در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال بهنام دیناری | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:06:18
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
فارغ از تمام دیالکتیک های تبیین شده و تلاش انسان در جستجو برای یافتن یک پاسخ معقول و ساختار مند به پرسش علت وجودی وجودی اش، چه دوالیسم دیگری تعریف کند چه کلا چیز دیگری را، فریادی متمادی بر خاسته از تمام غصه ها و دردهای شنیده و نشده ی او به گوش میرسد ؛ فریادی آکنده از احتضار و فرار و بی قراری، فریادی زخم آجین و عفونی، فریادی پر از حسرت نداشته ها و از دست دادن داشته ها فریادی غم انگیز که گاه شیون میشود برای باز گرداندن چیزهایی که هرگز دیگر تکرار نمیشود آنچنان که آب رفته دیگر باز نمیگردد. فریادی سرزنش آسا که چرا؟ چرا ؟ چرا؟ فریادی که میتواند زمین و زمان را جابه جا و ریشه کن و ویران کند میتواند از کوه کاه بسازد از رنج خنجر . فریادی که میپرسد و می خراشد:
چرا همه چیز اینقدر مسخره است؟ این مسخرگی چرا اینقدر دردآلود است؟ این درد چرا پایانی ندارد؟ ...
این جملات میتوانند انفجار تولید کنند میتوانند موج بیافرینند میتوانند جهان را زیر و رو کنند و لشکریانی از موجودات کد شده ی ویلان و حیران که به دنبال هیچ اند را هویدا کنند موجوداتی تهی از هر احساس و شور و اشتیاقِ به هم، به حیات، به آنچه که حقیقت آنهاست. موجوداتی با زندگی نباتی که مصداق بارز * خور و خواب خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت/حیوان خبر ندارد ز زبان آدمیت *.
اگر من از حیات دیگری آمده باشم که لباس آدم ها را پوشیده و تحت تعالیم فوق بشری بوده باشم برای نفوذ و انحطاط و در نهایت مطیع کردن جامعه انسانی برای سو استفاده و حافظه ام پاک شده باشد چگونه میتوانم بفهمم که انسان نیستم؟!! چگونه میتوانم راه درست را در پیش بگیرم؟! کدام درست و راستین و در خدمت هدف والا است انسان بودن یا نبودن؟! اگر من یک موجودی تخریب کننده ی آخرالزمانی باشم مهمترین سلاح من بی احساس و عواطف بودنم است. موجودی که فقط و فقط طبق ... دیدن ادامه ›› برنامه ربزی در راستای سود و منفعت و پیشرفت و سرعت نظم جهانی و دستور العملهای سازمان های عریض و طویل صرفا تجازی که بر حیات سیاره ی آبی سایه افکنده اند عمل میکند.موجودی بدون داشتن درکی از کلمه ی عزیزان خانواده دوستان آشنایان و در نهایت عشق.
این خیلی عجیب گیج کننده و تهوع آور است که نمیفهمیم آنها که اطراف ما هستند همیشگی نیستند روزی خواهند رفت و قطعا تنها یا بدون آنها خواهیم شد. میتوانی تصور کنی؟ اگر حتی تصور کردنش سخته؛ بدون خانواده و دوستان! بدون هر کسی که تو را عمیقا دوست دارد و می شناسد.
کاش میشد چون مناسک و آموزه ها و تعالیم ادیان و مکاتب مختلف که به خاطر آنها جنگ ها و خون و خونریزی ها بر پا شده و میشود و خواهد شد_ خواهد شد؟! آیا روز نخواهد رسید که ..._ برای درک و فهم و قدر شناسی در باب جایگاه خانواده و اقوام و دوستان هم، اینچنین محکم و استوار بودیم. کاش ایمان می آوردیم به خوردن غذا دور هم، به بودن با هم ، به دوست داشتن هم، به شبهای تابستان و خوردن هندوانه کنار هم کاش باور میکردیم هیچ چیز ارزشش را ندارد دلی بشکنی. هیچ چیز را نمیتوانیم جایگزین عشق کنیم.کاش میفهمیدیم اصلا اینطور نیست که همیشه فرصت باشد و شاید همین الان برای خیلی ها ، خیلی چیزها تمام شده باشد و خبر نداشته باشند. چند دقیقه پیش دوستم با حسرت در حالی که سعی میکرد گریه اش نگیرد میگفت:پدرم مرد و یکسال بود ندیده بودمش دوستم نه قاتل است نه جانی نه مافیا و قطعا من از او بهتر نیستم... بدبختانه امروز جهان سرد تر و خشک تر و بخیل تر از این حرفها شده جهانی که وقت ندارد و پر از شعار و دستور العمل است. جهانی که در چشمت وقیحانه دروغ میگوید جهانی که دارد میرود مریخ بشود.
پ ن: خیلی دوستتان داشتم طنزی به معنای حقیقی اجرا کردید خیلی تاثیر گرفتم ،خیلی مشعوف و متفکر شدم از زیارت شما؛ تشکر زیاااااد . روایت و نمایش دلنشین بود .کار جای بسیار بهتر شدن دارد. گرچه درک میکنم استفاده نکردن شما از دکور به خاطر دست گذاشتنتان روی تهی بودن و خیالی بودن جهانی است که خود را برای هیچ و پوچ در آن رنج میدهیم. در واقع چیزی جز خودمان و عزیزانمان در آن حقیقی نیستیم. هر چه است عشق و محبت و قدرت باهم بودن است که فراسوی اشیاء و مادیات است. با این حال به چشم من چون آن درخت آبی حیات بخش جاودانه که سر به آسمانها میساید میتوانستیم چیزهای دیگری هرچند مقطعی و کوتاه روی صحنه ببینیم. شاید، شاید هم نه. نکته ی بعدی ام در مورد بازی ها و شخصیت پردازی هاست بهتر است بازنگری صورت پذیرد حداقل در دو مورد اصرار دارم که اجازه بدهید نام نبرم.
در پناه خدای بزرگ و مهربان
حسین بهمنش، سوزان و امیر مسعود این را خواندند
اشکان علیزاده این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زیاد کار به دلم ننشست با آنکه پس از اجرا آن اتفاق درونی که باید برایم می افتاد افتاد. نمیدانم ماه چهارده رویم تاثیر داشت که به احساس سبکی و راحتی هرچند لحظه ای دست یافتم یا دیدن اجرا، در هر صورت خوشحالم که تئاتر میبینم. به دل ننشستن یا نشستن کار از دید بنده به عوامل گوناگونی نظیر سلیقه ، حال و هوای مزاجی ، احاطه بر موضوعات مطروحه و دغدغه های شخصی مربوط میشود . فکر میکنم آن اتفاق مد نظر نویسنده و کارگردان تا حدودی برای آنانی که باید می افتاد، افتاد. تلنگری به متشخص های دانشگاه رفته ی مدعی علم ادب وفرهنگ و هنر و ادبیات، که لی سوادی و سطحی نگری خود را با فروتنی های مشمئز کننده سفید میکنند،آدم های بیکار و سر درگمی با کوله باری از واحد های پاس کرده ی به درد نخور که هیچ نقشی در زندگیشان ایفا نکرده اند به جز ابزاری لرای پاره کردن نشیمنگاه دیگران.روشنفکر نماهای صد در صد متعصب که چیز زیادی از تاریخ خود در هر دو صورت فردی و جمعی، معاصر و پیش از آن نمیدانند و آنچه که میدانند حتما با سو گیری های ضد سنت گرایانه ی افسار گسیخته ی از آن بر بام افتاده همراه است البته حتما میدانند نادرشاه به هند حمله کرد و هر چه میکشیم از جمهوری اسلامی است .بگذارید زیاد ژست آدم حسابی ها را نگیرم در این زمینه خودم هم اسکلی بیش نیستم بیضایی و شجریان و تختی را می شناسم و نهایت چند قدم‌ پس و پیش ایشان را، اما اینکه واقعا چه رخ داده تا از قهوه قجری به آمریکانو رسیدیم ثم بکم عمی .
همین تیوال را نگاه بیندازیم حاضرم شرط ببندم ۹۵ درصد در عوالم و خواست های دیگری مشغولند مثل حرکات عجیب غریب و انگل وار دیوار نویسان فضول و بیکار و فوق العاده سمی و همبشه معترض به ظلم و ستم حگومت که نوکر بی جیره مواجبی هستند که در عجبم کسی چرا به این عزیزان اسکار قهوه ای توومخی بودن و اذیت کردن مردم نمیدهد و از آنها بدتر و خنگ تر و عقده ای تر هواداران آنها... البته در باب هوادارها خیلی ها را مبشناسم چند میلیونی که جز باسن مبارک چیز دیگری ... دیدن ادامه ›› ندارند.
یک خانمی با همراهش کنارم نشسته بود و با یک حرکت انفجاری آقای ردیف جلو که او هم با همراهش بود را خطاب قرار داد که فلانی سلام . فلانی هم گفت به به خانم بهمانی چند سال پیش فلان جا دیدمت، بزنم به تخته زیبا و جوان و سرحالی .
_ پس هنوز تاتر میبنی
_ آره خوب
_ ولی تیوال نمیبینمت
_ خوب...
خانم تا آن دمی که تاتر تمام بشود حداقل ده بار خمیازه کشیدند .
آن یکی بغل دستی ام که آقای تنومندی بود با پاهای دو برابر عرض شانه اش باز که احتمالا فرق مستراح و مکان عمومی را نمیدانست با همراهش دو سه بار ناخود آگاه گوشی باز کردند برای بازی کردن و خودمم هم که داشتم با مرام و آزادی خواهی استوار ساقی حال میکردم و شعور بالای آن مرد بزرگ که میفهمید قانون و اخلاق ربطی به هم ندارند مگر آنجا که منافع مشترک پیدا کنند و حتما اگر سرکاراستوار با مباحث جاری در ژن خودخواه آشنا میشدند یا افتخار آشنایی با انسان خداگون را داشتند از تعجب و سراسیمگی دو سه چله را در بیابانی جایی میگذراندند. من به چگوارا فکر میکردم له دلاوری اش به استکبار ستیزی اش به وجود و مردی اش و از تویی که تا اینجا مطلب مرا خوانده ای خواهش دارم فکر کن فرق سبد حسن نصرالله و یحیی سنوار با چگوارا چبست؟ اگر از تو لخواهم که دلاوری یک فرمانده که تا آخرین لحظه عمر، آخرین قطره خون ، آخرین فشنگ تفنگ جنگیده نام ببر از چه کسانی نام میبری؟ آیا خرازی و باکری و جهان آرا را میشناسی؟ میتوانی به منافع مشترک به اشغالگر به اجنبی به ایران عزیز به حکومت به جمهوری اسلامی فکر کنی و ماست ها را در قیمه ها نریزی؟ میتوانی به من نگویی ساندیس خور؟ میتوانی مسلمان سکولار سوسیالیست را درک کنی؟
اگر این‌همه دقّت و انرژی‌ای رو که صرف پرداختن به جزئیات مخاطبان کرده بودید، به خود صحنه معطوف می‌کردید، حتماً از اجرا هم سردرمی‌آوردید و لذّت می‌بُردید، جناب خمیازه‌شُمار.
۳ روز پیش، شنبه
بلاخره چند میلیون؛ چند تا بچه باحال هم داره.
۳ روز پیش، شنبه
فهیمه تردست
بلاخره چند میلیون؛ چند تا بچه باحال هم داره.
شانس بی خبر در میزند.
۳ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزگاری را به یاد می آورم که میپرسیدیم: از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میبری آخر ننمایی وطنم؟
انسان بود و معنا و معبود؛ انسان بود و واکاویدن های خودش برای خودش. کمتر از پس و پیش ذهن کسی عبور میکرد که جستجوی معنا، جاه و‌مقام و مکنتش را به جستجوی شادی و زندگی میدهد ، به جستجوی لختی فکر نکردن و آرمیدن در کندی و سکونی که رقابت در آن خالی از محل اعراب است .
شاید انسان تنها موجودی باشد که خودش را بالا می آورد ، هر گام که برداشته زخمی بوده بر پیکره ی بی نقش و نام و ناپیدای خودش، جانوری که هر بار از شدت خصم و دژخیم بی سر و ته و نا متناهی خودش غافلگیر میشود.
خون. ...
راه میرود و خون فشانی میکند برای التیام زخم هایی که به وجودآورده.گویی که هدف خلقتش این بوده با ضرب المثلی به سیاق:
چنگیز خان باش تا کامروا شوی.
انسان موجودی که میتواند نمایش اجرا کند. انسان موجودی که میتواند خلق کند. جهانی مقبولِ آخرین استانداردهای نمایشی فانتزی و دلفریب
به گونه ... دیدن ادامه ›› ای که خدا هم متوجه نشود پشت تمام ماجرا ها یک سایکو پد اگزیستاسیال امپرسیون آنارشیست وجود دارد .
***
اگر جهان یک باغ باشد ما چه هستیم؟! جایگاه و نقش ما چیست؟انسانیم؟ یا جانداری دیگر؟اگر جهان یک مدرسه باشد چه؟ اگر یک بیمارستان باشد چه؟ اگر جهانی که در آن زندگی میکنم و توانایی دیدن و شنیدنش را داریم آزمابشگاه باشد چه؟
اگر واقعا زندانی به مثابه جهانی وجود خارجی داشته باشد، احتمال ۹۹ تا ۹۶ درصد ، هر یک از ما زندانی هستیم، زندان بانان کیستند؟ رئیس زندان کیست؟ چرا زندانی شدیم؟ جرممان چیست؟ پس از آزادی چه چیز و چه جایی در انتظار ماست؟ آیا کسی را داریم که آغوش گشوده باشد حتی اگر قرنها گذشته باشد؟
اگر برای انسان حداقل دو وجه یا دو بعد در نظر بگیریم و یکی را معنوی یا روحی یا در جستجوی معنا بنامیم و بتوانیم همین الان، همین وقت، همین دم روحمان را به نظاره بنشینیم، چه میبینیم؟ روحمان در چه وضعیتی است؟
زیباست؟ رعناست؟ ملول است و زخمی؟ بیمار است؟ لاغر مردنی است یا تنومند؟ اصلا علاقه ای به این موضوع داریم؟ یا چرت و پرتی بیش نیست؟
الان چه چیزی دغدغه ی ذهنی ماست؟ بنیادی ترین سوال بی پاسخ ما چیست؟ اصلا سوالی داریم؟ اصلا متوجه هستیم در حال رقم زدن چه اتفاقاتی هستیم؟ متوجه تغییرات میشویم؟
آیا توان فهم این را داریم که هر لحظه با حداکثر توان و ظرفیت در حال قی و مدفوع و کثیف کردن پیرامون خود هستیم؟
اگر اینطور نیست این جهان دهشتناک که زوزه کشان در بینهایت خشم خود غرق میشود محصول چیست؟
پ ن: بسیار بسیار لذت بردم شروع فوق العاده و پایانی درخشان. تا آخرین لحظات کنارتان ایستادم در بهتی که یارای بیان علتش را نداشتم . با تمام قدرتم در خیرگی نگاهتان معنایی، توشه ای، تحفه ای، تذکری نکته ای حل معمایی چیزی جستجو میکردم ؛ و جز اینکه * هیچی نیست ، در جستجوی چیستی؟ یا چرااا؟؟* ، چیزی دستگیرم‌نشد!!! حیرت میکردم از خودم، از تشویق کردنم تا آخرین لحظات، از خسته نباشید و دمتان گرم گفتنم، در حالی که خون میچکید از تن و بدن و روح و فکرتان و فکرمان؛ یک لحظه خودم را در استادیوم های باستان دیدم در حالی که از بوی خون مست بودم و برای زخم و جرح بیشتر فریاد میزدم...
من تافته ای جدا بافته فقط در ذهن خودم بودم؛ من مسبب تمام آنچه که بشر امروز هست شدم...
زمان زیادی گذشته است از آن روزها که واقعیت هم در تخیل من واقعیت داشت روزهایی که دنیای تلخ و سرد و بی رحم هنوز واقعیت نداشت.
همه چیز خلاصه میشد در بابا و مامان در بند نافی که هرگز قصد قطع شدن نداشت. کسی به مادرم نگفته بود قطع کن آن لامذهب بی دینِ لعنتی را، بگذار برود وبچرخد و رها شود بلکه گنج خود را یافت.
کسی به مادرم هم این را نگفته بود چون جهان که قبلا اینطور نبود . قبیله بود و قوم و ایل و عشیره یعنی کنار همدیگر بودن معنای دیگری داشت. اصلا قید و بند تعریف دیگری داشت...
بند که قطع نشد هیچ، بند های دیگری هم زده شد. بندهایی که نوید روزهای خوبی را نمیدادند . بندهایی که از عصر تازه ای خبر میدادند. عصر آمار و ارقام، اطلاعات و رسانه ، عصر ربوده شدن ذهن انسان، عصر آدم کوچک های جهانی شوم با سن و سال بالا ، عصر پیر پسرها و پیر دختر های لوس و بهانه گیر و مسخ شده. عصر برده های تحصیل کرده ی شیک و پیک و اودکلن زده ، عصر مرده های متحرک و وحشی های خواب زده.
گریزی نیست گنجی نیست اگر بود خودت بودی... درک میکنم تورا... خنده های هیجانی و پر مسمومیتت را... خشمی که زبانه میکشد فحشی که اول صبح بر زمین و زمان خط میکشد.. این جملات خیلی تکراری است چون تو تکراری شدی، تو در خودت غرق شدی گم شدی داغان شدی بس که ... دیدن ادامه ›› بزرگ نشدی.
تو قبل هر دریایی، قبل هر طوفانی خودت را بر باد دادی.
تو جاشوی ناجور ِ رنجور و نابلدی بودی که ناخودایی نبود که فکر میکرد.
تو سفینه ات را نه مثل چوبین که مادرش را پیدا کرد و هیچ شباهتی بهم نداشتند هدایت نکردی، به صخره ها خوردی و دیدی برونکا واقعا وجود دارد... هر کس از تو میپرسید که واقعا برونکا وجود دارد؟ حتما آنروزها میگفتی : چوبین برنده میشود... بس که کوچک ماندی جرات نکردی به بودن چیزهای درست تر و شاید ثمر بخش تر کمی آنطرف تر دیده ها و داشته ها و جستجو هایت فکر کنی. غوطه خوردی روی حوض نقاشی در قایق کودکی خودت وقت قصه های مادربزرگ وقتی که دربرق یک ستاره بود کل یک دنیای بزرگ.
سال به سال پیر تر شدی نه بالنده تر نه بارنده تر نه با تجربه تر .
این شد که با اولین ضربه اولین برخورد افتادی و هنوز بلند نشده ای . تو در غار زندگی میکنی مجهز به هوش مصنوعی که خروج از ماتریکس را برایت توضیح میدهد
کسی با من حرف نزند من مشغولم، میخواهن بازی کنم...میخواهم آزاد باشم بگویم، بخندم... اما مجازی طلوع، غروب، صبحانه، شام و ناهار فقط رسانه...
من صبح ها میخواهم شب ها بیدارم در خانه پدر و مادر یا در خانه ام با پدر و مادر زندگی میکنم هیچ دغدغه‌ای ندارم به جز... به جز...
اه اه اه این اشتراک اینترنت باز تمام شد.

پ ن: کاظم سیاحی خیلی دوست داشتم.
نمیخواهند تو را در ماتم و غم
چه کس زیبا بود در قامت خم؟!
برو یا با خودت یا با کسی باش
که خواهد دیدنت در هر دمادم
***
فرقی نمیکند کجا؟
هر جا تویی، منم.
حسین چیانی، ژنرال و مصطفی بیگ محمدی این را خواندند
مجتبی حیدری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهنام دیناری (ben)
درباره کنسرت-نمایش سیصد (گات) i
پیرمردی کنارم نشسته بود سیگارش سیاه چون عصایش، خنده هایش تلخ و شیرین و کوتاه بود. دلتنگ و مغلوب و افسرده میشدم از سر تکان دادن هایش شاید دست خودش نبود نام ایران حداقا ۳ قرن است معنی درد و رنج و محنت و عقب ماندگی و مرگ میدهد.
پیرمرد گویی نماینده ی افسوس صد نسل در خاک شده و میراث دار هزار هزار خون ریخته شده برسرزمین نیاکان خود بود.گویی فریاد چشم های بی سر ،سرهای بی تن و تن های بی وطن بود. سر تکان میداد همانطور که کف دستهایش بر هم روی عصا نهاده و سر بر آنها گذاشته بود ، لبخندی داشت تلخ و شیرین و کوتاه ، او سر تکان میداد و من دل و جان و زمین و زمانم تکان میخورد .
پیرمرد خمیده ی تنهایی که تا می آمد سیگار را از کیف کوچکش بیرون بیاورد و بر لب گذارد و آتش بزند به خود،چند دقیقه طول میکشید. او در وجهی از خود بی احساس بود رنگ و رویش رمق نداشت چشم هایش بی نور و گویی اصلا زنده نبود مگر جا هایی که نقل ایران بود و شاه نامه و خون و وطن و ناموس.
پیرمرد هیچ پاسخی به عشق نمیداد انگار که اصلا چنین کلمه ای در جهانش وجود نداشته باشد . این واقعه غریب بود چون او عاشق ایران و دردمند از بلای دروغ و دشمنی و خشکسالی بود .
شاید عشق مغولی ... دیدن ادامه ›› را نمیفهمید.
عشق دختر چنگیز خان به شوهر آنچنان که در غمش چند سال بود ایرانی میکشت و از نهاد دل دوست میداشت نشنود کسی فارسی سخن گفتن را .
از چشمها تپه ها ساخته بودند مغولان از سرها منارها.
باغ و بوستان و گلستان سوزانده و بناها ویران کرده و زبان ها بریده بودند به جرم سخن گفتن به زبان مادری
قائله را باخته بودند شعر پیروز میدان شمشیر بود و دختر چنگیزخان در خشم توهم آسای خویش به خود می پیچید و میگفت:

* این فتنه ی شاعران است *

گرگ عاشق مدهوش غرق در فراق سر گله ی خود پاک یادش رفته بود زمانی آدم بود
اگر کسی به او گفته بود نشان عشق اینجا یعنی غزل شدن، شعر شدن، لطیف شدن ، راست شدن، خود شدن و خون و خاک و نیست شدن دیگر هرگز به دنبال بریدن زبان ها و دهان ها نبود. شاید زود به نیستان خود باز میگشت و به معجزه ی شعر ایمان می‌آورد.
آی دختر مغول کسی باید به تو میگفت ما ایرانیان در شکم مادرمان شاعریم ما پارس زبانیم تمام عمر با داستان های شاهنامه بزرگ شده ایم دنبال چه هستی زنک؟
شعر از ما بگیری؟
برو این دام بر مرغ دگر نه
غلط میندیش و امیدوار مباش آن روزی برسد که به جای شعر نمایشنامه بخوانیم و به جای آبگوشت پیتزا بخوریم و به جای خانه و سر و همسر و فرزندان ، تنها باشیم یا با فلان کسان بخوابیم.
دختر مغول حیف که مردی و امروز را ندیدی که چقدر زیباییم به فکر هم هستیم و جز مهر نمی پراکنیم.

پ ن:از شور و شوق تماشا چیان که جای خالی باقی نگذاشته بودند و دمشان گرم و حال شاعرانه و عشق خودمان به فرهنگمان و تک نوازی و موسیقی سنتی که بگذریم کار موفق نبود. بازی آقایان محمدزاده و رادان خوب نیود . متن را دوست داشتم برخلاف طراحی و اجرا. فضا سازی در کل با ارفاق زیاد قابل قبول بود. آقایان میفهمم امکانات نیست اما بنده هم نمیتوانم بیایم بگویم به به و چه چه البته نگران نباشید همه چیز ما به هم می آید.
دعا گویم
در پناه خدای بزرگ و مهربان
بخشید میشه یک لحظه وقت شما را بگیرم؟
بله
خیر
چرا؟
و اکثرا کسی نمیپرسد چرا؟ ابدا قصد این را ندارم که انسانها را دسته بندی و مادون شان رفتار برگزینم و قیمت گذاری کنم.
نکته ی بنده که سعی میکنم ادبیات و فرهنگ و هنر و تاریخ و فلسفه ی آن را در اندازه ی خودم بفهمم و به زخم زندگی ام بزنم این است که من نوعی بیشتر از آنکه از تظاهرات و تجلیات زندگی و کناره ها و زرق و برق هایش بکاهم و پی دلایل ماهیتی مقوله ها و خطو ربطشان باشم غرق در حواشی هستم. تا آنجا که ندانسته بر حاشیه گام بر میدارم در توهم نقطه ی پرگار بودن.
از اینرو است قریب به اتفاق لبیک گفتن به هر چه خوش آید، هر چه دلی از عزا درآورد هرچه که حال بدهد، هر چه که سود داشته باشد هر چه که بتوان ... دیدن ادامه ›› با آن سری در سرها درآورد عادی است و این میان کسی از خود نمیپرسد اصلا من چه کاره ام؟ اصلا بنده صلاحیت دارم رئیس بخش جراحی قلب باشم ؟ اصلا بنده تخصص مدیریت بخش ورزش را دارم؟
اگر تخصص دارم در حال و هوای متعادل روانی و جسمی هستم؟
اگر متعادل هستم زمانش را دارم؟
تجربه اش را چطور؟
آیا پاسخ گوی اعمالم خواهم بود؟
شاهد مثالش هم همین تاتر ترور. چند نفر رای ندادیم؟ چند نفر محکوم کردیم؟ چند نفر مبحث اخلاق و عمل اخلاقی را نقد و بررسی کرده و فرا تر از آن سعی در بکار گیری آن در تاریخ شخصی و جمعی خود داشته ایم؟
چون نمیخواهم تقلب به تماشاگران بعدی برسانم از توضیح دلایل شخصی ام در مورد رای دادن و ندادن محکوم یا تبرئه کردن و بررسی چرایی آنها صرف نظر میکنم.
انسان کودکی است نابالغ در اسارت احساسات خود، آنچنان که از درک زمان و مکان و احساس عاجز است کودکی که خلاصه است در خواست ها و قهر ها و ذوق هایش ، هر کدام را که دست بگذاری عقل از کف داده و عکس العمل انفجاری انجام میدهد. مثل سندروم استکهلم مثل دست زدن به خشونت معکوسی مثل فرار، مثل قتل و غارت ، مثل دیگی که برای من نجوشد خراب شود بهتر است.
کارتان را دوست داشتم. بیشتر از هر چیز مجذوب تفکر نویسنده ام تاریخی که در آن نفس کشیده است و البته دست نمیکشم از اشاره به بازیهای درگیر کننده ی عزیزان هنرمند . ممنونم.
ارزوی شادی و سلامتی دارم.
یا حق
مصطفی بیگ محمدی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همیاری گرامی سلام
برای بنده پیام خرید بلیط نمی آید. لطفا بررسی بفرمایید.
مجتبی حیدری این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ما چند دسته بودیم که زخم خوردیم
در جا گسسته بودیم گه مکر خوردیم
گاهی کنار گله و گاهی به سفره ی گرگ
ما منجی شکم سیستم بد ذات بودیم
مجتبی حیدری این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
انسان درنده متفکری است که قدرت نقد ، ویرانی ، آبادی و تهی یافتن خودش را دارد. انسان حاصل دوگانه هایی است که خود ساخته تا از آن برآید ، تا مامنی باشد برای نپوسید در بی معنایی. گاهی پسشان میزند و گاهی آنچه که خود زاییده اورا پس میزند. ( من میگویم چیزی وجود دارد بالاتر از فکورانه های انتزاعی ، بالاتر از اختراعات انفجاری)
در این افسردگی حاصل از رنج پرسه در کلمات و معانی که حاصلی در پی نداشته چنگ میزند به تک مضراب هایی برای رهایی که فرار است نه قرار؛ بند است بر بندی نامرئی که حاصلی ندارد.
این حال و هوا به وضوح در * من تنهایم و هر صد سال یکبار حرف میزنم...* دیده میشد همچنین در آویختن تن بی روحی به جسد متحرک دیگری در پناه بردن به توبه شکستی در پس توبه ی دیگری...
یک مرغ دریایی شکار شد فقط برای خالی نبودن عریضه برای پر کردن طاقچه برای اینکه زیباست و حرص و طمع بسیار...
یک مرغ دریایی زیبا یک مرغ دریایی خشک شده است؛ مرغ دریایی که قرار بود آزاد باشد آباد باشد دریا را بپیمایند و سرفراز بر فراز موج ها پرواز کند و بر آشیانی در کناره ای ... دیدن ادامه ›› آرام بگیرد.
مرغ دریایی زمانی که دل از دریا برید خشک شده بود ، مرده بود و از او جز تصویری متحرک چیزی نمانده بود ؛ شاید انتظار میکشید آمدن صیاد را...
مرغی که روح آن خشم است روان آن خصم است اسلوب آن تنفر و انتقام است و فقط آمیزش با مرگ او را آرام میکند.
انسان موجودی است که فرق ندارد چه آرایش و پیرایشی داشته باشد و یا کجا و در چه زمانی باشد فرصت پیدا کند زخم میزند چه در ردای نویسنده ای عاشق چه فرمان روایی عادل و چه نوکری ساکت.
هیچ کاری که از دستش برنیاید دعا میکند بالاخره کسی بیاید تا انتقام بگیرد و پدر در بیاورد.
خسته نباشید. کارتان را دوست داشتم.
شاد و سلامت باشید
عرفان ضرغامی و امیر مسعود این را خواندند
امیرحسین نجاح، علی کیهانی و روشنک این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از احترام نگویید که کارتان خراب است
شما که در ته خشم زندگیتان سراب است
گناه من چه بوده؟ که شعر اضافه گفتم ؟
در مهر دل بپویید که به ز هر چه خواب است
ملامتم میکنند که شعر نگو بدین جا
اگر که نکته دانی سریع برو از اینجا
چرا به جای خارم برگ گلم ندیدی؟ ؟؟
زبان فکر شاعر شعر بود به هر جا
مجتبی حیدری این را خواند
درود

بس کن گله گزاری گر از تو کم نوشتم
عیبم کند هرآنکس وصف تو را شنیده

از غزلی تقدیمتان جناب دیناری🌹

مجتبی حیدری
۲۳ شهریور
مجتبی حیدری
درود بس کن گله گزاری گر از تو کم نوشتم عیبم کند هرآنکس وصف تو را شنیده از غزلی تقدیمتان جناب دیناری🌹 مجتبی حیدری
عرض ادب جناب حیدری. ارادت
۲۴ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای ابر عزیز آن کنایه های شما به مردم چقدر زیبا بود
زن باز نبستم ولی میشناسم جنس شناسم
اا خانم گوشوارتون چقدر قشنگه ... خوب چه کار کنم می بینم دیگه...

پ ن :
کافیست بوی تعفن راه بیفتد آن ها که دوست دارند ، توان دور بودند ندارند حتما جمع میشوند با وجود اینکه خیلی سعی کردند بگویند من آدمم.
😉
اجرای دو ماه پیش را بیشتر دوست داشتم گرچه این هم عالی بود.
آنقدر خوب که به خودم آمدم متوجه شدم آقای تنومندی سیگار به دست پشت فرمان می پرسد: از کجا بیرون برم؟
از خودم بیرون آمدم و گفتم: دقیق نمیدونم- اصلا من آنجا چه میکردم؟_ بهتره از اینطرف بری...
دور شدم. چند جوان هیکلی با ریش بلند و گوشواره که تیشرت راگبی به تن داشتند به پشت سر من اشاره میکردند و میخندیدند. برگشتم، دیدم دو تا ماشین دارند دور خود می چرخند...
پرسیدم شما راه را بلدید؟
یکیشان که خالکوبی روی صورت داشت با خنده گفت: هه از همان راهی که اومدن خوب برن دیگه ...
با چهره ای جدی گفتم: الان وقت خندیدن به مردم نیست اگر راه را بلدید ... دیدن ادامه ›› بگویید...
دویدم سمت ماشین مرد تنومند که بسیار عصبانی بود و حالا خودروی دیگری پشت خود داشت ، گفتم: دور بزن؛ با حالتی طلبکارانه گفت: یعنی چه؟ راه کدومه؟ گایی...ها
گفتم آمده ام کمک و چند بار زدم روی سرشانه اش که از پنجره خودرو آویزان بود. تازه به خود آمد و فهمید بنده کاره ای نیستم و گفت: ممنون. گفتم: اینقدر عصبانی نباش.
ماشین دوم گفت: ممنون
گفتم: مرسی
و به این جمله ی صابر ابر فکر میکردم: مردم چرا اینقدر تلخند؟
و سوال میکردم از خودم
چرا ما اینقدر از درد کشیدن هم لذت میبریم؟
توهین میکنیم
عذر خواهی نمیکنیم
کمین میکنیم برای فرصت مناسب
برای ضربه زدن
مردم چرا نمیفهمند رای مردم هیچ ربطی به کار درست ندارد
مردم چرا افلاطون مطالعه نمیکنند؟
مردم لیبرالیسم هابز را میدانند؟
قطعا نه
مردم مدل گوشی و کفششان مهم تر است.
مردم با کمیت ها راحت ترند.


منتظرم چای گیلان دم بکشد بخورم بپوشم بروم به صرف بورش و خون ، مدام اشک های افلاطون بر بستر استادش جلوی چشمانم رژه میرود آن لحظاتی که سم به قلب نرسیده و افلاطون سر در گریبان کرده...
من مدعی ام که خوبم
تو مدعی هستی که خوبی
پس چرا اینقدر بدختیم؟
بدجور دردم گرفته
بدجور
بدجور
بدجور
مصطفی بیگ محمدی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برادر عزیزم اسیر خشمت مباش
فقط برای یکبار بیا و بازنده باش
درنده بودن تو فقط به نفع خان است
برادرم بیا و به خون خود غرقه باش
توان تو به آزار نشان برتری نیست
کمی تو کوته بیا خردمند و نکو باش
همیشه آدم آزار سکوت را عدو است
تو مرد باش و آرام همیشه با مرام باش
کنار مرد خوش خلق عشق همیشه باید
بگیر دست یارت رام و همیشگی باش
آخر این زندگی بر همگان یکی است
مگر برای عاقل یک دم از او دور مباش

چون فرمودید یادگاری چیزی بنویسیم نظر ندادم و به همین که کار را دوست نداشتم بسنده میکنم.
در پناه خدا
چرا مدام آزرده میشوم از شما؟
کسی سکون فکر دارد دهد مرا؟
نه تاب بودن و نه نای رفتنم
طبیب مست چه بد دشمنی مرا
***
کسی نیست برای صحبتم دریغ
بدا که جای کسی نیست سعید
خیال خام است دمی بدون درد
چگونه نبایدم فرار و قرار بعید؟
***
سکوت کن نگاه پر عتاب و بد
که هیچ نداشته ای به جز لگد
نه وزن و قافیه ... دیدن ادامه ›› نه شعر و شور
تنم پر از آتش است یک بغل
***
غلط چرا مدام بگیرم از همه ؟
خودم پر از غلط و پر از همه
نگاهی مدام نگاه میکند مرا
این درد نفرت است از همه


برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عهد بستیم و چه آسان به فنایش دادیم
از الست گویی که رایی به جفایش دادیم
شیطان به خدا گفت که من هم خجلم از آدم
صف بستیم و چه گلها به خزانش دادیم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام ارزوی توفیق و سلامتی دارم.
خواهش دارم اسامی کارمندان و کارکنان خود را با نام و مسئوایت محوله ی ایشان منتشر کنید.
تا امر بر بعضی عزیزان مشتبه نشود که میتوانند از اوقات فراغت خود هر طور که عشقشان کشید اینجا بهره ببرند.
عزیزان خواهش دارم رعایت کنید . من جای شما باشم در اوقات بیحوصلگی و روزمرگی مطلب ارزشمند به اشتراک میگذارم
مثلا از سبک های تاتر و ارتباطشان با فلسفه و سیاست مطلب بگذارید یا در باره ی هنر و حد و مرزهایش در تربیت و فرهنگ و...
هم سود رسانده اید هم آدم آزاری نکرده اید.
اگر الان دچار حمله ذهنی شدید و فکر میکنید بنده دشمن شما هستم در اشتباهید.
لطف بفرمایید برای دیوار نویسی تان یک حد و حدود مشخص بفرمایید.
بدانید که الگو هستید و اثر گذار ؛ خواهش دارم مسئوایتش را روی شانه تان حس کنید.
ممنون از توجهتان
Fateme Nematy، امیر مسعود و Lida Hallaj این را خواندند
سوزان این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام خسته نباشید. به خاطر فعالیت هنری و رنجی که در این راه میبرید همیشه سعی در درک و فهم شما دارم. تشکر میکنم از وجود تک تک شما عزیزان
اشتباه کردم و به مکان اجرای نمایش دقت نداشتم .این مسئله برایم ناموسی است . اگر تیول رضایت میداد دوست داشتم با پولم کار دیگری در جای آبرومندی ببینم. تقاضا دارم حتما حتما حتما حتما جای بنده خالی باشد.

تیوال | رسید خرید نمایش زیگموند
تالار حافظ
ش پیگیری: 21758630
پنج‌شنبه ۰۸ شهریور › ۲۰:۰۰
تعداد: 1
صندلی:
A-2-7

بنا بر اعلام محل اجرا، رعایت حجاب در مکان این برنامه الزامی است.
امیر مسعود این را خواند
حمیدرضا محب، Nafise Pahlevan و نوا نعمتی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید