*در مرکز همیشگی انفجار..
آنقدر در برابر باد ایستادهام
کز نسجهایم..
بوی ز هم گسستنِ خاک و گیاه
میآید.
روحم مغاک صاعقههای نهفته است،
و اژدهایی
از آتش فشرده
در خویش خفته دارد
کز یک نفس
صد استوا به دور زمان
میتواند گسترد.
آه آدمی
... دیدن ادامه ››
چگونه در این مرکز همیشگی انفجار میزید
و ساده و خاموش
میماند؟
از هیبت نهفتهی اندیشهاش
گریزانند
افواج واژهها
با این همه لبانش را
آرام میگشاید
و غولهای ذهنش را
در تارهای آوایش
رام میکند.
آتشفشان خاموشیست
کز خاک و درد میگذرد.
ویران و تکهتکه در اقصای خاک
میگردد و گناه عالم را
بر دوش میبرد،
و چهرهاش
با خنده میگشاید،
و انفجارش انگار
تا دامن قیامت
باید ادامه یابد.
آه ای زمانه بر لبهی این مغاک
چندان درنگ کردهای
کز ژرفنایش
چشم عمیق مرگ هراسانست.
نفرین به من که تاب میارم
و روی میگردانم
و لحظهی شکافتن این سدوم را
هر دم نظاره میکنم،
و بیم سنگشدن
دیریست
از خاطرم گریخته است.
(محمد مختاری؛ از کتاب بر شانهی فلات)