در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال میثم هنزکی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:31:25
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من بیزارم از آنکه به پشت سرم نگاه کنم و هراسانم از آنکه هر بار تو را آنجا نبینم ..
اما با بوی تن ات که همچون پیچک تنیده بر تمام رشته های اعصابم است چه کنم ؟
و صدایت را که چونان طنین ناقوس کلیسا تمام سَرَم را درمی نوردد چطور از یاد ببرم ؟
و سلام ات را ، و صدای سلام ات را ، و شکوه صدای سلام ات که انگار آذرخشی تا عمق حفره های قلبم نفوذ کرده است را چگونه به خاطر نیاورم ؟
و برق چشمانت وقتی میخندیدی نور دیدگانم بود که در تاریکی دنیا گم شد ،
حالا این منم حیران و غریب در واهه ای بی انتها و با یادت تنها …

“ فردا “ سیاست نزده است و مایه ی مسرت !
دیگه داشت یادم میرفت که تئاتر میتونه سیاسی نباشه یا حتی اداشو در نیاره که دیشب فردا نجاتم داد ... دیدن ادامه ›› !
متن معمایی با پیچ و خم هایی که تقریبا همونجا حین اجرا حل میشن و سر آخر به یه درام تلخ منتهی میشه ، اونقدری که تو ام دلت میخواد یه کسی رو بغل کنی و گریه کنی به جای اینکه پاشی بری ..
مدت زمان دقیقا مناسب و به اندازه اش باعث میشه که مخاطب تا پایان اجرا رو همراهی کنه و حتی لحظاتی بعد از اتمام هم هنوز منتظر چیزیه انگار ..
طراحی صحنه ی خیلی خوب خصوصا صحنه ای که مواجه اول تماشاگر با اجراست به یاد موندنیه و این البته به کمک یه نور پردازی درست و گرم ، طوری که انگار تماشاگر رو مثل شاپرک به سمت مرکز صحنه جذب میکنه اتفاق می افته .
انتخاب موسیقی ها هم موفقه و همونه که باید باشه .
مسلما تمام این عناصر در خدمت دو بازیگری هستن که تمام و کمال متن اند و بعید میدونم بازیگر دیگه ای چیز بیشتری میتونست بهش اضافه کنه .
ایمان صیاد برهانی که چشم ازش نمیشه برداشت چون در عین اینکه در هر لحظه از اجرا یک پوزیشن کلی از وضعیت کاراکتر مورد نظر رو به خودش میگره همزمان ریز اکت هایی رو ارائه میکنه که منحصر بفرد خودشه و شخصیت متنی رو در نهایت جزئیات به مخاطب نشون میده که موجب باور پذیری هر چه بیشتر نقش تو ذهن بیننده میشه .
سعید زارعی هم که سر جاشه و البته هر چه از زمان اجرا میگذره گرم میشه و گیرا تر میشه بازیش .
اما همچنان معتقدم حداقل در چند تجربه اخیر ، متن و نقش تعریف شده در اون ایمان رو در خودش نگه میداره و محدودش میکنه ، به امید اینکه بزودی و در سخت ترین نقش ها شاهد اون ایمان وحشی و رها روی صحنه باشیم .
و در پایان هم مشعوف از اینکه چشممون به جمال “ مرد آخر “ روشن شد .

جا داره یه تشکر ویژه بکنم از تک تک تیم کهکشانی تماشاگران دوستداشتنی اجرای جمعه شب که صدا از دیوار در اومد از این عزیزان درنیومد .
آخ که قربون قدم همه تون .
امین اسفندیار
یک سال و نیم
درود بر شما. کار نشون میده کاملا که روش زمان گذاشتین. آرزوی موفقیت دارم براتون :)
۵ روز پیش، پنجشنبه
امین اسفندیار
یک سال و نیم
افرادی هستن که همین قدر ولو بیشتر هم زمان میزارن اما کارشون در نهایت لطف و مزیتی نداره. این فقط زمان نیست استعداد و توانایی هم هست 🤍 به نظرم حتی ایده گرفتن از سریال و فیلم دیگه هم این درخشان بودن رو زیر سوال نمی بره.
۵ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رژه ی نیروهای غیر مسلح در برابر دیده گان تماشاگر بی پناهی که به هزار حیل با سعی بین یمین و یسار صحنه به وسلیه ی چشمان بیچاره اش باید بکوشد در برابر هجوم بی امان موسیقی و اکت که به مثابه شلیک مسلسل ، پیوسته به سمت وی روان است در میان انبوهی از اِلمان های جور و واجور که مانند دست فرو بردن در انبانی مملو از اشیاء بُرَّنده ی مکسر است غور کند تا شاید بتواند از دِل پُر آشوب و خونین این ماجرا معنایی بیرون بکشد و یا در نماد شناسی موفق باشد و یا به شخصی سازی نماد از منظر خویش با اتکا به آنچه بر بستر پر رفت و آمد صحنه ای که از نظر طراحی در مینیمال ترین وضعیت ممکن ، یعنی خود صحنه بودنش قرار دارد در جریان است بسنده کند .
هبوط و سقوط انسان معاصر از اصل و فرع موجودیت انسانی خویش و شکست های سنگین مادی و معنوی انسان چه در بُعد فردی و چه در ابعاد اجتماعی محور اصلی آنچه شاهدیم است اما چنان فشرده و در هم آمیخته سعی در پرداخت به تمام مصائب بشری در مدت کمتر از شصت دقیقه دارد که میتواند منجر به اُوِردوز برخی از تماشاگران و در نتیجه دیسکانکتیگ آنها با اجرا شود که با توجه به نحوه ی نورپردازی کاملا بصورت عینی مشهود است .

نهایتا به نظر میرسد پرفورمنس عنوانیست که بیشتر شایسته ی “ هار “ است .

خسته نباشید خدمت تیم پر انرژی اجراگران که با تمام قوا بر صحنه حاضر بودند .
یه سوالی، من پروفایل شما رو نگاه میکنم، نمیبینم چه اجراهایی رو دیدین. این آپشنی هست که انتخاب کردین؟ یا کلا اجراهایی که میبینن ثبت نمیکنین؟
البته جسارت نباشه. اگر راحت بودین پاسخ بدین.
۱۸ ساعت پیش
فائزه
آها متوجه شدم. بسیار هم عالی. بله نوشته های شما دیده میشن. شما رو داشتم تو فالویینگهام از قبلتر.
محبت دارین .
۱۵ ساعت پیش
میثم هنزکی
محبت دارین .
بزرگوارید.
۱۴ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر بار
که ترانه ای برایت سرودم
قومم بر من تاختند !
که چرا برای میهن
شعر نمی سُرایی؟!
و آیا زن
چیزی به جز وطن است ؟!

“ نزار قبانی “


در پروژه ی “ انسان “ ، زَن بودن سخت تر است و یقین هر که در این بزم مُقرَّب تر است جام بلا بیشترش میدهند ..
زن ... دیدن ادامه ›› زمین است ، می پروراند و می رویاند و می بالاند ، زن درخت است ، سایه می گستراند که بیاسایند و ریشه هاش قوام خاک است و عصاره ی وجودش شیرینی کام میوه اش است ، شُعله است زن و گرما بخش و روشنای تاریکِ دو روزه ی دنیا ..

همیشه فکر میکردم شاید هرکَس را باریتعالی بیشتر دوست میدارد زَن می آفریندش ..
زن بودن جنسیت نیست ، عُنصر است ، گوهر است ، فضیلت است ..
و در آرزوی روزی که بشر و در گام نخست جامعه ی بزرگ و محترم زنان به کُنه و عمق این مفهوم شگرف به دقیق ترین و اصیل ترین وجه ممکن پی ببرد و آن روز تولد بشری از نوعی دیگر خواهد بود عاری از هر کژی و بی مهری ..

“ امان “ در عین سادگی و بی پیرایگی و اختصار چنان با قدرت بیخ گوش و گونه ی مخاطب را مینوازد که به این زودیها چهره هایی و روایت هایی را که دیده و شنیده از یاد نبرد و فراموش نکند . بشریت طی هزاران سال فرهنگ فرسایی و آسمان ریسمان بهم بافتن های فلسفی و مدعای متوهم تمدن و اخلاق هنوز تا عروج به مقام رفیع انسانیت راهی طولانی در پیش دارد .

البته روایتی که “ امان “ تنها از گوشه ای و در چند پرده ی کوتاه از درد انسان به صحنه میبرد موضوعی جهانشمول و با ریشه ای سترگ در اعماق تاریخ است و محدود به جغرافیای گربه سان وطن نمیشود که شاید حتی علی رغم تمام تصویر رنگینی که امروز ارباب رسانه از زندگی زنان تحت سیطره ی قلمرو خودش به دنیا و به ما که از فرط دور افتادگی گاهی باورشان میداریم نشان میدهد چه بسا معنای زن بودن در آن طرفِ آب بسیار بیشتر نقض و دستخوش استحاله است .
اما آنچه امان میگوید درست میگوید و چه خوب تلخ میگوید .
یک تئاتر مینیاتوری و کامپکت که به لطف متن استخوان دار و بازیهای کاملا دقیق و دیدنی برای هر کارکتر بدون سر و صدای اضافه و بدون ادعا زهر کلام خودش را تا مغز استخوان مخاطب نفوذ میدهد ..

درباره ی “ امان “ گفتنی بسیار است که در این مقال نمیگنجد …
حال هر سرزمین را باید از حال زن هایش شناخت.

" عالیه عطایی / کورسرخی "
صبح ها با امید می خوانند! بچّه گنجشک ها نمی دانند
صحنه ی جنگ بمب و موشک هاست آسمانی که مال کرکس نیست
نه عذابی برای قهر رسید، نه خدایی به داد شهر رسید
آخرین مَرد، قبل مردن گفت: هیچ چی واقعا مقدّس نیست...


« #سیدمهدی_موسوی »
میثم هنزکی
ارادتمندم خانوم دکتر عزیز 🌱 اتفاقا با تقدس گرایی توافقی ندارم خیلی و چیزی هست که ضربه های مهیبی از طرفش دریافت کردیم ، حداقل ملت ایران در نیم قرن گذشته بهترین نمونه ی قربانیان این نوع تفکر هستن ...
ارادت از من هست آقای هنزکی بزرگوار🌹🌻کاملا متوجه شدم که شما هم عقیده ی بسیار درستی دارید ولی همیشه مشکل از سوبرداشت ها بوده🙏زنان موفق بسیار کم دیده شدند و این بسیار ناراحت کنندست😔
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و شاید آخرین موزیکی که تو سَرِ اعلیحضرت شاه ریچارد سوم قبل از سوار شدن روی اسب پِلِی شده صدای داریوش اقبالی بوده اونجایی که میگه :
سقوط من در خودمه
سقوط ما عین منه
مرگ روزای بچگی
از روز به شب رسیدنه …
( ورژن اجرای زنده کنسرت ) !

روایت مُدام و مکّرر و همچنان تکراری از جنگ بر سر تصاحب قدرت که در ادامه ی یادداشت کارگردان اگر بخوایم تذکره ای بنویسیم بر تکمله ای که ... دیدن ادامه ›› ژیژک نوشت بر تحشیه ی مارکس بر جمله ی هِگل !
باید گفت ما امروز در جایی از تاریخ ایستادیم که تکرارش نه تنها کُمدی نیست بلکه به غایت لوس و تلخ و گَزَنده و نا امید کننده ست !
خون از بعد از خون ، انگار تنها رسالت انسان از هبوطش به زمین همین بود که سراسر تاریخ را از آن بشوید و خشت خشتِ تمدن بشری را سُرخ روی هم قرار دهد ..

کاش این همه نبوغ و خلاقیت برای به صحنه بردن “ ریچارد سوم “ با این بازیهای گیرا و خصوصا درخشان برای شاه و این از کادر بیرون زدن های جذاب و انتخاب موسیقی های شاهکار و دقیقا دُرُست و نور پردازی در خدمت برای موضوعات دیگری بکار میرفت .
نه اینکه متن در حال اجرا جذابیت نداشته باشد ، اتفاقا با اقتباس آزاد خلاقانه ای که در این نمایش بر صحنه ست کاملا دیدنیست و خوشحالم موفق به تماشاش شدم ، اما خسته ایم از “ خون “ رفیق فقط همین !

“ ریچارد سوم “ خلاق و دوست داشتنی و شریف ، از اون دست اجراهاییست که فقط باید در کُنج ِ دِنجِ انتظامی دیدش و البته حقش سالن بدون صندلی خالیست .
من اونقدری اِشراف به لغات ندارم که بدونم چطور باید این اجرا رو تشریح کنم و فقط میتونم به دوستانم پیشنهادش بدم .

و تنها قطعه ای که به نظرم میرسه به اجرا وصل نیست پایان بندی بعد از پایان هست که زمانی اتفاق میوفته که تماشاگر از اجرا جدا شده و میتونست نباشه .
ضمن اینکه یه نکته ی ظریف در انتهایی ترین بخش هم واقع میشه که البته من به لطف تیزبینی و ذکاوت سرکار خانم علیپور عزیز که تشریف داشتند و نگاه مبسوطشون چراغ راهمون بود متوجهش شدم که اشاره به قدرت مردم در سرنگونی حکومت شاهان داره که اجازه بدید من نپذیرمش .
همه ی ما امروز دیگه به وضوح میدونیم آخرین باری که یک ملت از شاه مملکت خودش خلع قدرت کرد یا بهتر بگم خیال کرد از شاه مملکت خودش خلع قدرت کرد هنوز جاش درد میکنه !
درود بسیار🌻🙏🌹اختیار دارید و بسیار لطف دارید و لذت میبرم از مصاحبت باهاتون🌹🌹🌹ولی اجازه بدید بپذیریم تلاش مردم برای دموکراسی،ستودنیه😀
۲۹ شهریور
میثم هنزکی
ارادتمندم جناب بختیاری و آرزوی موفقیت روز افزون دارم براتون و امیدوارم فرصت همنشینی و گفتگو با شما دست بده .
سلام آقای میثم هنزکی
حال شما چطوره سلامتید ؟
آرزو احمدیان
سلام آقای میثم هنزکی حال شما چطوره سلامتید ؟
سلام سرکار خانم احمدیان
سپاسگزارم ، به مرحمت شما خوبم .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خیلی وقت بود منتظر بودم یکی نبضمو بگیره ..
اَبَر گرفت عو گفت با اینکه خیلی ضعیف میزنه و خون زیادی ام ازت رفته ( در حدود کمتر از یه قاشق چایی خوری ) [ آخه من کم خونم هستم جونم نداره که ! ] ولی زنده ای هنوز …
حالا البته معلومم نیست چقدر دیگه بتونی دووم بیاری !
همین که حِس کردم شاید بشه هنوز امیدوار بود خودش مایه ی امیدواری بود !
با اینکه ایراداتی به متن وارده و شاید بشه خلأ های مهمی رو براش قائل بود اما صابر ابر علی رغم اینکه در محاصره ی تماشاگران در لایه های مختلف پیاده نظام و سواره نظام قرار داره که برخی هاشون هم مسلح به گوشی تلفن همراه اونم هوشمند هستن ( باورتون میشه ؟ هوشمند ! ) انقدر به صحنه و به اجرا مسلطه که بعیده حداقل در طول مواجه ی با اثر ، آدمِ بیننده سعی نکنه با چشم ها و گوش هاش و حتی قوه ی بویاییش اجرا رو با تمامیت ارضیِ فرضیش نَبَلعه و بخواد به حباب های متنی ایی فکر کنه که نه اینکه مهم نباشن اما در فضای قدرتمند اجرا فرصت اظهار وجود پیدا نمیکنن و هوا میشن !
دکور ِ زنده و دُرُست ، نور ِ بالانس ، موسیقی سینک و حضور و اکتِ به اندازه ی بازیگر زن و در نهایت کاپیتان ِ کِشتی ، صابر ابر که در بَدو شروع ... دیدن ادامه ›› ماجرا و قبل از اینکه کلِّه ی تماشاچی گرم بشه با گریز های کوتاه و تاچ های خیلی سریع و ظریف ِ دیوار چهارم و پس کشیدن ِ دوباره ش قبل از اونکه فرو بریزه ، مخاطب رو طوری مرعوب میکنه که بشه بخشی از صندلی ایی که روش نشسته و دیگه نتونه تکون بخوره و با یه کامبک اینجوری بعد از سالها نشون میده کُت تن کیه ! “ امشب به صرف بورش و خون “ رو تبدیل میکنه به اجرایی که یه بار دیدنش کمه مگه بترسی طعمش زیر پِلکهات گَس بشه که اگرچه موندگار تر میشه ولی دیگه اورجینال نیست .

پینوشت : اجرای تئاتر در سالن های نمایش پردیس باغ کتاب نوعی خشونت علیه تماشاگر به حساب میاد به نظرم !


درود ، پی‌نوشت رو می‌شکافید لطفا ، بیشتر از چه لحاظ ؟
برخورد مسئولین سالن ؟
خود سالنها و معماریشون؟
لوکیشن باغ کتاب و مشکلات ترافیکی و دسترسی ؟
۲۳ شهریور
میثم هنزکی
محبت شما که به من همیشگیه زهرا بانو ، بله من واقعا کار رو دوست داشتم خیلی ممنون از پیشنهادتون . بله بوی سالن خوب و متفاوت و البته برای کسی که از آخرین وعده ی غذاییش خیلی میگذشت یه کم حالت شکنجه ...
اختیار دارین خواهش میکنم. آخ آخ پس شکنجه خوشایندی بوده :)) صحبت بیشتر درمورد اجرا هم ایشالا حضوری.
۳۰ شهریور
زهرا خلیلیان
اختیار دارین خواهش میکنم. آخ آخ پس شکنجه خوشایندی بوده :)) صحبت بیشتر درمورد اجرا هم ایشالا حضوری.
حتما ، به امید دیدار بزودی
۳۰ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود

“ حسین منزوی “

این چه زندانیست که وسعتش سرزمین ، زندانبانش هَم خُن ، زندانیش ملتی و شکنجه اش زندگیست …؟
باراِلها ملولیم و افسرده ، نا خوشیم و جان ... دیدن ادامه ›› خسته ، اسیریم و سلسله بر پایِ عقل بسته ، خِرد و اندیشه مان به راه برهوتی فنا ناگزیر رهنمون است ..
و نبضمان هراسان و لرزان از پس هیاهوی جهان و به سوی سوگ کام نامرادمان در ضربان ..
بیا و از سر احسان تصدق فرموده ، از باب رَئفت نظر مهر بر این بنده گان افکنده و باران رحمت ببارمان و زمین خشکمان را از سبز بپوشان و حیاتمان باز پس ستان از دیوان و اهریمنان آمین یا رب العالمین …

“ ورق الخیال “ که با آن موسیقی جذاب و تاریکی و سکوت عمیق ِآغازین شروعی نُوید بخش دارد تحت لوای کارگردانی درست و ایده ی متنی کِشنده و بازی خیلی خوب بازیگران آن البته با محوریت دیالوگ گویی های شلاقی و بی امان آنهم بر اساس ادبیات کلاسیک ایرانی با آن کلمات ثقیل و جملات نَفَس گیر اجرایی سخت را پیش روی مخاطب قرار میدهد طوری که احساس عذاب وجدان را در قبال از دست رفتن احتمالی بخشهایی حتی جزئی از نظر بیننده در انسان بر می انگیزد !
هر چند که ریتم سِیر جریان متنی به درستی پی گرفته میشود و تعلیق های زمانی و داستانی آن کاملا دقیق به اجرا در می آیند و بعید است تماشاگر از زمینه ی دوّار و مینیمال صحنه جدا شود اگرچه شاید در میانه ی کار کمی احساس کسالت مستولی شود لکن دیگر بار انتظار تِیک آف ذهنی بیننده وجود دارد .
گذشته از نورپردازی که شاید یکی از نقاط ضعف مهم اثر به نظر برسد ، مجموعه ی آنچه به اختصار آمد “ ورق الخیال “ را در آستانه ی ظهور در قامت یک اثر به یاد ماندنی و پُر ستاره قرار میدهد اما در کمال افسوس به عقیده ی من از دروازه ی آن عبور نمیکند و حلقه ی مفقوده ی این بی سرانجامی را نیافتم !
البته احتمال تاثیر لفافه و حجاب سنگین و حجیم که متن را به قصد عبور از پُل صراط و به سلامت گذراندن آن از منافذ سوزنی غربال نظارتی در بَر گرفته که مباد بالای چشم خاقان اَبرو و زبان جِنُّ اِنس لال ، خاطر ِ خاطر خواه همایونی مُکدَّر ، را نباید نادیده گرفت و نیز مورد دیگری که شاید شخصی تر باشد و نتوان تعمیم به کلیت اجرایش داد اینکه جامه ی نقش منجم برای تن ایمان صیاد برهانی کوچک است و این پرنده ی وحشی را از آسمان به زیر کشیده و در قفس کرده است !

القصه که غرق هیچ اجرایی نشدن ها و به پشت دیوار شیشه ای بین نمایش و تماشاگر دعوت نشدن ها و عطرِ خاکِ صحنه را استشمام نکردن هایم نگران کننده شده است !
پس بازم نشد که بشه
۱۷ شهریور
نوید عسکری فراهانی
درود . امیدوارم استاد در برکلی آن حسرت من و شما را خلق کند و حسرت ندیدنش جانشین حسرت طلسم اجرایش قرار گیرد
ارادت دارم دکتر جان ، بله به هر حال حسرت ندیدن ملذذ تر است همین که بدانیم بر صحنه است نصف العیش است :))
۱۷ شهریور
میثم هنزکی
ارادت دارم دکتر جان ، بله به هر حال حسرت ندیدن ملذذ تر است همین که بدانیم بر صحنه است نصف العیش است :))
بزرگوارید قربان
۱۷ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی که “ کُلُّ مَنْ عَلَیها فان “ ، بهتر نبود نگارنده بجای اینهمه تلاش نا موفق برای خود اعدامی و پُف ناله و شَتَلَک پرانی به زمین و زمان و تکفیر هر جنبنده ای که وُول میخورد البته در کلیات آثار ، کمی بیشتر از زندگی و زیبایی های زودگذر آن که احتمالا در آن سالها با کیفیت تر و حداقل اورجینال تر از امروز بود لذت میبرد ؟!
اگر آن بزرگوار امروز می زیست و اگر چند صباحی در چنین وضع گُل و بُلبُلستانی دوام می آورد حتما صفحه ی مجازی اش از چند میلیون دنبال کننده فراتر میرفت و تیک آبی اش را داخل سینی تقدیمش میکردند !
البته ما به جای ایشان نزیسته ایم پس بهتر که سرمان به کار خودمان باشد !
من بنا به دلایل مختلف هنوز موفق به مطالعه ی آثار نویسنده مذکور نشده ام و در نتیجه مواجه ی مستقیمی با اون ندارم اما اینکه چرا افکاری اینچنین مایوس و ضد همه چیز و به نظر تیره و تار مورد استقبال ایرانیان است و از مظاهر اصلی پیش آهنگی روشنفکری کلاسیک ایرانی به شمار می آید برایم سوال است که حتما باید با مطالعه ی آثارش برای خودم پاسخی دست و پا کنم .
اما گذشته از این ، هرگز به خودم جرات قضاوت کسانی که دست به خودکشی زده اند را نمیدهم و تنها میتوانم برای زندگی از دست رفته شان ... دیدن ادامه ›› متاسف باشم …
اما از متن این چنین بر می آید که انگار نویسنده بیشتر از سر بطالت و بیهودگی و شاید کم مشغلگی قصد ملاعبه با مرگ را دارد و یا آگاهانه یا نا خودآگاه به روش خود و طی اقداماتی پیشروآنه در پی جلب توجه است !
چرا که همانطور که شاید همه ی ما از طریق اخبار و مطالعات و مستندات و یا گاهی و البته در کمال تاسف کمی نزدیک تر با رویداد خودکشی در اطرافمان توسط افرادی مواجه شده ایم ، در اکثر موارد عمل موفقیت آمیز است و تنها درصد کمی از آنها نجات پیدا میکنند و به زندگی بازمیگردند .
آنهم به این دلیل است که عمدتا این عمل یا در پی یک جنون آنی و به هر دلیلی رخ میدهد ، یا فرد به دلایل متعدد و در هر یک از مناسبات زندگی اعم از شغلی ، عاطفی ، روحی و حتی در برخی موارد سیاسی آنهم بعد از طی یک خط سیر در یک بن بست قرار میگیرد و ناچارا دست به انتحار میزند .
حالا اینکه کسی حوصله اش از همه چیز سر رفته باشد جدای از اینکه نوبر است اما همچنان قابل قضاوت نیست اما پرداختن به آن نیز فایده مند به نظر نمیرسد .
نتیجتا لزوم نبش قبر چنین متونی آنهم “ در شرایط حساس کنونی “ آنچنان ثمر بخش نمی نماید .
درباره ی فُرم نیز اثر علی رغم تلاش صادقانه ی مجریان آن از یک اجرای تجربی پا فرا تر نمیگذارد و فارغ از سبک انتخابی برای اجرای آن که عروسک گردانان حضور کامل و موثر در اجرا دارند و شخصا علی رغم آنکه آنچنان ارتباطم برقرار نشد اما بعلت عدم آگاهی کامل درباره ی شیوه های اجرای عروسکی نظری هم ندارم و تنها به آن بسنده میکنم که ای کاش موسیقی در بخش های مختلف ناگهان کات نمیشد و تدریجا از صحنه قبل به صحنه بعد فید میشد .

مجموعا آرزوی موفقیت دارم برای گروه نازنین نمایش “ زنده بگور “ و به امید آثار بعدی شان .

از زندگی بگوییم ، مرگ خود ما را خواهد یافت ..
جمله آخر خیلی دلنشین بود. مرسی
میثم هنزکی
ارادت زهرا خانوم ، ولی باید بخونم از صادق هدایت ، تا نخونم نمیفهمم حرف حسابش چی بود .
بله بله حتما مطالعه کنین. مخصوصا داستان کوتاهاش رو که بنظرم عالین؛ مثل کتاب سگ ولگرد.
میثم هنزکی
خداکنه همینطوری باشه آخر و عاقبتم نشه مثل قهرمان " مغازه خودکشی " :)
بعید میدونم واقعا😀
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کَنده شدنِ کَلَک از زیادی مگس نیست ، از فراوانی فساد است !
و شِکفتنِ هر یک از زوایای مُثَلثِ تنگ متساوی الاضلاع و شکستن حَصرِ صاحبان که نه اما غاصبان عمارت دیری نپاید ..
دَر میزنند سَرورم ، میشنوید ؟
بانو چطور ؟
صدای وِز وِز اَقرب است و خاطر ِ خاطر خواه همایونتان را مکدر میسازد ..
رخصت فرموده عجالتا چندتایی شان را بُکُشیم تا بعد از زوال این مِه غلیظ شاید پُست چی سر برسد ..
“ تاری “ مرثیه ایست بر تکرار تاریخ و زنهاریست از سرنوشت محتوم “ آنان “ که یابوی سیمرغ بودنشان برداشت و عرصه را نه جولانگه مگسان دانستند ..
دیده گان ِ خِرد را باید از سرشکِ سبوی ناهید شُست تا بینا گردند و گوش جان را به هزار حیل نازک داشت تا شنوا شوند که “ تاری “ از دل و عقل ... دیدن ادامه ›› بزداید و هُمای سعادت آزاد پَر بر فراز سپهر سرزمین دیگر بار به طواف در آید …

“ تاری “ هر چند مستقل در متن و فحواست و آن طراحی صحنه ی شگفت انگیزش بی نقص و منحصر بفرد است و نور پردازی و موسیقی اش چِفت و مکمل فضا سازی مورد نظر اثر است ، در فرم و اجرا اما به نظر میرسد علی رغم اینکه تنها قرار بوده معرف امضای کارگردان آن باشد نتوانسته از زیر سایه ی بلند و سنگین “ سیزیف “ بگریزد و استقلال خود را ضمن مشابهت تپیکالیک اما موازی و با مرز بندی مشخص بیابد و پرستیژ انحصاری خود را بسازد .
این در حالیست که اگر هم سازنده خواسته باشد اثری وام دار آن عالیجناب تالیف کرده باشد میبایست حداقل هم سطح و در طراز آن باشد ، البته باید و نباید را چه کسی معین میکند ؟
اینجا آنقدر آزادی هست که حتی میتوانید فیلم بگیرید عزیزان !
اما به هر حال عنصری که باید در مقام تمام کننده و نوک درنده ی پیکانِ اثر ظاهر شود و آن را به سر منزل مقصود برساند به نظر از دیگر اجزای اثر جا مانده است و علی رغم تلاش ستودنی بازیگران و حضور خالصانه شان بر صحنه ، شاید بتوان گفت “بازی “ آنچنان که توقع میرفت قوام نیافته و به کمال نرسیده است .
اینکه فیزیکال اثر دارای اضافاتی ست یا نا پختگی هایی در جاهایی باعث ایجاد تصنع در آن میشود و یا “ بیان بازیگر “ در بخش هایی دچار نقصان است را برای داوری باید به صاحبان نظر سپرد و منتظر ماند تا نقد های تخصصی را برای آن بنویسند و بخوانیم تا بدانیم .
اما علی ایحال صحنه ی “ رقص “ به تنهایی آنقدر امتیاز مثبت برای اجرا بدست می آورد تا آن را در لیگ دسته یک حفظ کند !

در انتها و من حیث المجموع “ تاری “ را باید دید تا قبل از آنکه دیر شود …
چه خوب و دقیق و به اندازه نوشتی درباره ش.
نسیبه
چه خوب و دقیق و به اندازه نوشتی درباره ش.
خیلی ممنونم ازتون محبت دارین .
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تئاتر نَطَلبیده ! که بر بستر متنی خطی ، تقریبا سر راست و نه چندان هیجان انگیز اما سیال که به لطف بازی دیدنی کاظم سیاحی و نقره ای و به اندازه و منطبق با شخصیت طراحی شده برای “ جان “ که مجتبی پیر زاده آن را به درستی ایفا میکند و نیز کاملا پایین تر از حد انتظار ستاره پسیانی ، هر چند با دنده ی سنگین اما روان و رو به جلو بیننده را تقریبا بدون افت در ریتم که حفظ کردن آن در چنین فضای متنی ایی برای صد دقیقه دشوار است با خود همراه میکند و ذیل این توجه که عنصرِ بازی ، بالای دست نمایشنامه و نیروی محرکه ی آن است نهایتا مراد میابد .
دکور همان است که باید باشد به انضمام جزئیاتی که کاملا تأثیر آن بر اجرا مشهود است و موفق میشود تماشاگر را به درون اتاق شماره ی ۳۲ متل که بوی ( ! ) میدهد بکشاند و همانجا بنشاند تا تکلیف یک زخم کهنه و قدیمی که سه روح را خراشیده روشن شود .
طراحی نور نه چندان پیچیده اما صمیمانه و موسیقی طراز و در خدمت است و هر از گاهی اجرا را روانکاری میکند .
اما در این بین به نظر میتوان گفت “ حاج کاظم “ ناجی “ نکبت “ است و با اقتدار آن را رهبری میکند تا گذشته از آنکه تماشاگر را بعد از مدتها از بازی منحصر بفرد خود بهره مند میکند و توان خود را در این عرصه و با توجه به متن نه چندان داینامیک و پر حادثه ی منظور به رخ میکشد ، بلکه به نوعی موثر در جهت مقبولیت اثر محافظه کارانه و محتاطانه ی “ پویا سعیدی پنج سال پس از نمایش موفق و پر ریسک لانچر ۵ “ ظاهر میشود .
نمایشی که در آن تنها کسی که توانسته از قسمت نا خوش آیند گذشته ی خود و تأثیر آن بر ادامه ی زندگیش عبور کند و آن را مهار و مدیریت کند شخصیت ... دیدن ادامه ›› زن داستان است و شاید این کنایه ای و ادای دینی به نیروی مخفی اما قدرتمند زنان در مواجهه با پروژه ی زندگی باشد و بدون ارتباط اما قابل تامل است بگویم مدتهاست به این فکر میکنم شاید زمان آن رسیده است که دنیا توسط زنان اداره شود …

نهایتا “ نکبت “ با توجه به جمیع جهات و شرایط عجیب و غریب این روز های کشور و البته جامعه ی هنر های نمایشی به نظر توانسته گلیم خود را ناپلئونی و شاید کمی بالاتر از آب بیرون کشیده باشد و اینطور فرض میشود که حالا حالاها فرصت است برای آنکه تقصیر ها را به گردن شکسته ی این برهه ی حساس از تاریخ این سرزمین انداخت .
چه قلمی ! دوس دارم پیج اینستا تونو پیدا کنم و کپشن هارو بخونم !
سعیده
چه قلمی ! دوس دارم پیج اینستا تونو پیدا کنم و کپشن هارو بخونم !
البته محبت شماست سرکار خانم ، اینستای من با همین نام هست meysam hanzaki .
اما اونجا صرفا ناظر هستم و خیلی فعال نیستم و پستها قدیمی هستند ، یادداشتی اگر باشه بیشتر همینجاست .
اما به هر حال قدمتون به چشم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خلاقیت ده از ده ایی در اجرا و متن که تنها خود نویسنده راز آن را میداند که چطور میتوان دو تا از شاهکارهای ادبیات نمایشی کلاسیک را با ماجرایی آنچنان بی ارتباط و دور از ذهن هنرمندانه و جذاب تلفیق کرد که اگر خود مرحوم مغفور شکسپیر کبیر هم شاهد آن می بود بعلت آچمز شده گی حاد بار دیگر دیار فانی را وداع میگفت !
مینیمالیسم حاکم نیز بر “ ستاره شدن همیشگی آدم ها در محدودیت “ خصوصا اگر جوان هموطن باشد تاکید میکند و آیه ایست بر حقانیت جوشان بودن و سیالیت هنر و اثبات میکند که هنر از بین نمیرود و تنها از حالتی به حالت دیگر تغییر شکل [ فرم ] میدهد !

“ مَثْلِث “ دوستداشتنی و به قول نازنینانم ، حال خوب کُن ، در همه ی ابعاد به اندازه است ، بی ادعاست و اما بغایت با هوش است در فرم و محتوا و آنقدر زیرکانه به تحریر درآمده است که متن آن جاریست و وقایعی حتی بعد از نگاشته شدن اش را در بر میگیرد .

برای این نمایش شریف آرزوی موفقیت دارم و خوشحالم تماشاگرش بودم .
سلام میثم جان دلتنگ دیدارت هستم. خوب باشی
میثم هنزکی
خجالتم میدین ، والا امروز سعادت حضور ندارم خییییلی شرمنده تونم .
دشمنتون شرمنده هر وقت تونستین اطلاع بدین🙏🏻🌸
میثم هنزکی
انقدر سر به سر مردم نذار کیانی جان چشم فدایی رو دور دیدی ؟
دلم برای فدایی تنگ شده..
باز اومدم تیوال و فدایی نیست...
شده این تیوال زندون و فدایی نیست..
چقدر حس بدی حسِ تنهایی...
سر به سر کی بذارم نیست فدایی..
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گفت : عالم بی عَمَل به چه ماند ؟
گفت : زنبور بی عسل !

حضور نسل ( Z ، ضِد ، زِد ، ظِد ، ذِد ) بر صحنه ی عیانِ هنر و بیانِ عریان ِ عبور جریان نسلی از مُدعایِ بی عَملِ نویسنده ی کتاب “ اخلاق در جامعه “ و یک به هیچ انگاشتنِ کاریزمای دستوری برای تمامیت فرضی ِ قدرت ِ خاصی که در نگاه و کلامشان است !
گذرِ بی محابا از روی تمام آن که با هزاران وعده ی پر شور و فریبا نگاشته شد اما بر یخ !
و اکنون جز ردی سرخ از آن نمانده است !
کتابی که مزبله میزبان آن شد تا اعتماد و تعادل رخت از ... دیدن ادامه ›› شهر بر بندد …
از ندانستن و نداشتن اطلاع تا افتخارِ تنفس در هوایی که شهردار محترم در آن نَفَس میکشند !
ملتی مسخ شده که از پس ممنوعیت بیسبال فراموش میکنند و در پی رفع ممنوعیت آن ، فراموش میکنند که فراموش میکنند !
فراموشی نان شب این مردمِ محترم است …
نسل نو اما مطالبه گر و مبارزه جو است حتی اگر تنها به دستکش بوکس در مقابل آتش مسلح باشد و نهیب مدامشان در گوشهای ناشنوای نسل کهنه طوقی سنگین بر گردن جامعه ی فرسوده روح و غبار گرفته ایست که مسالمت آمیز و مصلحت طلبانه چشم بر بِزِه میبندد .
واگویه ای جسورانه از سرزمینی که شناور بر فساد است و کتاب قانون آن حامی “ خلافکارای اصلی “ ست و برای آنان که از حد بگذرانند به صفحه ی سلاخی با کارد میوه خوری ختم میشود حتی اگر متهم “ درستکار “ باشد !
چرا که مردم اینجا به رسوم کهن سرزمینشان متعهدند و تاوان همرنگ جماعت نبودن بی شکلی است ، بی چهره بودن و بی هویتی !
مجازاتی که مرگ در مقابل آن عروسی است !
به “ چرتالدو “ شهر بدون دزد و بدون مجرم خوش آمدید !
اینجا جُرم فضیلت است و مجرم محترم و مصون و مسئول !

متنی با ظاهری انتقادی اما با بن مایه ای لیچار گویانه و زبانی تند و تیز که به نظر میرسد پا از موضع نقادی فراتر نهاده و با گردنی افراخته و صورتی برافروخته در خانه ی حریف بر صورت وی تُف می اندازد !
لکن فضای بزک دار و فانتزی و موزیکال آن پلیس شهر را دچار “ خطای محاسباتی “ کرده و آن را کمدی فهم کرده است البته بیشتر هم توقع نمی رود !
اینکه کارگردانی کمی شتابزده به نظر می آید یا موسیقی می توانست سینک تر باشد یا بازی ها در برخی موارد چه باشد که چطور بشود که البته همه احتمالا در همان کارگردانی که انگار از نوعی اضطرار در رَنج است خلاصه میشود ، شاید در برابر اراده و تلاش بینظیر این گروه جوان ، پر انرژی ، پویا و نسل نوی کشور ، در این “ شرایط حساس کنونی “ خیلی مهم نباشد !

گروه محترم “ هفت “ ، نویسنده و کارگردانان محترم ، رفقای جوان و دوستداشتنی ام عشق و مهرتان جاوید .

پینوشت : “ خلافکارای اصلی “ نام قطعه ی موسیقی اثر “ هیچکس “ و از آلبومی به همین نام است .
خلافکار‌ای اصلی
نه شیش‌جیب پاشونه ، نه سر کوچه‌‌ان...
بی‌‌سیم باشونه و دم خونه‌ان...
تو شبکه پوزخند می‌زنن...
همه اراذل جلوشون هله‌ هوله‌‌ان...

۱۰ دی ۱۴۰۲
پویا فلاح
جانا سخن از زبان ما می‌گویی ایضا شعرای دقیق خودت سپهرجان
پویا جان ممنونم ازت رفیق
۱۱ دی ۱۴۰۲
مهسا جعفری
آقای هنزکی عزیز ممنون بابت این نوشته ی زیبا و ممنون که ما رو به تماشا نشستین🙏🌸 برامون خیلی با ارزشه حضورتون🍃 خیلی زیاد🍃🌸
سرکار خانوم ارادت دارم خدمتتون و وام دار محبت ها تون هستم .
۱۱ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو بابا بالا سرت نبوده باید ادب شی …
از فقر و فقدان سایه ی سَر تا عصیان و سقوط ..
روایت زخم هایی عمیق بر روح معصوم کودکی نحیف اما جسور تا طغیان ... دیدن ادامه ›› هوش سیاه جوانی سرکش که راه نا کجا آباد را بر می گزیند آنجا که عشق با آن ید بیضاء و زره پولادین و سلاح بُرّایش حریف عنصر موذی و نا پیدای طمع نمی شود .
مهر مادری اما دست بالای قمار آخر است ..
مادری که هرگز نرقصیده اما دیگر خاطرش خالیست از هر چه بد و خوب و زشت و زیباست و تنها بوی نفت است که از زمین زیر پایش به مشامش میرسد ، زمینی که آخرین داییناسور آنجا چال است ..

متن درگیر کننده و پیش رونده ی “ دوباره بازی “ در محور آسیب شناسی فردی شخصیت کیوان و جنبه های روانشناختی آن بسیار موفق تر است تا بخش های کنایه آمیز و سیاسی آن که به نظر میرسد شاید بعدا به آن الحاق شده است که کاملا از اجرا جدا مانده و از آن بیرون زده است و نتوانسته ترکیبی جذاب آنچنان که شاید انتظار میرفته را ایجاد کند هر چند که اگر تلاشی در جهت کنش گری اجتماعی و حرفه ای و ادای دینی به آسیب دیده گان وقایع اخیر کشور فرانسه بوده باشد قابل احترام است !
همچنین تعلیق های زمانی دُرُست متنی با اجرای دقیق و به اندازه ی اسماعیل گرجی آن را اثر گذارتر به نمایش میگذارد .
دکور خلاقانه و نیز نور و موسیقی مناسب فضای اثر به هر چه قابل قبول تر شدن آن کمک شایانی میکند تا شاید بعد از ضربه ی مهلک و مهیبی که فضای هنری کشور علی الخصوص تئاتر متحمل شد بتواند سر آغاز شروعی مجدد و امیدوارانه باشد هر چند که به نظر نیاز به زمان بیشتری برای نرمالیزاسیون اتمسفر حاکم بر جامعه ی هنر و مخاطبان آن است .

پ . ن اول :
علیرغم درک مسائل اقتصادی که بی شک گریبانگیر گروه های هنری و تولید کننده گان آثار تئاتریست اما روال قیمت گذاری های جدید تا حد زیادی نا امید کننده و غیر خوشبینانه است .

پ . ن دوم
حالا که بحث تنظیم و تصویب انواع لوایح صیانتی با تضامن اجرایی نرم و سخت و با تمام ظرفیت در حال وقوع و داغ است ، خوب بود لایحه ای هم تحت عنوان عدم ورود هر گونه گوشی تلفن همراه به داخل سالن های تئاتر تصویب میشد و عوامل جلوگیری از حضور این جرثومه فساد و تذکر دهنده گان و شهروند خبرنگاران هم ضمن مصونیت مورد تشویق و حمایت نیز قرار میگرفتند تا هر چه بیش از پیش رستگار میشدیم !
پ ن دومتون من پرت کرد به رئالیسم:
رستگاری آن نیست که خداوند رو در سرزمین خود بشناسید رستگاری آن است که خداوند را در سرزمین خود بنشانید!

لایک فراوان!
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
سحر بهروزیان
پ ن دومتون من پرت کرد به رئالیسم: رستگاری آن نیست که خداوند رو در سرزمین خود بشناسید رستگاری آن است که خداوند را در سرزمین خود بنشانید! لایک فراوان!
#احسنت
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
متلک گویی سیاسی و سندروم احساس لوله ی سرد اسلحه بر شقیقه که آشکارا ترس از باد سواری سَرِ سبز در مجلس رقاصی زبان سرخ علیرغم جسارت و چشم سفیدی ... دیدن ادامه ›› منحصر بفرد اصل ایرانی در فضای اجرا که بهتر بود در توضیحات آن پرفورمنس قید می شد را میتوان علی الخصوص در دقایق ابتدایی آن حس کرد .
سِرو خام و سرد اجزاء با کیفیتی که یقینا اگر هنر بیشتری چاشنی آن بود و پخته تر عرضه میشد میتوانست اثر درخوری باشد برای شاید آغاز موج نوی تئاتر بعد از التهاباتی که همچنان با آن دست به گریبانیم و بعید است به این سادگیها بشود ۱۱ ماه و دو روز قبل !
اما نهایتا فکر میکنم همگی باید فرصت بیشتری به تئاتر و هنر بدهیم تا غبار از آینه اش بزداید و دوباره زلال از سرچشمه اش بجوشد .

بازی خوب سعید چنگیزیان که کمتر انتظار نمیرفت و نهنگ گرفتار در تنگ ماهی ، ایمان صیاد برهانی که دیدارش جان تازه ای بود و همینطور دیدار دوستان عزیزم خود به تنهایی آنقدر امتیاز مثبت محسوب میشد که انگیزه ای برای بیشتر صبور بودن باشد .
بیام بعد از مدتها تیاتر؟
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
تارا میرآقا
کار سختی نیست یکم؟ من خیلی دوست دارم تنهایی به تماشای تئاتر رفتن رو شروع کنم؛ ولی کاریه که برام خیلی تازگی داره و هنوز موفق نشدم:)
نه دیگه خیلى ساله من اینکارو میکنم الان برام خیلى عادیه
چون انرژى زیادى هم ازم میگرفت کسى رو همراه خودم کنم و بعد مسئولیتش برام آزار دهنده ست
کافیه شروع کنید، اتفاقا از تنهایى هاى دیگه خیلى راحت تره 😍
البته، اگر یک پایه دقیقا مثل خودتون و با سلیقه خودتون داشته باشید خب خیلى هم خوبه.
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
مهرنوش نوری
نه دیگه خیلى ساله من اینکارو میکنم الان برام خیلى عادیه چون انرژى زیادى هم ازم میگرفت کسى رو همراه خودم کنم و بعد مسئولیتش برام آزار دهنده ست کافیه شروع کنید، اتفاقا از تنهایى هاى دیگه خیلى ...
من همیشه 2 تا بلیت میگیرم روز قبل نمایش یکی از دوستامو میبرم.
اویل برام مهم بود چه فکری میکنه، الان هم مهمه اما مشکلی ندارم اگر کاملن مخالف باشه یا بدش بیاد!
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

و آنگاه که انسان روح خود را به ابلیس فروخت و کالبدش آبستن ِ تاریکی شد تا اهریمن بزاید و شجره ی خبیثه اش از خون سیراب شود آنگاه بر سریر ستم ... دیدن ادامه ›› جلوس کند و نشسته “ بر استخوان های مرده گان “ حکم براند بر زمین خسته ی غم زده و مردمانش با آن چهره های تکیده ی شان در مرگ عشق …

دیوانه وار بودن “ رئالیسم مصنوعی “ از بدو ورود تماشاگر به سالن و حتی قبل از آن خود نمایی میکند و در طول اجرا و درباره ی تمام اجزای آن ، چنان قدرتمند است که به نوعی بدل به شناسنامه ی اثر میشود و میتوان روی پلاک معرفی آن عبارت “ دیوانه وار “ را ثبت کرد !
موسیقی مهیب ، با کیفیت و اثر گذار ، اولین تیری است که از چله ی کمان کارگردان پاشنه ی آشیل مخاطب را هدف قرار داده و برای از پای درآوردنش کافیست .
اما کار بدینجا ختم نمیشود و ترکِش وی مملو و مسلح است به پیکان های بسیار و کشنده !
طراحی صحنه مرعوب کننده است و غریب ..
طراحی نور بسیار عالیست و برای ضعف در برخی موارد قابل اغماض است .
و اما بازیها که مرکز ثقل نمایش است برای تمامی نقش ها بسیار دیدنی و ستودنیست و به عقیده ی من هر بازیگر در نقطه ی کمال نقش خویش است .
در این میان شبنم دادخواه علاوه بر بازی بینظیرش که صحنه را در زیر قدم هایش به لرزه در می آورد با استفاده از مهارت های آوازی و قدرت حنجره اش بیننده را مقهور خویش ساخته به تحسینش وا میدارد .
اسماعیل گرجی اما چنان ستاره ای منحصر بفرد میدرخشد و این مهم میسر نمیشود مگر در امتداد درخشش سایر بازیگران .
به زعم من اسماعیل گرجی نوک تیز و برنده ی پیکان و تمام کننده ی تیم بازیگریست و هر یک از دیگر بازیگران در درست ترین وضعیت به ایفای نقش میپردازند که همین امر بستر مناسبی میشود برای هنرنمایی خاص او تا نشان دهد هنرها در آستین بسیار دارد و بیش از اینها باید منتظر دیدن از او بود .
حضور گرجی بر صحنه کاملا مستقل و نو به نظر میرسد و کاملا توانسته از زیر سایه ی نقش های گذشته خود که از آخرین آن هنوز مدتی نگذشته بیرون بیاید و سیطره و سلطنت خود بر صحنه را به رخ بکشد .

و نهایتا متن .. اجرا [ در کلیت تمام اجزاء ] به حدی مسحور کننده است که عملا چرایی و انگیزه ای برای واکاوی زیر لایه های متنی و کنکاش برای چیزی بیشتر از نمود اولیه آن برای من ایجاد نشد و به همان روایت داستانی آن بسنده میکنم .


مرحبا بکم فی جمعیة المجانین …

پینوشت ۱ : “ بر استخوان های مرده گان “ نام رمانی است اثر اُلگا توکارچوک نویسنده ی لهستانی و برنده ی نوبل ادبیات ۲۰۱۸

پینوشت ۲ : بعد از دیدن این نمایش تجربه ی عجیبی رو از سر گذروندم که اگر بخوام عنوانی براش انتخاب کنم باید چیزی شبیه به “ افسردگی بعد از تماشا “ رو بهش اطلاق کنم که حقیقتا اذیتم کرد !
اینکه اولین مواجه ی من با این نمایش اتفاق افتاده و من افسوس میخورم و آرزوی محالی رو در سر می پروروندم مبنی بر اینکه ای کاش هنوز ندیده بودمش …
me too برای پ ن ٢😍😍😍😍😍
۲۵ شهریور ۱۴۰۱
سحر بهروزیان
داشتم ویرایش می کردم بهش اضافه کنم اشتباهش زدم پاک شد! دقیقاً به همین جنبه پررنگ اجرا اشاره شد که شاید اون موقع درست بهش پرداخته نشد. هنوز هم برای من رئالیسم جادویی! آقای گرجی می گفت بعد از ...
یادتون باشه من آلنده رو نتونستم دوست داشته باشم ولی بعد از از رئالیسم شاید باورتون نشه آلنده رو هم دوست داشتم !
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
میثم هنزکی
یادتون باشه من آلنده رو نتونستم دوست داشته باشم ولی بعد از از رئالیسم شاید باورتون نشه آلنده رو هم دوست داشتم !
بله بله خاطرم هست حتی شما به خاطر هیجانات و تپش هاش قلب من دو بار آلنده رو دیدین!
درود بر شما🙏🏻🌸
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من یه کهکشان دیدم با کلی ستاره و یه ستاره ی خیلی بزرگ تو مرکزش ..
یه سیاهچاله ی بزرگ که داره به طرفم میاد یا من دارم به سمتش میرم ، نمی دونم ..
یه سیاهچاله که همه چیز صحنه رو داره می بلعه و تو خودش فرو می بره ، نور ، صدا ، بازیگر ، میز ، صندلی ، دسته ی صندلی ، همه چیزو .. و من ..
تو فضای تاریک و عجیبش معلقم و دارم به سمت مرکزش حرکت میکنم ..
یه غوطه وری عجیبی رو تو یه جای عجیبی که نمیدونم چیه و کجاست دارم تجربه میکنم ..
انگار تو یه ظرف عسل سیاه باشم ، نه میرم پایین نه میام بالا ..
یه غبار غلیظ کیهانی تمام سرمو پُر کرده ..
فعلا نمیتونم بیشتر بنویسم
من .. من سرم گیج میره .. من دستم درد میکنه .. من صدام گرفته .. من حالم .. حالم خوبه .. یعنی دیگه خوبه ..
من ... دیدن ادامه ›› نمیتونم برم خونه ، پاهام سالمن ، چشمام خوب می بینن ، ولی نمیتونم برم خونه …

خیلی سخته بین این همه ستاره بودن و اَبَر ستاره شدن ، ولی اسماعیل گرجی نشون داد میشه ..

نمیتونم بنویسم فعلا ..
🍕🎊🩸🤺🔥❤️🙋‍♂️
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
سید حسام حجازیان
دوست من دیشب 14 ساعت تو راه بود
یا خدا ۱۴ ساعتتتتت.تا پایان ماه صفر اصلا نمیشه دیگه شمال رفت.حتی نصفه شب هم ترافیک.من خودم شمال کار دارم با این حجم ترافیک گذاشتم ۹ مهر فصل بازگشایی مدارس دانشگاه که خلوت بشه
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
نادر کاویانی
یا خدا ۱۴ ساعتتتتت.تا پایان ماه صفر اصلا نمیشه دیگه شمال رفت.حتی نصفه شب هم ترافیک.من خودم شمال کار دارم با این حجم ترافیک گذاشتم ۹ مهر فصل بازگشایی مدارس دانشگاه که خلوت بشه
آره دقیقا، ساعت 2 ظهر راه افتاد 4 صبح رسید چالوس، البته از تهرانپارس
هرکی بچه مدرسه ای داره همین یکی دو هفته رو وقت داره و میره!
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قبلا برای کمی طویل بودن این یادداشت عذر میخوام ، هر کس خواند منت نهاد و هر کس نخواند مهرش در دل مستدام است .


آینده از آن شماست ، آنگاه که ... دیدن ادامه ›› صدای ناقوس کلیسا در مرگ تاریکی از دور به گوش جان می رسد و موذن بر ماذنه خبر از سپیده دمی عنقریب میدهد ..
شب بساط بر خواهد چید و خورشید به زودی از پس سیاهی سر بر خواهد آورد و خاک سرد و ماتم زده ی این سرزمین را به سرانگشت هنرمند خویش خواهد نواخت و دیگر بار بارور خواهد شد این زمین خفته ی خسته از بی مهری زمان ..
آسمان آبی لاجوردی را بالای سرتان میبینم روشن تر از روشن و پرنده گان نغمه خوان باز خواهند گشت به این دیار دود آلوده ی خاکستری فام …
( برای تیم اجرا گران و بازیگران جوان نمایش محترم مرثیه ای بر قتل ژولیوس سزار و چند مرغ از سیمرغ که به حق در این اجرای سنگین و نفس گیر درخشیدید )


نمایشی فرم محور که پرفورمنس گونه آغاز ، ادامه و نهایتا خاتمه میابد و آنچه بیش از همه در آن نمود پیدا میکند جنبه های فیزیکال آنست که عمده ی بار آن بدوش اجرا گران است و صد البته بازی پخته ی بازیگران آن در پیوند با دیالوگ هایی ثقیل و پر کلمه و تغییر صحنه هایی پی در پی ، زمانبر و بدون خطا همگی نشان از تمریناتی طولانی و طاقت فرسا و درک درستی از صحنه دارد که موضوعیست بسیار ارزشمند .
نور و موسیقی نیز به همان میزان پویاست و در هر صحنه به فراخور موقعیت اجرایی آن را همراهی میکند .
طراحی لباس هایی خوب که با اندک تغییراتی در جزئیات میتوانست به خیلی خوب مبدل شود و در کنار گریم های خلاقانه آن ترکیبی به یاد ماندنی تر را ایجاد کند .
در این میان اما طراحی صحنه ی قابل توجه و چشمگیر اثر نیز همچون سایر موئلفه های آن موءید این است که تا چه حد این نمایش و مخاطبین آن برای خالقین اثر حائز اهمیت است .
نمایش همه چیز دارد ، کارگردانی کاملا موثر و محسوس ، بازی و اکت ، دیالوگ های پر طمطراق ، موسیقی ، شعر ، گریم ، طراحی صحنه و لباس ، طراحی نور ..
و در یک کلام پکیجی کامل از یک نمایش تمام عیار بر صحنه است ، اما مسئله اینست که نمی گویم هیاهویی برای هیچ اما فی الواقع برای چه ؟!
با توجه به در هم آمیختگی دو داستان کاملا مجزا یکی در قالب مثنوی و با محتوایی عرفانی و دیگری واقعه ای بر بستری تاریخی و با دو هزار و اندی سال فاصله بین پیدایش هر یک ، بعید به نظر میرسد نویسنده مقصودی بیش از قصه پردازی ایی صرف نداشته باشد !
اما نه تنها متن خودبسنده گی ندارد که حتی مطالعه ی متونی که میتواند پیش نیاز محسوب شود نیز به درک آنچه می باید از تماشای این اثر بسیار پر زحمت منتهی شود کمکی نکرد !
اگر پیام نمایش را تنها به اندرزهایی اخلاقی پیرامون وجوب ایجاد اتحاد و خرد جمعی و پیکره ی واحد برای ایجاد جامعه ای آرمانی و یا انزارهایی اندر تقبیح قدرت طلبی و پیامد های ناگوار آن تقلیل دهیم به نظر میرسد جفا در حق اثر باشد !
چرا که بدین ترتیب و با چنین رویکردی هر دو یا چند داستان یا واقعه ی تاریخی را میتوان با هم ترکیب کرد و با اندکی پیرایش برداشت ها از آن استخراج کرد !
اینکه منطق الطیر عطار نیشابوری را بتوان با ماجرای توطئه و ترور ژولیوس سزار رومی منطبق ساخت و از آن خروجی گرفت یقینا ذهنی خلاق میخواهد اما چرایی های بسیاری همچنان برام باقیست .

نهایتا علی رغم عدم ارتباطم با متن و عدم هر گونه دریافت از فحوای آن همچنان برای ارزشهای اجرایی اثر احترام قائلم و خسته نباشید جانانه ای عرض میکنم به این گروه پر تلاش و خستگی ناپذیر و به امید دیدار شما در آثاری دیگر و به روی صحنه .

پ . ن :
به نظرم مطمئنا سالن ناظر زاده برای اجرای شما محل مناسب تری بود .

هنزکی خیلی خاطرت عزیزه که من تنبل و خوابالود این همه‌رو خوندم. خداشاهده خیلی خاطرت عزیزه. واج‌آرایی خ 😁
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
ملانقطی تیوال
حیف شد واقعا نشد بمونم 🥲 ولی هیجانشو هنوزم دارم هم کتابخورها رو هم بعدش رئالیسم مصنوعی.... حقیقتا جفتشون منو ساخت.
نوش 🌹
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
میثم هنزکی
نوش 🌹
فکر کن شما بعد اینا یه موتور سواری هم با یه وسپای آبی می‌رفتم دیگه بهشت بود. حیف حیف حیف حیفففففف :)))))
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کوچه ها باریکن دکونا بستس
خونه ها تاریکن طاقا شکستس
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده می برن کوچه به کوچه …

( بشنوید با صدای زنده یاد فرهاد مهراد )

سرما از در وارد شود یا از پنجره ، تاریکی به وسعت اتاقی باشد یا شهری یا جهانی و زوزه ی باد تا اله سپیده دم اگر دوام یابد ، قلب کسی اگر ... دیدن ادامه ›› برایت به ضربان می افتد و گرمای حضورش اگر هست چه باک …

یک طراحی صحنه ی بسیار دقیق با حفظ جزئیاتی که دقیقا برای آن موقعیت لازم است اولین چیزی است که با آن مواجه میشویم و آنقدر جذاب هست که تا پایان تماشاگر را در خود نگه دارد .
طراحی صدا که نقش بسیار موثری در فضا سازی و القای احساسات خاص مورد نظر نمایش دارد به طرز موفقیت آمیزی به انجام رسیده است .
متن اما علی رغم تلاش و پذیرش ریسک حرکت به سوی سورئال دارای حفره های اساسی است که با تامل بیشتر قابلیت اصلاح و تبدیل به اثری ماندگار تر را داراست و برخی از همان کاستی هاست که به گاهی از بازیها رسوخ کرده و همچون ترمزی بازیگر را در میان صحنه متوقف می نماید .
البته عنصر بازی در این نمایش قابل توجه است و تلاش آن برای رخ نمایی ستودنیست .
“ هیوشیما “ گذشته از آنکه میتوانست بسیار بهتر باشد اما نمایشی است که میشود آن را پیشنهاد داد و البته خوشحالم که در تابستان اجرا میرود !!

و “ ترس “ میتواند فلج کننده باشد و آن کس که بترسید بِمُرد …

و دیگر آنکه :
چشم تنگ دنیا دوست را
یا قناعت پُر کند یا خاک گور
چشم تنگ دنیا دوست را
یا قناعت پُر کند یا ترک* موتور :))
اونقدر باهاش کیف کردم که ۵شنبه دوباره می‌بینمش و امیدوارم مزه‌ی همون اجرا رو بده.
*(بر ترک موتور نشستن
نه ترک موتور گفتن!)
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
ملانقطی تیوال
آقا ترانه‌ باشه خب دهه. هرچی می‌گیم ما یه حاضرجوابی کن شما. خودت گفتی غلط بگیر :)))))
مهربون غلط بگیرید خدایی :)
۲۶ مرداد ۱۴۰۱
میثم هنزکی
مهربون غلط بگیرید خدایی :)
🥲🥲🥲🥲 رقیق‌القلب شدم.
۲۶ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هملت - ویلیام شکسپیر ۱۶۰۲ !
میثم جان، من اما کسانی که -نه به عمد- به صحنه ای میخندند، نادان نمیدانم.
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
میثم هنزکی
هم سن و سالای شما تلفنم بلد نیستن جواب بدن شما اسنپم بلدی بگیری مادر جان ؟! بابا ماشاالله :)) اون پسره رو دعاش کن حتما خیر و صلاح تونو میخواسته :))
:)))))) من از اون پیرزن باحالام ننه. تک‌چرخ می‌زنم با عصا بیا و ببین.
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
ملانقطی تیوال
:)))))) من از اون پیرزن باحالام ننه. تک‌چرخ می‌زنم با عصا بیا و ببین.
:))))
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دنیا پر از رنج است
با این حال درختان گیلاس شکوفه می دهند ..
سحر لیلی ئیون
من هستم افتخار دیدار نصیب نشده محمدجواد جان
کم‌سعادت‌ترین بودم قطعا ☹️😞
۱۸ مرداد ۱۴۰۱
به به 🌸🍒
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آلزایمر یا پاک شدن همه ی حافظه که شاید نوعی از همان باشد ، به زعم برخی میتواند برای شخص مبتلا شیرین باشد چرا که سختی هایش را ، غم هایش را ، عزیزانش ... دیدن ادامه ›› را و هیچ چیز دیگر را که به هر طریق میتواند باعث رنجش یا تشویشش باشد را به خاطر نمی آورد و مابقی عمر را در نوعی خلسه و غوطه وری در زمان طی میکند تا لحظه ی موعود فرا رسد …
و تنها سختی آن را اطرافیان وی می چشند و شاید گاهی رشک می برند ، کسی چه میداند … ؟
“ سفید “ وضعیتی را در برابر نگاهمان تصویر میکند که خانواده ای پر جمعیت چگونه دچار چالشی خاص ناشی از همزمانی فوت پدر خانواده و پاک شدن حافظه ی مادر خانواده است و حالا فرزندانی با طیف های مختلف فکری قرار است آن را مدیریت کنند .
خانواده ای که قبل از آن هم چالش های مختلفی را از سر گذرانده و به واسطه ی آنها و عدم وفاق بین اعضای آن به لحاظ روحی و عاطفی بینشان فاصله هاست و حالا باید با مسئله ای جدید روبرو شوند و در جهت حل آن همراه هم باشند .
شرایط شکننده ی روحی اعضای خانواده در این موقعیت ویژه که باعث برخورد ها و ری اکشن های پارادوکس گونه ی فراوانی بین آنها میشود ، با بازی بسیار خوب ، مسلط ، دقیق و تحسین برانگیز بازیگران آن تماشاگر را مجاب میکند که گویی مخفیانه شاهد برشی از زندگی خصوصی و مشاجرات مردم است طوری که انگار گاهی انسان از دیدن برخی صحنه ها معذب میشود و آرزو میکند کاش میشد پنجره را بست تا صدایشان نیاید !
تیم بازیگران درخشانند و هر یک دقیقا همانند که باید باشد که با توجه به ریتم نسبتا تند بازی ها شاهد یک اجرای بی نقص از ایشان هستیم اما خواهر بار دار یا به قول گویش مردم منطقه ای در افغانستان ( دو جان ) به طرزی بی بدیل و در درست ترین حالت خود اجرا میشود .
کارگردانی به نظر غیر کارشناسی من نه اینکه کاملا خالی از اشکال باشد اما درست است و شاید با حذف برخی اضافات که گهگدار از اجرا بیرون میزند میتوانست درخشان تر از چیزی که هست باشد .
بعنوان مثال گاهی شاهد مشاجرات تکراری هستیم یا بردن نام از یک چهره ی جنجالی فعال رسانه ای و سیاسی فرنگ نشین تکه ی غریبه ای برای این پازل است ، یا دیگر اینکه مرتبه ی دوم رفتار هیجانی و خشن “ بهار “ برای تکمیل پروسه ی شخصیت پردازی آن کافی و درست است و مرتبه ی اول آن بعقیده ی من زود و اضافی است .
متن اما به لحاظ محتوایی فاقد مطلبی خاص یا جدید است و موضوع مورد نظر به نوعی فرسوده مینماید که شاید کمتر در جذب مخاطب موفق باشد مگر آنکه کسی درگیر موردی مشابه باشد و از طریق همذات پنداری با شخصیت های نمایش با آن ارتباط برقرار کند .
از نور پردازی ثابت اثر که بگذریم دکور میتوانست در عین همان سادگی که مد نظر بوده از طراحی بهتری بهره ببرد و خالی های کمتری داشته باشد ، شاید بتوان گفت دکور در خود محصور و محدود شده و میتوانست رها تر باشد .
مجموعا “ سفید “ نمایشی مرتب است که تمرین بسیار برای آن کاملا مشهود است و این مهم بسیار ارزنده است که از آن خاطره ی خوبی به جای میگذارد .
جناب هنزکی گزینه اسپویل رو بزنید🙏🏻🌹
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
میثم هنزکی
واقعا دیگه دور از جون تون ! عه !
دیگه خسته‌شدم
دیگه به اینجام رسیده
خدایا بسه
:))
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
ملانقطی تیوال
دیگه خسته‌شدم دیگه به اینجام رسیده خدایا بسه :))
#گریه_حضار
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید