هارشدگی؛ نمایش تسلسل رنج و جنون
------------------------------------
دکتر بهار صادقی – سایکوتراپیست
پویان باقرزاده نویسنده و کارگردان نمایش
... دیدن ادامه ››
هارشدگی در طی ۷۰ دقیقه اجرای پرفراز و فرود هارشدگی مخاطب خود را با بخش عمده ای از چالشهای انسان دهههای اخیر رو به رو میکند. در نمایش هارشدگی که اقتباسی آزاد از مرگ و دوشیزه اثر آریل دورفمان است، او با چرخشهای زیرکانه مخاطبان اجرا را از چین و شکنجهای ذهن کارکتری به کاراکتر دیگر می کشاند. شاید کمتر کسی باشد که برای لحظاتی در طی اجرا با سه شخصیت اصلی همزادپنداری نکرده باشد.
مخاطبی که در طول نمایش و در بلاتکلیفی حافظه و حقیقت، کنجکاوانه، مشکوک و هراسان، این برهمکنش تجربهی تروما، سرکوب و رنج را با رنج بیشتری درونیسازی میکند.
داستان دورفمان در کشوری که یادآور شیلی اواخر قرن بیستم است، روایت میشود جایی که پائولینا سالاس، که خود را قربانی شکنجههای دوران زندان میداند، با شکنجهگرش روبه رو میشود. نمایشنامهی "هارشدگی" با شروعی همانند اما با برشی غافلگیرانه به اینجا و اکنون برمیگردد. اکنونی که در آن دکتر میراندا، شکنجهگر نمایش دورفمان، خود قربانی تقدیر و شکنجه و وارث آسیبهای روحی است. شخصیت زن که در نقش پائولینا از بیتوجهی همسر به رنج و تجاوزی که براوگذشته شکایت میکند در نقش ارنواز، خود شکنجهگری است که از فریاد رنج عشاقش دچار برانگیختگی جنسی میشود.
جراردو که در شیلی پس از انقلاب رییس کمیسیون تجسس است در اینجا و اکنون مردی است به نام ایرج، عاشق و متهم به خیانت، که به بند کشیده میشود و با همدستی ارنواز و همسرش به کام مرگ میرود. نقطهی جدایی نمایش "هارشدگی" از متن دورفمان شاید لحظهی بهبندکشیده شدن ایرج/جراردو است به دست جمشید/دکتر میراندا. در جهان دورفمان رنج پایولینا به انتقاِم و رنج دکتر میانجامد، در این جا ، رنج با گردشی تند و دیوانهوار بین سه کاراکتر در چرخش است. ایرج، از بیتوجهی و بیمهری معشوق زخم بر دل و از هوسهای سادیستی ارنواز، داغ بر بدن دارد. ارنواز از سرشت خویش مجنون است و به حکم جمشید داغ بر دیده و لب مینهد. جمشید از بیرحمی زندان و بیاعتمادی به وفای ارنواز بیماری است هار و عنانگسیخته و مخاطب با ذهنی بهتزده از تماشای رواداری خشونت انسانی بر انسان دیگر، رنج ناشی از پرسشهای بیپاسخ را با خود از سالن اجرا بیرون می برد و در شهر و شب گم میشود.
تنها خندهی از ته دل در طول اجرا از آن دانای کل صحنه بود که لحن بیقید و شیطنتآمیز داراست، بینشانی از رنج، تسلط ناگریز و خداگونهی او را برسرنوشت انسان بازتاب میداد.
امتناع دورفمان از پاسخ صریح یه این سوال که آیا اقدام پائولینا موجه بوده یا اینکه او واقعا به قتل دکتر میراندا اقدام کرده یا نه، مسئولیت تصمیمگیری و قضاوت سیاسی را به عهدهی مخاطب میگذارد. پویان باقرزاده نویسنده نمایشنامه "هارشدگی" از قضاوت بین درست و نادرست، مخاطب را به تأمل و پرسش وامیدارد: پرسشهایی دربارهی مرزهای اخلاق، محدودیتهای فکر و شناخت، گستردگی فانتزیهای جنسی و هجمهی بیانصاف عرف بر زندگی خصوصی و عواطف افراد.
درنهایت هم خالق هارشدگی تماشاچی را در رویارویی با تسلسل رنج و جنون وامینهد.
جالب این جاست که روایت مکرر مرگ و دوشیزه در تاریخ ادبیات، هنر و موسیقی، خود نمایشی است از همراهی ناباورانهی رنج و لذت: در پی رنسانس، شکلگیری اندیشهی اومانیسم و ظهور اگزیستانسیالیسم یکی از جذابترین دستمایههای خلاقیت هنرمندان و نویسندگان دست و پنج نرم کردن با لذت و ترس از تجربههای این جهانی بوده است. در عالم نقاشی درگیری با موضوع مرگ از اواخر قرون وسطی به بعد پیدا میشود. هنر که به وضوح مرگ را به تصویر میکشید اغلب آن را در قالب پیکرهی اسکلتی نشان میداد که قربانی خود را، به کام مرگ هدایت میکرد. این تصویرها که در ابتدا فقط چرخه مرگ را نشان میدادند، به مرور تکامل یافتند و به تدریج جنبههای شهوانی و اثیری مرگ را در برگرفتند و حلول عاشقانهی بانوان جوان در مرگ را به تصویرکشیدند. البته تا قبل از رنسانس اثری از اروتیسم در این گونه آثار وجود نداشت. اما از قرن پانزدهم به بعد با خلق مضمون مرگ و دوشیزه، اتفاق جدیدی افتاد. مرز تاریک بین تمایلات جنسی و مرگ حذف شد و در شمایلنگاریهای مرگ با حضور دوشیزه، بانوی جوان دیگر درگیر یک رقص آیینی نبود، بلکه درگیر یک آمیزش نفسانی با مرگ بود که هیچ نشانه و توجیهی به جز اروتیسم برای توضیح آن وجود نداشت. اگر مضمون مرگ و دوشیزه در آثار نقاشی پس از رنسانس بهانهای بوده برای نمایش لذت آمیخته با ترس، شاید انتخاب مرگ و دوشیزه در نمایش "هارشدگی" بهانهای باشد برای نمایش رنج های نهفته در این میان.
دیوید شرودر در مقاله خود با عنوان "دورفمن، شوبرت و مرگ و دوشیزه" به تفصیل توضیح داده که انتخاب عنوان نمایشنامه مرگ و دوشیزه توسط آریل دورفمان تا چه حد انتخاب دقیقی است.
وی استدلال کرده که انتخاب متفکرانه دورفمان به همان اندازه که به شباهتهای قوی بین دوشیزهی شوبرت و پائولینا سالاس مرتبط است، به شباهتهای مرگ دکتر میراندا با مرگ شوبرت نیز ارتباط دارد.
انتخاب متن مرگ و دوشیزه برای اقتباس آزاد در نمایش "هارشدگی" نیز به همان اندازه که به شباهتهای قوی بین فضای سیاسی شیلی و اینجا مرتبط است، به رنج و ناامیدی محض و مدام در جریان زندگی ما نیز ارتباط دارد.
نامهی شوبرت به دوستش گواه این موضوع است:
«من خودم را بدبختترین و بدبختترین موجود دنیا میبینم. مردی را تصور کنید که دیگر هرگز سلامتش را بازنخواهد یافت و در ناامیدی کامل به جای بهتر شدن وضعش بدتر و بدتر میشود. مردی را تصور کنید که درخشانترین امیدهایش ازبینرفتهاست، که سعادت و عشق و دوستی در بهترین حالت برایش چیزی جز درد ندارد، شوق داشتن هر چیز زیبا همزمان با ترس ترک آن همراه است و از شما می پرسم آیا او موجود بدبخت و بدبختی نیست؟ «آرامش از بین رفت، قلبم دردناک است، دیگر هرگز آن را پیدا نخواهم کرد»، میتوانم هر روز بخوابم، زیرا هر شب پس از رفتن به رختخواب، امیدوارم دیگر از خواب بیدار نشوم و هر صبح فقط غم دیروز را به یاد میآورم.»