ژاک یا تسلیم" صرفاً یک نمایش نبود، بلکه جریانی سیال از کلمات، حرکات، و سکوتهایی بود که بلندتر از هر دیالوگی سخن میگفتند. در این دنیای آشفته، جایی که معنا چون شن از میان انگشتان میلغزد، این تئاتر همچون آیینهای بود که بیرحمانه و در عین حال با لطافتی طنزآلود، ما را به خودمان نشان داد.
مادر ژاک حضوری مسلط و عمیق داشت؛ نقشی که در عین تمام پیچیدگیهای انسانی، یادآور جوهرهی ازلی زنانگی بود. با تمام مهر و گرمایی که مادران در ذات خود دارند، او چیزی بیش از یک مادر بود؛ او تصویری بود از تمام زنانی که، خواه ناخواه، در جایی از زندگیشان نقشی مادرانه را ایفا میکنند، حتی اگر فرزندی در کار نباشد. این مادر، فراتر از کلیشهها، همچون نیرویی گریزناپذیر در دل روایت جاری بود، نیرویی که عشق، سلطه و تقدیر را درهم میآمیخت.
نقش پدر ژاک، با آن جدیت و شکوهی که در خود داشت، همان نیرویی بود که تردید را به جان میانداخت. و دیگر بازیگران؟ هرکدام پازلی بودند که نظم و بینظمی این جهان را تکمیل میکردند، گویی خودِ نمایش از دل یک پارادوکس زاده شده است. و البته، چه کسی گفته که نظم و بینظمی نمیتوانند سر یک میز بنشینند، چای بنوشند، و درباره وضع اسفناک بشریت گپ بزنند؟ شاید حتی بیمزهترین بیسکویت دنیا را هم با لبخند بخورند، چراکه بیمزهترین چیزها معمولاً مهمترین چیزها هستند.
طنز تلخ نمایش، آن پوچی آشنایی که یونسکو در آن استاد است، حس و حال عجیبی داشت؛ انگار کسی در گوشمان میگفت: "معنا، اگر هم باشد، تنها
... دیدن ادامه ››
در گشودن درها به روی مفاهیم تازه است، نه در چنگ زدن به حقیقتی ثابت." پس شاید در این جهان، میان ژاک و تسلیم، من سکون را انتخاب کنم. چراکه سکون، خودْ سخن میگوید. سکونْ فریاد است. سکونْ پذیرشِ اجباری بینظمی است، در جهانی که حتی کلمات هم دیگر برایش کافی نیستند."