تماشای بونکر دوم، البته بدون آن که بونکر اول را دیده باشم و از وجود یا عدم وجود هرگونه ارتباط بین این دو نمایش آگاه باشم تجربهای بود که من را بسیار به یاد تجربهام از اثر تکسلولیها از جلال تهرانی انداخت. نمایشی که اسما با کارگردانی او ندیدم اما امروز متوجه شدم که در دهه 80 خودش نیز این نمایش را کارگردانی کرده است. آن نمایش هرچند به موضوع سادهتری پرداخت اما باز هم توانست همانقدر سختگذر باشد.
وقتی به جهان کارگردانی جلال تهرانی نگاه میکنم چند نکته هست که با نگاه به گذشته او و البته خواندههای گذشته میتوانم به آن استناد کنم. به نظرم خیلی اشکالات کلاسیک که در کیس کارگردان-نمایشنامهنویس میتواند برای یک نمایش ایجاد شود در بونکر دوم برای من قابل مشاهده است که این نکات را به ترتیب عرض میکنم.
به نظر من در این نمایش جلال تهرانی بیش از آنچه باید روی متن خود تمرکز کرده است و این موضوع ریسکهای زیادی از جمله خطر عدم از بیرون دیدن این نمایش را به همراه آورده است. به نظرم در این مسیر جلال تهرانی نتوانسته تمرکز موثری روی جنبههای دیگر تئاتر خود داشته باشد و در زمینه جنبههای بصری، ترکیبات بصری، سرعت و حرکت بازیگران او از نمایشنامه خود بسیار عقبتر ایستاده است. به نظرم یکی از نقشهای اساسی کارگردان در این نمایش نادیده گرفته شده است و آن هم نقش او در دخالت در مسیر متن، به چالش کشیدن و سر و شکل دوباره داده به آن برای اجرای روی “صحنه” یا به اصطلاح همان نمایشپردازی یا دراماتورژی است. کارگردان-نمایشنامهنویسها به نظرم با این ریسک مواجه هستند که آنقدر با متن خود احساس نزدیکی کنند که این نزدیکی فرصت تجربه کردن خیلی از تنشهای دراماتیک را از مخاطب بگیرد. به نظر من سادهاش این است که کارگردان-نمایشنامهنویسها مرعوب متن خود میشوند و سعی میکنند حتی مخاطب را نیز مرعوب متن خود کنند. به نظرم بونکر دوم، اجرایی است که بیش از حد ادبی شده است و در پناه متن خود قرار گرفته است. این به معنی نیست که من اهمیت کمی برای متن و یا ارزشهای
... دیدن ادامه ››
آن قائل باشم اما اگر در تئاتر این را فراموش کنیم که تئاتر بیش از فقط یک نمایشنامه خوب(اگر خوب باشد)است مشکل خواهیم داشت. البته نمایشنامه نیز به قول گروتوفسکی از آخرین چیزهایی بوده است که در تکامل هنر تئاتر به آن اضافه شده است. به قول گروتوفسکی در کتاب به سوی یک تئاتر ضعیف، هر چیزی از جمله لباس، طراحی صحنه، موسیقی، نور و حتی نمایشنامه را میتوان از یک نمایش حذف کرد اما تنها چیزهایی که نمیتوان حذف کرد بازیگر و مخاطب است. پس نمایشنامه را نیز میتوان حذف کرد و نمایش همان میزان خوب خواهد اگر حتی کلمات دقیقا مشخص و دیکته نشده باشد.
تجربه من با بونکر دوم میگوید که ارتباط موثری بین من و بازیگران این نمایش به عنوان حداقلهای یک نمایش خوب شکل نگرفت و روند نمایش به قول عزیزی به شدت برایم کمجان و دیریاب بود (ترکیبات به جایی در فارسی بودند) و دلیل آن را هم دقیقا گم شدن درامنویس در فضای درامنویسی و ادبی کردن بیش از حد کار میدانم که مظهر نهایی و درخشان آن نحوه پایانبندی این کار است.
این موضوع نهایتا منتهی به ایدههای غیرمتصل در عناصر ظاهری، بازیهای کمکشش و تمرکزی مرگبار روی متن و ادبیات میشود.
واقعا هر میزان که فکر میکنم بازیهایی نیز روی صحنه ندیدم که از تمایشان لذت ببرم، بازیها همگی با همان واژه کمجان هماهنگ بودند.
این حرفی که میزنم از روی تمسخر نیست بلکه حقیقت این است که در جایی که زن داشت برای دختر قصه میگفت تا بخوابد من واقعا در حال به خواب رفتن بودم و آن بخش از نمایش برایم لذتبخش ترین بود چرا که نزدیکترین تجربه به خواب در یک نمایش را در آن قسمت تجربه کردم.
به نظرم در پایان به جا خواهد بود اگر من هم یک ترکیب کلمه جدید در مورد این اجرا اضافه کنم. بونکر دوم یک نمایش بیش از حد ادبی شده است.