در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | ملانقطی تیوال: چقدر دلم تنگه برای همه چیز.....برای تک‌تک بچه‌های تیوال که از فرط دلتن
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:16:35
چقدر دلم تنگه برای همه چیز.....برای تک‌تک بچه‌های تیوال که از فرط دلتنگی راه‌به‌راه خوابشونو می‌بینم. برای سالن‌های تئاتر که از فرط بی‌حالی و بی‌حسی به جهان بلیت می‌گرفتم تا فقط توی سالن بشینم و چند دقیقه‌ای مشکلات رو پشت در سالن بذارم و حالا نمی‌دونم به چی باید پناه ببرم. بی‌پناه‌ترینم این روزها و فقط غدد اشکیم کار می‌کنن.
دلتنگ خنده‌های امیر مسعود و حاجی گفتن‌هاش به من و درد گرفتن گونه‌هام از فرط خندیدن باهاش، دلتنگ محمد که می‌دونم الان تو شیفت‌های پرستاری پدر مغز و قلب و روحش داره در میاد با صحنه‌هایی که می‌بینه....برای نفیسه‌نوری باشعور که هربار عکس‌های پروفایل تلگرامشو دیدم دمت گرم گفتم بهش که عقایدش برای خودشه و به دیگران تحمیل نمی‌کنه.
....برای فرآبی که تو چشم‌هاش خزر و خلیج‌فارس رو جا داده، برای محمدجواد و اون شب بلوبلری که چقدر آبی بودنشو به رخمون کشید و خندیدیم. برای میثم هنزکی که چقدر سر اینکه منو سوار موتورش نمی‌کنه می‌خندیدیم و حالا حتی حسی نمونده برای خندیدن.... ولی هنزکی حتم دارم یه روز سوار موتور آبیم دوشادوشت میام ولو منو سوار موتورت نکنی یا کجاوه گیر نیارم به موتورت ببندم ولی میام بغلت انقدر بوق می‌زنم سرسام بگیری از دستم (چشمک با خنده‌ی تلخ). اصلا بهت افتخار می‌دم سوار موتورم می‌کنمت.
حتی دلتنگ اون رفیقمم هستم که فلان روز گفت من به هیچ جاشم و هرچی دلش خواست بارم کرد و هربار دلم خواست پای کامنت‌هاش لایک بزنم ولی جلوی خودمو ... دیدن ادامه ›› گرفتم.
دلتنگ اون شوخی مسخره‌م که هربار سپهر رو دیدم گفتم ا سپهر من به تو سلام کردم؟ و باز سلام و علیک....دلتنگ زهرا رو نشناختن‌ها و خندیدن‌های الکی....
دلتنگ اون روزهایی که هماهنگ نبودیم و یهویی و شانسکی همدیگه‌رو توی سالن‌های تئاتر می‌دیدیم....
امروز صبح خواب سفر اکیپی با خیل عظیم رفیقامو می‌دیدم که چندتا از بچه‌های تیوال هم بودن. دریا بود و رودخونه و یه خونه‌ی جذاب (خونه‌ی فامیل فرزاد جلفایی اینا بود که ماهارو با خودش برده‌بود) که از توی سالن اصلیش یه درخت انجیر با برگ‌های درشت دراومده‌بود و هی با خودم می‌گفتم این درخت چه جوری بی‌نور داره رشد می‌کنه که یهو دیدم سر تا سر خونه پنجره‌ست.....رویایی‌ترین حالت ممکن بود....
عجیب دلتنگ اون روزهام ولی دلم نمی‌خواد برگردن، دلم می‌خواد روزهای خوب بیاد که دیگه کسی تو سالن‌های تئاتر به پوششمون کار نداشته باشه، که موقع بلیت خریدن توی برگه‌ی تیوالیشون حجاب رو بهمون گوشزد نکرده‌باشن. دلم روزایی رو می‌خواد که مهساها و مهرشادها و ساریناها و موناها و نیلوفرها و الهه‌ها کشته و زخمی و تو بند نباشن. آخ که این ایران عزیز کرده چقدر رنج رو دوشمون گذاشته و کاش زودتر با خبرهای خوشش از خجالتمون در بیاد.
تا مغز استخون دلتنگ تک‌تکتونم 💙 همه‌تون از آدم‌های عزیز زندگیم محسوب می‌شین و همین‌که می‌بینم با اکثریتتون هم‌نظر و هم‌دلم واقعا کیف می‌کنم از داشتن دوست‌هایی مثل شما.
چه پست به موقع و قشنگی. اشک چشمام رو امروز برای بار چندم سرازیر کرد ولی با یه لبخند همراهش. چقدر همه این چیزایی که نوشتی دورن، انگار چند سال از همه اینایی که گفتی گذشته. قطعا داریم بدترین و تلخترین روزای عمرمون رو میگذرونیم و هممون فقط زنده‌ایم! به محمدجواد میگفتم یعنی میشه یبار دیگه با حال خوب قرار دسته جمعی تیاتر بذاریم… امیدوارم از نظر جسمی و روحی طاقت بیاریم و روزای روشنی منتظر هممون باشه❤️🤍
۰۷ آبان ۱۴۰۱
میثم هنزکی
گاز موتور هم دست راسته و اولویت با گازه !
اَی برق بلا!
۰۹ آبان ۱۴۰۱
فریبا
🧡🧡🌼🌼🤞🤞😘😘 و کلی بغل
آخ آخ فرآبی. فرنارنجی شدی 🟠🐟💙
۰۹ آبان ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید