یک قاتل همان قدر انسان است که یک دزد و یا یک سیاستمدار...
.
باید اعتراف کنم بخش ناپیدای زندگی شخصی «خفاش شب» در نمایش «غلامرضا لبخندی» به نویسندگی و کارگردانی کهبد تاراج یکی از آثار مهم و دیدنی این روزهای پایتخت است. موفقیت تاراج در روایت مستند جنایت دهه 70 در این اثر به قدری درست و دردناک است که نمی شود در سراسر نمایش از آن چشم برداشت. حقیقتا در این فضای کم هم نمی شود به همه ی ویژگی ها و همه ژرفا و ابعاد این اثر پرداخت؛ قتل مهمترین عامل شکل دهنده ی موقعیت اصلی در این نمایش است.
.
نمایشی که بیش از هر چیز به زمان گذشته وابسته است و در «روایت» تجلی می یابد. اگر تاثیر جنایت را به دید موقعیتی اجتماعی و فراگیر بنگریم، آنگاه می توانیم تأثیرات گسترده ی آن را در نمایش «غلامرضا لبخندی» نیز ببینیم.
کارگردان با انتخاب زمانی غیر طبیعی (فرا زمان) و مکانی ناآشنا برای روایتش، نسبت های ذهنی مخاطب با اثر را تبیین
... دیدن ادامه ››
می کند.
او با این انتخاب راه را به پیش آگاهی و پیش بینی ما می بندد و فضایی مبهم و رعب انگیزی برایمان می سازد. که درک کامل آن تا پایان نمایش و دیالوگ »امیر عدل پرور« به تأخیر می افتد.
.
اتفاقات مهم ناپیدای زندگی «غلامرضا خشرو» آرام آرام همه جا را می گیرد و هراسی بر چهره ها می نشاند. آن چه در این موقعیت دیده می شود. ترس مخاطب از رویارویی با نوع قتل است. گویی شخصیت های نمایش با مخاطب نسبت های آشنا و ملموسی دارند، با اسامی شناخته شده ای نامیده می شوند که به آشنایی زدایی و زمان رویداد کمک می کند. تنها درپایان نمایش است که می توانیم نسبت های میان متن و واقعه ای جنایی قتل های زنجیره ای «خفاش شب» را در ذهن مان دریابیم. نکته مهم در این نمایش، عبور نویسنده از هاله ی است که جراید و رسانه ها برای مقتولان آن واقعه ترسیم کرده اند و ما را از نزدیک شدن و شناخت شان بازداشته اند. این حرکت سبب شکل گیری شخصیت هایی قابلِ درک برای تماشاگر شده است.
.
یک قاتل همان قدر انسان است که یک دزد و یا یک سیاستمدار... مهمترین تأثیر مرگ بر فضای نمایش را می توان در رابطه ی اشخاص بازی دید؛ هیچ یک از شخصیت ها به چیزی اعتماد ندارند و موج ترس بر همه ی بخش سایه انداخته. نمایش با روایت های چند بعدی، امکان هرگونه قضاوت را از تماشگر می گیرد و می کوشد ورای هر داوری مخاطب را با شخصیت ها و فضایش همراه کند. گفت و گوهای ساده و نمایشی و بهره گیری از واژگان روزمره، نقش مهمی در این ارتباط بر دوش دارند.
گفتگو در این نمایش بیش از هر چیز در پی ایجاد فضا و رابطه است. برای نمونه در این اثر بی آنکه دریابیم بارها واژه های مردن و مرگ تکرار می شوند تا ما را به آرامی در فضای نمایش وارد کنند و به درک رخ داد یاری رسانند. بسیاری از کنش های اثر چه در روایت «غلامرضا لبخندی» و چه در گفتگوهای دیگر اشخاص بازی نیز تنها از راه زبان ساده و دقیق نمایش منتقل می شود. این زبان چنان با نشانه ها و ارجاعاتی درست همراه شده که متن را از یک ساختار روایی آشنا به ساختاری کنش مند و نمایشی رسانده است.
تاراج در نمایش «غلامرضا لبخندی» بر خلاف دیگر آثار نمایشی، فکری یگانه، یک سویه و کلی را دنبال نمی کند. هر یک از لحظات نمایش دارای مفاهیم کوچک و ادراک پذیری هستند که میتوان دریافت های نسبی بسیار متفاوتی از آن کرد و لحظات بعدی، درستی یا نادرستی آن ها را دریافت. پازل فضای ماشین پیکان سفید در صحنه از هم گرایی و واگرایی همین لحظات کامل می شود.
.
باور دارم اتفاقات مهم در بیرون نمایش در قلب مخاطب – در بخش ناپیدای صحنه – رخ می دهد!
.
و ما شاهد تأثیرات آن اتفاقات در جهان پیدای اثر هستیم. مستند فراگیر این اثر، سبب نزدیک شدن بیش از پیش ما به واقعیت می شود. به سخن دیگر، گستردگی مستند اثر به ما کمک می کند تا با بهره گیری از تخیل، هر یک متناسب با درک خودمان به اصل اتفاق نزدیک شویم.
در آخر هم باید به بازی های خوب و درخشان «بهروز پناهنده»، «مهرداد ضیایی»، «مجید رحمتی»، «لبخند بدیعی»، «سحر لطفی»، «گیلدا حمیدی» و دیگر بازیگران بی نظیر این اثر اشاره کنم. که حقیقتا هر یک ستونی زیر سقف این نمایش هستند.
.
سخن پایانی: تماشای این اثر را به هنرجویان، علاقمندان تئاتر و هنرمندان پیشنهاد می کنم.