی و… روی صحنه رفت سن کمی داشتم و موفق به تماشای آن روی صحنه نشدم. امروز بعد تماشای گلن گری در سالن انتظامی، از فرط کنجکاوی حول نظرات درباره نسخه پیشین این تئاتر، به تماشای نسخه فیلم تئاتر آن در سال ۹۳ نشستم؛ یوتوب، ۱ ساعت و سی دقیقه، کیفیت تصویر زیر ۳۶۰p.

من فکر میکنم عزیزانی که در سال ۹۳ گلن گری را تماشا کردند، آن زمانها در سن و سال من بودند؛ مثل من شیفته و مبهوت صحنه و بازیگران بزرگی که بر روی آن قدم میزنند. این روزها با دوباره روی صحنه رفتن این نمایش، یاد ایام کرده و خاطره بازی میکنند و من بر این عقیده‌ام که نسخه پیشین این نمایش اعتبار خود را وامدار کارنامه و چیره دستی این سه بازیگر نامبرده است و این سه عزیز به تنهایی بار کاستی‌های نثر ساده و بی آلایش نمایشنامه و نابازیگری‌های سایر عزیزان را به دوش میکشند. در واقع داستان همان داستان است، اما در گلن گری ۱۴۰۳ به مراتب دیالوگهای نافذتر و وزین‌تری را شاهد هستیم و هیچ یک از بازیگران در ایفای نقش کم نمیگذارند.

در نهایت برای منی که برای اولین بار این نمایش را روی صحنه میبینم، نسخه ۱۴۰۳ گلن گری و بازیگران آن سرشار از پتانسیل و استعدادند، شوخی‌هایش ... دیدن ادامه ›› زنده‌تر، دیالوگها پویاتر و بازیگرانش تازه نفس‌ترند و حیف است محض خاطره بازی زیر سوال رفته یا نادیده گرفته شوند.

برای هر دو گروه آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم
کاملا دقیق به توضیح پرداختید.
برای منی هم که فیلم تئاتر این نمایش رو دیدم، اجرای دیشب با این بازیگران بیشتر به دلم نشست.
باید قبول کرد بخش زیادی از استقبال یک نمایش، مربوط میشه به شاخص بازیگرانش
بنظرم اگه یکبار دیگه اجرای سال 93 با همون بازیگران و با همون کیفیت هم اکنون اجرا بشه، شاید نتیجه ای به جز سرنوشت نمایش پپرونی برای دیکتاتور 1403 در انتظارش نباشه
۳۰ شهریور
سلام وقتتون بخیر
خیلى خیلى ممنونم از دقت نظرتون و اینکه بسیار خوشحالم که کارمون رو تماشا کردید برامون نوشتید
ممنون از انرژى خوبتون
۳۱ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از لحظه ورود بازیگران روی صحنه میخکوب شدم. داستان، پرتنش اما شمرده شمرده جلو میرفت و گره افکنی و گره گشایی میکرد و در این میان گذر زمان حس نمیشد. محو تماشا بودم و در انتظار پاسخ به گره نهایی داستان، که ناگهان چراغها روشن شدند و نمایش به پایان رسید!
شبیه به زمانی که کتابی را پیوسته و آرام میخوانی و ناگهان رفیقی کتاب را از دستت میقاپد و ۱۰ صفحه آخر را در چند دیالوگ برایت خلاصه میکند. در حقیقت تو پاسخ گره‌های ذهنت را گرفتی، ولی نه آنگونه که به دل بنشیند.
بطور کل همه نمایشنامه علیرغم ریتم تند پایان بندی، دلنشین و شسته رفته بود.

از بازی آقایان اسلامی و اقتداری به مراتب بیشتر از سایرین لذت بردم، واقعی‌تر و ملموس‌تر بود و گویی به نقش نشسته بودند. البته که بازیگر نقش لینک هم دست کمی نداشتند، شاید نقش کمرنگتر گاها باعث میشد مهارت این بازیگر آنطور که باید به چشم مخاطب ... دیدن ادامه ›› نیاید.

همه چیز حساب شده و سر جای خودش بود. عناصر صحنه در عین سادگی و مینیمال بودن به خوبی تداعی‌گر یک بنگاه املاک امریکایی بود. با نور و صدا بازی زیادی نشده بود که البته لازم هم نبود.

در کل دست مریزاد به همه عوامل که یکی از اجراهای برجسته این روزها را به روی صحنه میبرند.
متوجه نمیشم کدوم بخش از نظرم درباره نمایش “پپرونی برای دیکتاتور” خارج از چارچوب‌ها و قوانین تیواله که درست در لحظه انتشارش کمرنگ و هاید میشه؟
چرا بعضی کامنتها بدون بازنگری و توجیه مستقیما بایکوت میشن؟
بله متأسفانه نقد من هم همچنان هاید مونده و منتشر نشده
۲۹ شهریور
Hamid R Z
بله متأسفانه نقد من هم همچنان هاید مونده و منتشر نشده
خب مثل اینکه دوستان متوجه شدند و نقد بنده هم نمایش داده شد! :)
۲۹ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در یک کلمه: “عامه پسند”

درونمایه اصلی داستان برای من لذت بخشه، به تصویر کشیدن و شوخی کردن با چالش‌های ریز و درشت روابط خانوادگی و دوستانه رو میپسندم. اما شاید اقتباس آنطور که باید و شاید به اصالت و جزییات داستان وفادار نبوده.
شوخی‌ها بلاتکلیف بودند، نه به اصالت فرانسوی خود وفادار بودند و نه با ذکاوت و تیزبینی ایرانیزه شده بودند. در اصل میشد گفت شوخی‌ها “در نیامده بودند”؛ مخصوصا شوخی‌های بزرگسالانه که جا داره با ظرافت و طنازی بیشتری آمیخته بشن. برای من واضحه که اقتباس تلاش کرده بود شوخی‌هایی که اصالت فرانسوی دارند و برای مخاطب عام ملموس نیستند رو تا حدی هویت ایرانی ببخشه، اما فقط برخی از اونها موفقیت آمیز از آب در اومده بود. البته اجرا تونست میزان خنده‌های لازم رو از مخاطبینش بگیره، شاید من در خندیدن زیاد سخت گیرم، شاید هم توقع و سطح مخاطبین تئاتر اندکی تغییر کرده؛ نمیدانم.

بازی ها رو دوست داشتم، آقایان احمدی و کیایی و خانم میرعلمی بازی‌های قابل قبولی رو ارائه دادند و با طنازی‌های ذاتی خودشون بخشی از نقص دیالوگها ... دیدن ادامه ›› رو جبران میکردن؛ هر چند که آقای خسرو احمدی با فریاد‌های بیش از اندازه بیشتر شخصیت یک مرد عصبی و هیستیریک رو القا میکردند تا یک استاد زبان فرانسه که دلسوزانه و وسواس گونه نسبت به انتخاب اسامی و کلمات حساس بود. آقای جمشیدی با وجود کسالتی که داشتند بازی قابل قبولی رو ارائه دادند و خستگی‌ای که برخی عزیزان در اجراهای قبل بهش اشاره کردند امشب به چشم نمیخورد. البته که گریم و اکت بدنی ایشون برای القای یک شخصیت “اوا” ابدا کافی نبود. شاید خودشون از قصد نمیخواستند این وجه رو از خودشون به نمایش بکشند، شاید هم بیشتر از این از عرف تئاترهای ایرانی خارج است؛ نمیدانم.

نور پردازی و صحنه بسیار زیبا، دقیق و حساب شده بود. بشدت اجزا و عناصر ‌بکار رفته در صحنه رو دوست داشتم اما خوشحالتر میشدم اگه المان‌های بیشتری از یک خانه فرانسوی در صحنه حضور داشت.

بزرگترین ضعف این نمایش تماشاگرهاش بود.
عزیزان، دیدن یک نمایش ۹۰ دقیقه‌ای با شوخی‌های رده بزرگسال از حوصله کودکان خارجه! مادری در ردیف جلوی من، فرزندش رو از سر کلافگی روی پاهاش نشوند و بچه بعد خنده‌ی حضار گفت مامان الان باید بخندم؟ :))
و در نهایت هم در اواسط نمایش بخاطر کلافگی کودک مجبور به خروج از سالن شدند.
جدای از این موضوع، گاهی همهمه بعضی عزیزان به حدی بالا میگرفت که به سختی میشد صدای بازیگر‌ها رو شنید. تلفن همراه هم مثل همیشه عضو جدایی ناپذیر دست خیلی از عزیزان بود.
خلاصه که قطعا صحنه تئاتر متعلق به هر قشر و مخاطبیه، ولی خواهشا در کسوت مخاطب، به سلوک و منش یک تماشاگر راستین تئاتر وفادار بمونید.
چه قدر نظرات مثبت و منفی خیلی خوب و جامعی دادید .. به تمام نکات چه مثبت و چه منفی اشاره کردین و نیومدین مثل بعضی از مخاطبان بیخودی کامنت منفی بذارید و برید .. هر چیزی رو با دلیلش گفتید .. دست مریزاد 👌👏🌺
۲۹ شهریور
بعنوان مخاطبِ تئاتر ، به خودم این حق رو میدم که نظراتم رو در صفحه‌ی نمایش ثبت کنم و متاسفم که پپرونی برای دیکتاتور ، دیکتاتوری را در حد کامنت‌ها هم پیش برده و نظرات منفی رو هاید می‌کنه (اگر با حضور چند سلبریتی ، پذیرشِ نظر منفی را داشتید ، نشانه‌ی قدرت نمایش و آزاداندیشی بود)
متاسفانه این نمایش بلحاظ اجرا و تماشاگران ، کاملا یه تئاتر آزاد بود که اصلا بار هنری و درخشانی نداشت
و بارها زیرلب از مرحوم آتیلا پسیانی یاد کردم که بلد بود با مخاطبین نافهیم برخورد قاطع داشته باشه
اصلا سلیقه‌ی من نبود و بغلم نکرد
۲۹ شهریور
// پیرونی برای تیوال یا دیکتاتور! //

بیاید یک قرار دسته جمعی بگذاریم و این نمایش را نرویم..
نه به خاطر کیفیت اش، چون کیفیت اش را نمی دانم..
به خاطر اینکه نظرات مخالفانش " هاید " می شود...
گویا تیوال بعد از ۱۲ سال هنوز یاد نگرفته، داشتن نظر مخالف حقِّ یک مخاطب ... دیدن ادامه ›› است...
اما راستش یک دلیل ساده دارد! با صدای محمد اصفهانی بخوانید:
" واسه پوله، واسه پوله، اگه اینو بدونی! به هاید تیوال نمی غُری! "
غری، به معنای غر زدن و غریدن در اینجا معنا می دهد!

https://www.tiwall.com/wall/post/362517
۲۹ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
محتوا، عاشقانه-درامی بود که در بستر روزهای انقلاب به نمایش کشیده شده بود. دیالوگها فکر شده و پر بار بود. اما تمامیت داستان بعضی وقتها دچار باگ ... دیدن ادامه ›› میشد. بعضی صحنه‌ها مثل صحنه دستگیری از نظر من اضافی بود، یا چرا وقتی خونه درختی پیش‌تر ساخته شده، نرگس همچنان در در اول اجرا آنچنان به برادرش اصرار میکرد تا هزینه ساختشو برای تولدش فراهم کنه؟
بعضی قسمت‌ها حاوی المان‌های گنگی بود که شاید نتونه با یک بار دیدن اجرا، مخاطب رو متوجه مفهوم خودش بکنه؛ حتم دارم بعضی المان‌ها از سوی نویسنده با فکر زیاد و مفهومی همراه بوده که در برخی صحنه‌ها، داستان از بیان این مفهوم ناتوانه. مثل تمثیلی که کارگردان از تشابه گردو به استخوان ارائه داد که به نظر من اساسا بیهوده بود.
بنابراین علیرغم دیالوگهای خوب، محتوا و درونمایه داستان تا حدی حالت تعلیق و از هم گسیختگی داشت.

بازی‌ها بی نقص بود. با توجه به نظرات تماشاگر‌های قبلی میشه فهمید نقص‌هایی وجود داشته که طی هر بار اجرا برطرف شده، و میشه گفت چیزی که من دیدم یک اثر با اکت‌های درخشان، سراسر پر از معنا و فکر شده بود. حتی به جرئت میتونم بگم نسبت به بسیاری از هنرمندان نامدار این عرصه، پرفورمنس خیلی بهتری رو ارائه دادن.

نور پردازی معمول و معقول بود. استفاده از المان‌ها در طراحی صحنه به جا و فکر شده بود. ‌پخش اعلامیه‌ها و گردو‌ها پیش از ورود مخاطب به صحنه جالب و تفکر بر انگیز بود.

در کل برای این تیم تازه نفس آرزوی موفقیت میکنم و تونسته بودن در سطح خودشون کار قابل قبولی رو ارائه بدن.
نمایش با تاخیر نسبتا زیادی همراه بود.
نمایشنامه نثر بسیار ساده و بی آلایشی داشت که گاها سطحی بودن دیالوگها توی ذوق میزد، با توجه به اینکه این نمایشنامه بصورت اقتباسی از کتاب برگرفته شده، میشد تا حدی دیالوگها رو بال و پر داد و اثر دلنشین‌تری رو به نمایش گذاشت.
سیر داستان نسبتا خطی و عاری از فراز و فرود بود، در انتقال احساسات ناتوان بود و گاها تنها با اکت چهره بازیگران میشد انتقال حس ترس یا علاقه رو از یک صحنه برداشت کرد. با توجه به اینکه کتاب رو نخوندم نمیدونم نفس داستان همینقدر ساده و کلی گرایانه‌ست یا نمایشنامه نویس در قلم زدن دیالوگها و سیر تکاملی داستان کوتاهی کرده، فقط میشه گفت طی این نمایش با یک داستان رومنس-جنایی متوسط طرف هستیم که شاید نتونه هر مخاطبی رو تا آخر میخکوب نگه داره.
ستاره پسیانی رو فرد مناسبی برای این نقش نمیبینم، از نظر ادای دیالوگها، ایفای نقش‌ها و حتی تطابق ظاهری با آنچه که درباره نقشش طی نمایش توصیف میشه، اصلا پرفورمنس قانع کننده‌ای رو ارائه نداد. کاظم سیاحی به دیالوگهاش سوار بود، اکت چهره و بدن نسبتا قابل قبولی داشت و بیشتر میشد گفت نویسنده و کارگردان آنطور که باید و شاید نتونستن نقش پردازی صحیحی انجام بدن و از پتانسیهای این بازیگر استفاده کنن. اما پرفورمنس درخشان خسرو پسیانی تنها قسمت امیدوار کننده این نمایش بود، اکت بدن عالی بازیگر در کنار اندکی اگزجره نشون دادن اکت‌های چهره، یک تنه بخش بزرگی از نقص‌های این نمایش رو از دید تماشاگر مخفی میکرد. امیدوارم باز هم شاهد بازی‌های این چنینی از ایشون در نمایشنامه‌های قوی ... دیدن ادامه ›› تر باشیم.
دکور صحنه بسیار ساده و تقریبا عاری از هر گونه المان مرتبط بود.
طراحی لباسها، علی الخصوص لباس خانمها واقعا ناامید کننده بود، حتی حدس میزنم شاید عزیزان از کمد شخصی‌شون برای لباسهای این نمایش استفاده کرده باشن؛ چرا که لباس خسرو پسیانی کاملا متناسب با نقش بود، لباس سیاحی کمی مینیمالیستی و برای یک اشراف زاده اسپانیایی کمی ناکافی به نظر میرسید و لباس بانوان حتی تناسب رنگی بین بالاتنه و پایین تنه هم نداشت، چه برسه به تناسب با نقش!
موسیقی دلنشین و قانع کننده بود، نورپردازی ساده اما شارپ بود.
در کل اسامی و پیشینه بازیگران توقع رو تا حدی از نمایش بالا میبره در حالی که نمایشنامه و کارگردانی ضعیف در اغنای این توقع ناتوانه و پایان بندی هم تا حدی کلیشه‌ایه و شاید دلیل اینکه خیلی از تماشاگرها از جمله بنده تا حدی با دن هم نظر هستیم همین نقش پردازی ضعیف و پایان بندی نامناسبه.