از زمانی که فیلم آغاز شد ، تنها تصاویر مجهولی را می دیدم و پرسش های زیادی در ذهنم نقش می بست. فیلمی بدون دیالوگ و یا حتی موسیقی اثرگذار ، اما به شکل عجیبی زیبا بود، هر لحظه که میگذشت ، اثر هنری کارگردان بیشتر موجب حیرت من میشد. حتی همان مخاطبان کم هم، از خوردن دست برداشته و محو تصاویر بودند.
اتفاق در یک روستای دورافتاده رخ می دهد، تنها با دو بازیگر که حتی دیالگ بسیار کمی بین آن دو تبادل میشود.. اما حسی را که بازیگران به مخاطب منتقل میکنند مثال زدنی است.. تا آنجا که کارگردان حتی از نگاه اسب و نگرانی سگ وفادار هم برای القای بیشتر حس به بیننده مدد میگیرد.
تلاش بی وقفه مردی برای رفتن و در نهایت تلاش برای ماندن، عجب پارادوکس عجیبی و زیباییی داشت. به خوبی از المان های قومی و محلی کمک گرفته بود. به تصویر کشیدن مراسم و هلهله های بومیان نیز به زیبایی فیلم کمک میکرد.
وقتی فیلم تمام شد ، همانگونه بر روی صندلی میخکوب شده بودم، چقدر زیبا زجر کشیدن یک انسان در حال احتضار را نشان داد. حال عجیبی داشتم، به شدت با ایاز همراه شده بودم ولی او دیگر رفته بود با زخم های به جا مانده بر تن و روحش ، حال منِ مخاطب بار زخم های روحش را به دوش میکشیدم.
پیشنهاد میکنم حتما عزیزان تیوالی این اثر را ببینند.