خودفریبی کارگردان/نادانپنداشتن مخاطب..
ایدهی اجرایی فیلم خوب بود اگر کارگردان بیش از این به ایدهی فیلم پایبند میبود. یادمه در توضیحاتی که روزهای پیش از اکران فیلم در گروه هنر و تجربه میخوندم این نکته ذکر شدهبود که فیلمیست با بازی کفشها و مخاطب میتواند چهرهی دارندگان کفشها را خود تجسم کند. ولی در طول فیلم گاهبهگاه بخشهایی از چهرهی شخصیتها را میبینیم و ایرادهایی خودنمایی میکنن. مثلا در صحنهای که راوی با یادگاری پدرش مواجه میشه از بینی تا نیمتنهی بالایی شخصیت را میبینیم و این همان چهرهای نیست که در صحنههای پیش و پس از آن از راوی نمایان میشه (متوجهم چهرهی آدمی به مرور زمان و افزایش سن تغییر میکنه ولی حالت چانه، فرم بینی و بهویژه لب، کمتر تحت تأثیر گذر زماناند). این اتفاق برای دستهای راوی هم رخ میده. یعنی فرم انگشتان دست راوی یکسان نیست در طول فیلم. شتابزدگی در ساخت این فیلم نقطهایست که به نظر من به ایدهی خوبش آسیب زده. در یکی از صحنههای فیلم کتابی روی میز قرار داره که چاپ دههی ۹۰ است ولی زمان آن صحنه مربوط به دههی ۷۰ است. میدانم اینها ریزبینیست ولی همین جزئیاتی که از چشم منشی صحنه و کارگردان دور میماند آسیبزاست برای فیلمی که میتوانست با پرداخت ماهرانهتر چنین ایدهای ماندگارتر و تحسینبرانگیزتر شود.
من فکر میکنم هنر روایت و پرداخت شخصیتپردازی تنها با کفش و نه با اسم و چهره، زمانی میتوانست محقق شود که حتا لحظههای متأثرشدن راوی و دیگر شخصیتها هم با همان زاویهدید به نمایش درمیآمد. در این فیلم کارگردان هر جا نتوانسته از عهدهی مسئولیت در برابر ایدهی خویش بربیاد متوسل به دیگر اندام
... دیدن ادامه ››
و چهره شده. و این همراستا نیست با نگرش راوی که معتقده میشه از روی کفش آدمها متوجه کاراکترشون و خیلی چیزای دیگه شد. هرچند منم معتقدم کفشها بیانگران خوبی هستن تو زندگی واقعی.
جز این بر این باورم که در بیان خاطرات و رویدادهای اجتماعی، زاویهدید کفشها نقشی پیشبرنده در روایت فیلم ندارن؛ هرچند از نظر بصری اون صحنهها جزو جذابترین صحنههای فیلم شدن.