در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | بهنام دیناری درباره نمایش قلب نارنگی: فارغ از تمام دیالکتیک های تبیین شده و تلاش انسان در جستجو برای یافتن ی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:59:57
فارغ از تمام دیالکتیک های تبیین شده و تلاش انسان در جستجو برای یافتن یک پاسخ معقول و ساختار مند به پرسش علت وجودی وجودی اش، چه دوالیسم دیگری تعریف کند چه کلا چیز دیگری را، فریادی متمادی بر خاسته از تمام غصه ها و دردهای شنیده و نشده ی او به گوش میرسد ؛ فریادی آکنده از احتضار و فرار و بی قراری، فریادی زخم آجین و عفونی، فریادی پر از حسرت نداشته ها و از دست دادن داشته ها فریادی غم انگیز که گاه شیون میشود برای باز گرداندن چیزهایی که هرگز دیگر تکرار نمیشود آنچنان که آب رفته دیگر باز نمیگردد. فریادی سرزنش آسا که چرا؟ چرا ؟ چرا؟ فریادی که میتواند زمین و زمان را جابه جا و ریشه کن و ویران کند میتواند از کوه کاه بسازد از رنج خنجر . فریادی که میپرسد و می خراشد:
چرا همه چیز اینقدر مسخره است؟ این مسخرگی چرا اینقدر دردآلود است؟ این درد چرا پایانی ندارد؟ ...
این جملات میتوانند انفجار تولید کنند میتوانند موج بیافرینند میتوانند جهان را زیر و رو کنند و لشکریانی از موجودات کد شده ی ویلان و حیران که به دنبال هیچ اند را هویدا کنند موجوداتی تهی از هر احساس و شور و اشتیاقِ به هم، به حیات، به آنچه که حقیقت آنهاست. موجوداتی با زندگی نباتی که مصداق بارز * خور و خواب خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت/حیوان خبر ندارد ز زبان آدمیت *.
اگر من از حیات دیگری آمده باشم که لباس آدم ها را پوشیده و تحت تعالیم فوق بشری بوده باشم برای نفوذ و انحطاط و در نهایت مطیع کردن جامعه انسانی برای سو استفاده و حافظه ام پاک شده باشد چگونه میتوانم بفهمم که انسان نیستم؟!! چگونه میتوانم راه درست را در پیش بگیرم؟! کدام درست و راستین و در خدمت هدف والا است انسان بودن یا نبودن؟! اگر من یک موجودی تخریب کننده ی آخرالزمانی باشم مهمترین سلاح من بی احساس و عواطف بودنم است. موجودی که فقط و فقط طبق ... دیدن ادامه ›› برنامه ربزی در راستای سود و منفعت و پیشرفت و سرعت نظم جهانی و دستور العملهای سازمان های عریض و طویل صرفا تجازی که بر حیات سیاره ی آبی سایه افکنده اند عمل میکند.موجودی بدون داشتن درکی از کلمه ی عزیزان خانواده دوستان آشنایان و در نهایت عشق.
این خیلی عجیب گیج کننده و تهوع آور است که نمیفهمیم آنها که اطراف ما هستند همیشگی نیستند روزی خواهند رفت و قطعا تنها یا بدون آنها خواهیم شد. میتوانی تصور کنی؟ اگر حتی تصور کردنش سخته؛ بدون خانواده و دوستان! بدون هر کسی که تو را عمیقا دوست دارد و می شناسد.
کاش میشد چون مناسک و آموزه ها و تعالیم ادیان و مکاتب مختلف که به خاطر آنها جنگ ها و خون و خونریزی ها بر پا شده و میشود و خواهد شد_ خواهد شد؟! آیا روز نخواهد رسید که ..._ برای درک و فهم و قدر شناسی در باب جایگاه خانواده و اقوام و دوستان هم، اینچنین محکم و استوار بودیم. کاش ایمان می آوردیم به خوردن غذا دور هم، به بودن با هم ، به دوست داشتن هم، به شبهای تابستان و خوردن هندوانه کنار هم کاش باور میکردیم هیچ چیز ارزشش را ندارد دلی بشکنی. هیچ چیز را نمیتوانیم جایگزین عشق کنیم.کاش میفهمیدیم اصلا اینطور نیست که همیشه فرصت باشد و شاید همین الان برای خیلی ها ، خیلی چیزها تمام شده باشد و خبر نداشته باشند. چند دقیقه پیش دوستم با حسرت در حالی که سعی میکرد گریه اش نگیرد میگفت:پدرم مرد و یکسال بود ندیده بودمش دوستم نه قاتل است نه جانی نه مافیا و قطعا من از او بهتر نیستم... بدبختانه امروز جهان سرد تر و خشک تر و بخیل تر از این حرفها شده جهانی که وقت ندارد و پر از شعار و دستور العمل است. جهانی که در چشمت وقیحانه دروغ میگوید جهانی که دارد میرود مریخ بشود.
پ ن: خیلی دوستتان داشتم طنزی به معنای حقیقی اجرا کردید خیلی تاثیر گرفتم ،خیلی مشعوف و متفکر شدم از زیارت شما؛ تشکر زیاااااد . روایت و نمایش دلنشین بود .کار جای بسیار بهتر شدن دارد. گرچه درک میکنم استفاده نکردن شما از دکور به خاطر دست گذاشتنتان روی تهی بودن و خیالی بودن جهانی است که خود را برای هیچ و پوچ در آن رنج میدهیم. در واقع چیزی جز خودمان و عزیزانمان در آن حقیقی نیستیم. هر چه است عشق و محبت و قدرت باهم بودن است که فراسوی اشیاء و مادیات است. با این حال به چشم من چون آن درخت آبی حیات بخش جاودانه که سر به آسمانها میساید میتوانستیم چیزهای دیگری هرچند مقطعی و کوتاه روی صحنه ببینیم. شاید، شاید هم نه. نکته ی بعدی ام در مورد بازی ها و شخصیت پردازی هاست بهتر است بازنگری صورت پذیرد حداقل در دو مورد اصرار دارم که اجازه بدهید نام نبرم.
در پناه خدای بزرگ و مهربان