درسته که من بیست درصد نمایش رو بیشتر نفهمیدم،اما حقیقتاً بازیها،کارگردانی،دیالوگها،آکسسوار صحنه و امکانات جالب سالن حافظ خواب از چشم که هیچی،برق رو از سرم پروند!نمیدونم شما چه جوری خمیازه کشیدی؟!؟
من آخرین باری که به سالن حافظ رفته بودم سال پیش برای نمایش فوق العاده "فهرست" رضا تروتی عزیز بود که واقعا میخکوب شدم.
اما به دیدن نمایش "ادیسه" که رفتم با وجود اینکه تقریبا سالن فیکس پر شده بود اما .. اما ... اما ... از دقیقه 30 به این ور تقریبا تمام سالن در خواب فرو رفته بود. با کمی نگاه به سمت چپ و راست خانم هایی را دیدم که به شانه همسرانشان تکیه داده بودند و مدام دهان باز میکردن و خمیازه های طویل می کشیدند. بقیه هم مدام در حال چرت زدن بودند و تلاش های زیادی میکردن که خود را بیدار نگه دارند.
از قورت دادن صدای خمیازه تماشاگران کناری خود بگیر تا فضای مرده و خواب آلوده که این وسط با باز شدن آن در انتهایی سالن حافظ که کارگردان ریموت را مدام در دست گرفته بود و چندین بار اینکار رو انجام میداد؛ خدا رو شکر نکته مثبت این بود که هوای بیرون به داخل میامد و کمی این فضایه مرده و ترشحات خمیازه را خارج میکرد.
در پایان هم در کمال تعجب بعد از پایان نمایش تقریبا 80 درصد تماشاگران با چشمان پوف کرده و قرمز بلند ... دیدن ادامه ›› شدند و چنان دستان خود را با قدرت تمام تر به هم رساندند و دست زدند که آدم واقعا میمونه به این جماعت چی بگه!
بنده دانشجوی ترم آخر ادبیات انگلیسی هستم. و ترم قبلی یکی از اصلی ترین درس های رشته ما ترجمه کردن داستان فوق العاده ادیسه و تحلیل آن بود! اما به عنوان کسی که 5 ماه تمام زندگیم شده بود ادیسه این را می گویم که واقعا از دیدن این نمایش اسفناک روح و روانم آتش گرفت. نمایشی از هر نظر فاجعه که بخش بزرگی از آن را دراماتورژی به شدت مایوس کننده و ویران کننده کار برعهده داشت.
با توجه به مطلبی که توی کامنت نوشتید احیاناً شما اینجا دنبال روایت اولیسِ جویس نیومده بودید که اینقدر ناامید شدید؟ فکر کنم اصل مطلب رو اشتباه گرفتید کلاً.