وقتی با دقت به این اثر و البته از چشم یک بیننده نگاه کنیم،
از روی نحوه ی چاپ بروشور، و چیدمان فضای استیج ، که تماماً از خطوط کج و اریب تشکیل شده، میشه ترلزل ، تشنج و نا آرامی فضا رو به خوبی دریافت کرد.
نور پردازی های بجا، موزیک بک گراند، ( آرامشی سُکرآور در عین همهمه ای غریب )، یک فضای امن و نا امن ، همه چیز توی کنتراست جالبی هستش.
نحوه ی اکت هنرمندانه و مسلط بازیگران، به این فضا معنای بیشتری میده.
یکایک بازیگران ، با مهارت هر چه تمام تر نقش خود را بازی که نه، زندگی میکنند… طوری که اشکهای بیننده، همراه و همقدم با اشکهای خانم ابوالقاسمی، میشود… و اپیزود پایانی آهنگ فرهاد مهراد، که به زیبایی و با صدایی چنان دلنشین اجرا میشود، که هیچ جوره فقدان خودِ فرهاد احساس نمیشود. و متن شعر که به زیبایی، مخاطبِ خاصِ نقش اول نمایشنامه ( یک زن آزاده) میشود… و گریه های ندا که کماکان ادامه دارد، گرچه بیننده دیگر او را در این اپیزود نمیبیند، ولی همچنان همراه با اجرای موزیک اشک میریزد و به همین موازات، بیننده پا به پای اجرای آواز ، اشک میریزد و همذات پنداری میکند…
من به این اجرا میگم: فوق موفق!