دلم لک زده واسه عاشق شدن، واسه موج سواری، واسه... وای که چقدر این جمله ها تاثیرگذار و تکان دهنده بودن.حیف که آدما دیر میفهمن... واقعا حیف.امشب بعد از مدتها نمایشی دیدم که عظمت فرصت بی نظیر زندگی و نزدیکی مرگ رو با هم به من یادآوری کرد. به یادم آورد که چه راحت و چه زود چیزها و اتفاقات عادی زندگی، حتی بوی مستراح!، میتونن برای من تبدیل به بزرگترین حسرت ها بشن. به یادم آورد که درد و آتش حسرت کارهای نکرده یه روز میتونه سوزاننده ترین تجربه زندگی بشه. به یادم آورد که چقدر این ساعت ها و روزهایی که اینطور با عجله سعی در گذشتن و گذروندنشون داریم میتونن دست نیافتنی بشن. و...به یادم آورد که ما انسانها هیچوقت سیاه یا سفید مطلق نیستیم، ما در تمام روزها و شبهامون، در تمام گریه ها و خنده هامون، و در تمام راست ها و دروغ هامون...میترسیم. میترسیم و در مقابل عظمت هولناک هستی و مرگ فقط به دنبال جایی و کسی هستیم که آرام بگیریم و این پیش بینی ناپذیری رو تاب بیاریم.
برای کلاه آهنی ها بدون شک بهترین تجربه ایه که با اون میشه یک سال رو تموم کرد و به استقبال سال نو رفت.از تمام عوامل این نمایش به خاطر این حال خوب و این تجربه بی نظیر ممنونم.