اگر کاری هیجانات من رو خیلی برانگیخته کنه برای نوشتن به خودم زمان میدم تا با پردازش بیشتر دربارش بنویسم.
بعد از فریاد خاموش به خودم زمان دادم راه رفتم و فکر کردم چون عمیقا برای این کار گریه کردم. در مرحله اول مقاومت کردم ولی جریان کار نگذاشت که من مقاوم باقی بمونم.
وقتی جعبه مهمات دور سالن رو دیدم حتی نخواستم فکر کنم کار مرتبط به جنگ باشه نمیدونم چرا انتظارش رو نداشتم!
و ذوق زده شدم از اینکه اینقدر مستقیم به جنگ / دفاع مقدس و به یک بخشی از احوالات رزمندگان و جانبازان و جاماندگان پرداخته بود.
از روضه هایی که شنیدم حال قلبم خیلی خوب شد( امان از همین روضه ها و سقا و اسم بانوی دوعالم)و موسیقی واقعا
... دیدن ادامه ››
جان بخش بود.
یک بسته بندی کامل از بازی خوب ، حال خوب و متن خوب بود.
هیچ بخشیش من رو خسته نکرد و حتی این امتیاز ویژه برای متوجه شدن جملات ترکی قسمت من شد :)
۳ تا قفل رو به روی مخاطب بود که قفل آخر خودش کلید همه بود.
من به دنبال یک سلسله داستان بودم که همین اتفاق هم افتاد
ذهنم به چندجا پرتاپ نشد ،
با شعار که خیلی رایج شده مواجه نشدم
و از شنیدن دیالوگ هایی که برای من ارزش محسوب میشد بسیار بسیار حال خوبی دریافت کردم.
دقیقا از منظر قداست و جایگاه این افراد برای خودم کار رو خیلی دوست داشتم و حتی با شنیدن یک سری از دیالوگ ها با خودم تکرار کردم که چقدر برای این کلمات و یادآوری اینکه این چنین افرادی زندگی میکردن دل تنگ بودم.
متن خوب و دغدغه مند و عاری از شعار خود به خود صفای جان هست
چه برسه وقتی که با بازی خوب و جلوه هایی مثل موسیقی زنده و روضه خوانی همراه بشه... !
فریاد خاموش من رو یاد تمام شهدایی انداخت که صداشون در طول تاریخ گویی به خاموشی کشید یا ما دیگه صداشون رو نشنیدیم بس که وجودمون رو پر کردیم از هرچی سیاهیه.
الهی که همونایی که اسمشون رو تو کار آوردید دست گیر شما باشن بس که این کار حال من رو خوب کرد.